Friday, April 28, 2006

سرهامان را بالا تر بگیریم،وقت افتخار ست جمشید پیمان



سرهامان را بالا تر بگیریم،وقت افتخار ست جمشید پیمان
بمب اتمی
بمب هیدروژنی
موشک های قاره پیما
برج های جادوئی اسمان خراش
هواپیماهای اختصاصی
لا س وگاس
باهاما
جزایر قناری
امام زمان
محمد
عیسی
موسی
ابراهیم
خدا
من، تو ،او
ما، شما ، ایشان
اتحادیه اروپا
پیمان آتلانتیک شمالی
اتحادیه عرب
کنفرانس کشورهای اسلامی
سازمان ملل متحد
واتیکان
بیت المقدس
مکه
چیزی را از قلم انداختم؟
نه،فراموش نکرده ام
باورکنید فراموش نکرده ام
اینجا آفریقاست، مرکز ثقل زمین
خاستگاه نخستین انسان
اینجا آفریقاست.و اینها؟
اینها از کرات آسمانی نیامده اند
انسان های مصنوعی نیستند
ساخت حقه های کامپیوتری نیستند
اینها ماییم، شمایید
آری ما، شما، باور نمی کنید؟
آئینه ای دربرابرتان بگذارید

با یاد مادر ابوذر و برای قدرد انی و تشکر -از طرف خانواده ورداسبي


ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت با درد صبر کن که دوا می فرستمت
به این وسیله از بیان همدردی و دلگرمی بخشیدن یکایک تبعیدیان سیاسی ، دوستان عزیز و هموطنان شریف (با تلفن- ارسال کارت- نوشتن مطلب و بیان رسا ترین شعر و انتشار عکس و دیدار حضوری و...) در رابطه با فقدان آن نازنین پاکیزه دل و پاک نهاد(مادر ابوذر) حق شناسانه سپاسگزاریم .
از اینکه در این نقطه ما را نیز بدلیل همدمی سالیان دراز تبعید با مادر، شایسته ابراز لطف و همراهی دردمندانه و عنایت انسانی قرار داده اند خدای را بر نعمت فرصت خدمت شکر گذاریم .(که کرد آگه ز راز روزگارم )
نگاه تحسین برانگیز و افتخار آمیز به یکایک هموطنان مهربان و آشنایان آلمانی و به جمع وسیع حاضرین که بعضا" دردمندانه با نثار اشک غم ، به هنگام تشیع پیکر درد مند مادر ابوذر، ما را همراه خود کرده بودند، حقا" قابل ستایش و درس آموزی است.
حضور این جمع کثیر در فرصتی محدود و در روز اداری و از شهرهای مختلف آلمان (هامبورگ ، آخن ، دورتموند ، دوسلدورف و...) ونیز از کشورهای دیگر بلژیک – فرانسه –هلند – و.....
که با تحمل مرارت و تقبل زحمت و با طی راههای طولانی و غالبا بطور خودجوش و عمدتا بوسیله اخباری که از طریق اینترنت و تماس های تلفنی ، در روز مراسم خود را به شهر کلن رسانده بودند. تا در لحظه اخرین وداع با مادر ابوذر و خاکسپاری ایشان حاضر باشند، به صورت یک گرد هم آیی نادر با گرایشات فکری سیاسی مختلف در آمده بود که جا دارد این پدیده کم سابقه مورد توجه قرار گیرد تا عوامل مؤثر مختلف درآن شناخته شوند، و بر نتایج آن منجمله براین صحه گذاشت که، آنها که از تعدی و ستم حکومت آخوندهای حاکم ایران راهی دیار غربت شده اند و مظلومانه بر سر پیمان خود با آرمان عدالت وآزادی میهن و بازگشت دموکراسی واقعی استوار مانده اند همچنان مورد احترام تبعیدیان سیاسی و آزادیخواهان و مجاهدین و مبارزین و انسان های شریف هستند.
مادر ابوذر در زمره مادرانی بود که علاوه بر تقدیم فرزندان پاکباز، خود نیز برای رسیدن به مقصد آزادی مردم و میهن راه فرزندانشان را در پیش گرفت و راهی دیار غربت شد .
این حضور وسیع و متنوع که نه بر خوان بلکه بر جان آرمان مادر (به عنوان یک مادر تبعیدی سیاسی ) و بر آرمان ابوذر ورداسبی شهید ارج گذاشت ، تبلور آرزویی است که خواهان برچیدن بساط ظلم و ستم آخوندی در ایران و همه موانع دیگرو استقرار جامعه ا ی مبتنی بر رعایت منزلت و شأن انسانی تک تک مردم وعدالت و آزادی برای همه ایران است .
اجتماع این کمیت و کیفیت فکری د ر خارج از کشور و در مراسم خاکسپاری یک بانوی سالخورده نماد یک صف آرایی عمومی در برابر این رژیم جبار و عوامفریب است، اگر چه رژیم بی شرمانه با انکار و اصرار و تطمیع و و فرافکنی(با انگ تروریست ) می کوشد تقدیر سرنگونی قطعی را به امان سیاسی تبدیل کند .
تاریخ در هر دو جهان روشن و تاریک، حکم خود را در مورد این رژیم صادر کرده است ، اصل حکم سرنگونی به دلیل جنایات این رژیم قطعیت تاریخی یافته و سوخت و سوز ندارد اما اجرای این حکم می تواند دیر یا زود شود.
در ادامه این قدرشناسی ضروری است تا از سایت های اینترنتی " طلیعه سپیده دمان ، همبستگی ملی ، دیدگاه بولتن، ایران لیبرتی، اندیشه و..... " که با انتشار خبر این فقدان انسانی و درج مقالات ، یادواره ، اطلاعیه های تسلیت و خطابه و شعر شاعران مبارز و آزادیخواه ، ضمن ارج گذاری به مادر ، ضمنا " امکان ارتباط گسترده را در اینجا و در داخل و خارج فراهم آورده اند سپاسگزار باشیم ونیز بخصوص از توجه بی شائبه مادران شهید و دوستانی که با امکان حضور خود در کلن ما را تنها نگذاشته اند یاد کنیم ، ونیز یاری بطلبیم که شایسته ذکر خیرها ی دوستان شفیق و یاران صدیق باشیم .
امیدواریم که این توفیق مشترک را داشته باشیم که در روز تحقق امید بزرگ همه تبعیدیان سیاسی و مبارزین و آزادیخواهان،درسرنگونی حکومت آخوندها ی غدار حاکم بر ایران و عامل اسارت میهن و مردم و پراکندگی تبعیدیان سیاسی در جهان ،خنده درخنده و اشک در اشک یاد مادر ابوذر های فقید و همه بخون خفت گان راه آزادی میهن را گرامی بداریم . اگر توفیق سپاسگزاری مورد به مورد را نیافتیم از حافظ بزرگ استعانت می جوییم :

ز دست کوته خود زیر بارم که از بالا بلندان شر مسا رم
اگر گفتم دعای می فر وشان چه باشد حق نعمت می گزارم
کلن- ثریا ورداسبی /محمد علی نژاد آوریل 2006(اردیبهشت 1385 )





Comment (1) نظربدهید

Thursday, April 27, 2006

از جمعه تا جمعه در ایران

از جمعه تا جمعه در ایران )
سلامی چو بوی خوش آشنا

بازهم قصابیه ی آخوندی

هفته ی گذشته از ایران خبر رسید که دستگاه قضائیه ی دیکتاتوری مذهبی تصمیم دارد تا تعداد دیگری از زندانیان سیاسی را که اکنون در مخوف گاه گوهر دشت و اوین بسر میبرند, اعدام نماید. این تصمیم چند هفته پس ازگسترش روند اعدام های سیاسی و دور جدید اعمال سیاست سرکوب علیه دگراندیشان در ایران گرفته شده است. در راستای این سیاست در خبری اعلام گردید که رژیم آخوندی حکم اعدام ولی الله فیض مهدوی از هواداران مجاهدین را صادر کرده و آن را به وی نیز ابلاغ نموده است. در این راستا بخشی از زندانيان عقیدتی و سياسي در زندانهاي اوين و گوهردشت کرج طی نامه ئی به افکار عموم و بین الملل حقوق بشر, ضمن تائید خبر, نسبت به وضعيت جسماني ولي‌الله فيض مهدوي و اعدام قریبا الوقوع او هشدار داده و خواهان مداخله ی جامعه بین الملل و سازمانهای حقوق بشری در این رابطه شده اند. .دستگاه ,, قصابیه ی آخوندی ,, در واکنش به درج بیرونی این اخبار, دست به واکنشی هراس آلود زده و سخنگوی این دستگاه اهریمنی ضمن تائید خبر , ضمن نعل وارونه از جمله میگوید: ,, اعدام زندانيان سياسي دروغ است. آنهايي كه ميگويند تروريستها، بمبگذاران و قاتلان زنداني سياسي هستند ,,.
این اظهارات بروشنی مبین نظرگاه و دیدگاه آخوندها در خصوص پرونده ی زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران می باشد, یعنی به روایت دیگر با این جمله بندی دستگاه قصابیه ی آخوندی نه تنها اخبار متشره را تائید, بلکه نیت و ذات باطنی رژیم اش مبنی بر نابودی هر مخالف و دگر اندیشی را به نمایش میگذارد. با همین طرز تفکر ارتجاعی و قرون وسطایی است که هر دگر اندیشی را به بند کشیده و هر آزاده یی را به سلاخی میبرند. نه قانونی در کار هست و نه قانوگذاری. بی رحمی و شقاوت ریشه در اعماق وجود دیکتاتوری مذهبی تافته و بافته است. شکنجه, بازداشت های خود سرانه , سرکوب گسترده ی اقلیت های قومی و مذهبی, سرکوب سیستماتیک زنان آزاده ی میهنمان , تروریسم دولتی, سنگسار, اعدام , قطع دست و پا, سانسور , توقیف و تعطیل مطبوعات, حمله به میهمانی ها, ضبط بشقاب های ماهواره یی, فیلترگزاری سایت های اینترنتی از جمله ی این بی رحمی ها و شقاوت های ساری و جاری در جامعه است. در کنار اینها باید به دستگیری های گسترده ی دانشجويان، نشريات دانشجويى، احضار دانشجويان به دادگاه، محاكمه و صدور حكم عليه آنان، توقيف بازداشتهاى دسته‌جمعى و نيز اعدام اشاره کرد. بنابر آمار منتشره از سوی وابستگاه و نزدیکان جمهوری آخوندی , در سال گذشته بطور متوسط هر روز يك حكم اعدام صادر يا اجرا شده است و روند صدور احكام و مجازات ‏اعدام نسبت به گذشته افزايش داشته است. خبرگزاري فرانسه در 31 فرودين 85 به نقل از سازمان عفو بين الملل گفت : رژيم ايران، در رديف 5 كشوري است كه بيشترين اعدامها را در سال 2005 داشته اند. اين يك انحراف آشكار است كه اين كشورها بر استفاده مفرط از اعدام به عنوان بالاترين اعدام كنندگان در جهان ايستادگي مي كنند عفو بين الملل افزود دست كم 94 اعدام طي سال 2005 در ايران بوده است...
دبیرخانه ی شورای ملی مقاومت در اطلاعیه ئی در این رابطه با هزیان گوئی های قوه ی قضائیه از جمله می نویسد: ,, هزاران دختر و پسر جوان يا زنان بارداري كه صرفاً به خاطر هواداري از سازمان مجاهدين خلق ايران و توزيع اطلاعيه يا نشريه اعدام شدند قاتل هستند و صدها پدر و مادر سالخورده به خاطر اينكه فرزندانشان عضو مقاومت بوده اند, به جوخه هاي مرگ سپرده شدند و بمب گذار هستند. اكثر زندانيان سياسي بدون هيچگونه محاكمه ي اعدام شده يا در بيدادگاههاي چند دقيقه يي كه يك آخوند جنايتكار همزمان نقش قاضي, دادستان, وكيل مدافع و هيأت منصفه را ايفا ميكند, به اعدام محكوم شده اند.,,
چندی پیش نیز آخوند عباس عليزاده, دریک مصاحبه تلويزيونی اعتراف کرده بود که در بیدادگاههای رژیم قرون وسطائی ,,احکام سنگین ,, حکمفرماست, وی از جمله اعتراف میکند: «ما احكام سنگين واقعاً داريم تو دادگاهامون, ما دادگاه كيفري استانمون در دادگستري تهران احكامي صادر مي‌‌كنه كه خيلي سنگينه. خوب شما الان و جامعه مي‌‌گوييد كه چرا اين را به اطلاع عموم نمي‌‌رسانيد. از نظر مسائل سياسي, اجتماعي, بين‌‌المللي, ما محذوراتي داريم. اون محذورات باز مانع مي‌‌شه از اينكه ما بياييم اون احكام قطعي رو و اون احكام سنگين رو اعلام بكنيم».

طرح بی طرح

هنوز بوق تبلیغات دولت عصاره ی نظام مبنی بر ,, اجازه ی ورود زنان به ورزشگاههای فوتبال ,, بصدا در نیامده بود, که رئیس سازمان تربیت بدنی رژیم اعلام کرد :,, طرح ورود بانوان به ورزشگاهها تنها حانواده ها را شامل میشود و این برنامه شامل بانوان مجرد نخواهد بود و ورود آنها به ورزشگاهها کماکان ممنوع است.,,
در پی آن نیز اعتراضاتی از سوی پاره ئی از آخوندهای ریز و درشت نیز صورت گرفت. خبر گزاری فارس در این رابطه خبری از مشاور احمدی نژاد در امور علما و روحانیان درج کرد که خواستار تجدید‌نظر در دستور وی گردیده اند. ,, محمد ناصر سقای بی‌ریا، صبح چهارشنبه در حاشیه دیدار از مدرسه علمیه معصومیه قم گفت: برخی رایزنی‌هایی از روز گذشته آغاز شده و در صورت نیاز احتمال تجدید‌نظر دستور اخیر ریاست جمهوری وجود دارد. مسئله اخیر یکی از زمینه‌های کمک و حضور حوزه‌های علمیه در تصمیم‌گیری‌های جاری کشور است. باید بررسی شود که آیا تصمیم‌گیری‌های دولت دارای مشکلات شرعی هستند یا نه؟,,
پیش از این پاسدار احمدی نژاد، رئيس جمهور آخوندی طی نامه ای به رئیس سازمان تربیت بدنی رژیم نوشته بود که "با برنامه ريزی صحيح و مقتضی شئون بانوان، بخشی از مرغوبترين مکانهای تماشاگران در ورزشگاههايی که مسابقات فوتبال ملی و مهم برگزار می ‌شود، به طور ويژه به بانوان و خانواده ‌ها اختصاص يابد".
این عقب نشینی دولت آخوندی در حالی صورت میگیرد که زنان آزاده میهنمان همواره و بدون توجه به محدودیت ها و اعمال خشونت از سوی گزمگان رژیم برای جلوگیری از حضور آنان بعنوان بخش بزرگی از شهروندان جامعه , تلاش کرده تا در میادین ورزشی حضور بهم رسانند و با تمامی موانع ناشی از تعصب کور و خشک مغزی به طرق مختلف به مقابله میپردازند. در اصل این زنان ایرانی بودند که رژیم را در این زمینه وبرای رسیدن به حقوق پایه ئی و شهروندی خود همواره به چالش کشانیده و ارتجاع مذهبی را قدم به قدم در صحنه های مختلف اجتماعی, سیاسی , فرهنگی و حتی ورزشی به عقب نشینی وا داشته اند. در غیر اینصورت وبا نبود مقاومت زنان در تمامی عرصه های یاد شده, , هرآنچه که به فلسفه ی خشک مغزی و تعصبات کور آخوندی های حاکم بر میگردد, زنان می باید به قوانین و جوهر و روح حاکم ضد زن و زن ستیزانه ی آنان تن داده و به تبع آن کنج عزلت و خانه نشینی بر گزینند.
همچنین در نامه ی اجمدی نژاد به همان مقام دولتی در سازمان تربیت بدنی رژیم, وی عامدا سخن از ,, اخلاق و عفت ,, به میان آورده است, عبائی که اصلا در حاکمیت آخوندها برازنده ی حتی علیل ترین و جزئی ترین گماشته های آنان نیز نیست, چه رسد به سیاست های جاری و ساری در کشور. برای تجدید خاطره بد نیست به این معلمان عفت و اخلاق, رفتارهای شنیع اشان را علیه زنان مجاهد و مبارز زندانیان سیاسی در زندانها و سیاهچالهای کشور یادآوری نمائیم و اینکه در چه ابعادی به دختران ونوباوگان و زنان زندانی تجاوز شده و حریم جامعه و فرهنگ مردم با چنین اعمال شنیع و مناسبات وحشی و عقب مانده ئی لکه دار گردیده است. در این رابطه جامعه ی ملتهب ما هنوز فرصت بازخوانی و نگارش این شیوه از جنایات فجیع و حتک حرمت علیه نوامیس بانوان را هنوز نیافته است. بودند و هستند پدران ومادرانی که بعد از دریافت چنین اخباری و یا به هنگام تحویل اجساد دختران اشان و دیدن صحنه های اعمال شنیع و غیر انسانی , یا دست به خودکشی زنده و یا بر اثر فشارهای روحی سکته کرده و جان به جانان دادند. نگاهی اجمالی به سوابق و گذشته ی صاحب منصبان و مقامات رژیم این ادعا را اثبات خواهد کرد که به چه میزان دستان آلوده در سرکوب و قتل و ترور و جنایت دارند و یقیننا رو سیاهی و ننگ و نفرین تاریخی را برای آنان باقی خواهد ماند. حال رئیس جمهور ارتجاع تا میتواند لغز بخواهند و از ,, عفت و اخلاق ,, دم بزند. باید به رژیم از قول مرحوم شریعتی گفت: ,, واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند ,,.
گذشته از این پارامتر مقاومت زنان, سوال شاید برای عده ئی در این باشد که چرا دولت عصاره ی نظام تن به چنین عقب نشینی داده است. به باور نگارنده این بازی سر در اوضاع و تحوال سیاسی داخل کشور و بطور کلی فضای عام چه در داخل و چه در خارج از کشور دارد. رژیم بر اساس فلسفه ی وجودی اش هرگز توان وارد شدن به چنین حریم هایی را نخواهد داشت. این مانور بیشتر جنبه ی تبلیغی و آرام کردن اوضاع را دارد تا بیان یک راه حل برای دیترسی بخشی از جامعه به حقوق مدنی و شهروندی اشان. از تجارب گذشته نیز آوخته ایم که چنین طرحهائی پس از آنکه نخست با پز و بوق و تبلیغات انتشار یافتند, در دالان و پستو خانه های و دستورات متحجرین گیر افتاده و سپس به نحوی از دستور کار حذف میگردند.
بی بی سی در این رابطه به نقل از چندین تن از مقامات رژیم میگوید: ,, که شرکت بانوان در مکانهای عمومی ورزشی همراه با مردان، حتی اگر مکانهای جداگانه ای به زنان اختصاص داده شود جايز نيست........در همه ‌جای جهان ورزشگاههای فوتبال مکانهای نا امنی شناخته می‌ شوند که درگيری، زد و خورد و حتی گاه کشته‌ هايی در پی دارند ... هنگامی که همه در خانه براحتی می‌ توانند مسابقات را به صورت زنده در تلويزيون ببينند، چه ضرورتی وجود دارد که بانوان و خانواده ‌ها در فضای نا‌ امن ورزشگا‌هها حضور پيدا کنند؟ چرا مسئله‌ ای را که ضرورت ندارد، اين‌ گونه در جامعه مطرح سازيم تا شوک شديدی به جامعه وارد شود".

هفته ی خوبی برایتان آرزومندم مهرداد هرسینی

Wednesday, April 26, 2006

سرنگونی، اصلاح‌طلبی و چند جمله از برتراند راسل


سرنگونی، اصلاح‌طلبی و چند جمله از برتراند راسل

ایرج مصداقی
طی دهه گذشته به منظور حل مشکلات جامعه ایران و حرکت گام به گام به سوی دمکراسی، آزادی، حقوق بشر، حکومت قانون و... حمایت های بی‌دریغی نصیب جناح «دوم خرداد» رژیم شد که خود عامل بسیاری از نابسامانی‌های جامعه ایران بوده است.
پوشش و محمل این حمایت‌ها چه در سطح بین‌المللی و چه در سطح داخلی، حمایت از حرکات اصلاح‌طلبانه و پرهیز از خشونت و قهر که جامعه را به سمت قهقرا می‌برد بود!
محافل مشخص در سطح بین‌المللی و داخلی در توجیه اقدامات خود روی این نکته تأکید می‌‌کردند که با حمایت از خاتمی و جناح او به تقویت آن‌ها در برابر جناح محافظه کار و خشونت طلب رژیم می‌پردازند و جامعه را آماده‌ی تغییرات مثبت می‌کنند!
پس از هشت سال و ارائه‌‌ی انواع و اقسام حمایت‌ها نتیجه‌ای که عاید مردم ایران شد چیزی نبود جز سر بر آوردن فاشیستی‌ترین باندهای رژیم که احمدی‌نژاد آن را نمایندگی می‌‌کند.
همان‌ باندهایی قدرت را در دست گرفتند که تا دیروز به خاطر دور نگاهداشتن‌شان از قدرت هر گونه حمایتی نثار خاتمی و اطرافیانش می‌شد.
نتیجه‌ی حمایت همه‌ جانبه از خاتمی و جناح دوم خرداد موجب بسته شدن راه حتا برای به قدرت رسیدن جناح‌های محافظه کار متعادل رژیم شد. به شرایطی رسیدیم که
از سوی «اصلاح‌طلب‌»های وابسته به رژیم، حزب موتلفه اسلامی «معتدل ترین بخش جناح حاكم» معرفی می‌شود.
امیدوار ساختن کاذب مردم به امامزاده‌ای که از ابتدا قرار نبود شفایی دهد باعث سرخوردگی شدید مردم، به ویژه
جنبش دانشجویی، کارگری و به تبع آنان دیگر اقشار جامعه شد.
این انفعال و ناامیدی پس از سرکوب ۱۸ تیر ابتدا در جنبش دانشجویی و سپس در بخش‌های دیگر اجتماع رخ نمود و در انتخابات دومین دوره شورای شهر تهران، هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی و نهمین دوره ریاست ‌جمهوری اسلامی به بارزترین شکل خود را نشان داد.
نتیجه‌ی آن سیاست امروز پیش رویمان است. کشور در لبه‌‌ی پرتگاه قرار گرفته است.
نگاهی به گذشته کنیم:
در طول این سالیان آنان که در مقاطع مختلف به عنوان چوب‌های زیر بغل رژیم به آن خدمت کرده‌‌اند هر از چند گاهی مخالفت خود را با سرنگونی رژیم اعلام داشته و به مردم در مورد خطرات دست زدن به چنین کاری هشدار داده و از بروز هرج و مرج، خشونت، خونریزی، انقلاب، جنگ، ناامنی و... اظهار نگرانی کرده‌‌اند.
آن‌ها سیاست خود را در لباس حمایت از مبارزات غیر خشونت آمیز، اصلاح‌طلبانه و صلح‌جویانه به خلایق قالب کرده‌اند.
اما در نگاه من اصلاح طلبان واقعی و بی غل و غش نمی‌توانند به چیزی کمتر از سرنگونی تام و تمام رژیم بسنده کنند.
[1]
سال‌ها پیش برتراند راسل مصلح بزرگ اجتماعی، فیلسوف صادق ضد خشونت و اصلاح طلب واقعی کسی که کارش بیشتر در حوزه‌ی معرفت شناسی بود در سخنرانی که تحت عنوان «اخلاق فردی و اجتماعی» داشت چنین گفت:
« من منکر وجود موقعیت‌هایی نیستم که قانون شکنی در آن‌ها به صورت تکلیف در میاید»
و یا
«تصور می‌کنم همچنین باید پذیرفت که در بعضی موارد، انقلاب توجیه پذیر است. در برخی از حالت‌ها، حکومتِ قانوناً مصدر کار، بقدری بد است که سرنگون کردن آن حتا به خطر هرج و مرج می‌ارزد. این خطر، کاملاُ واقعی است. شایان توجه این‌که موفق‌ترین انقلاب‌ها- یعنی انقلاب ۱۶۸۸ انگلستان و انقلاب ۱۷۷۶ آمریکا- به دست مردانی برپا شدند که وجودشان عمیقاً سرشار از احترام به قانون بود»
[2]
آیا حکومت «قانوناً مصدر کار» جمهوری اسلامی «آن‌قدر بد» نیست که نیاز به سرنگون کردن آن باشد؟
آیا چیزی بدتر از این در دنیای معاصر متصور است؟ آیا نمونه‌ی بدتری در دنیا می‌توان سراغ داشت؟
در نظر مخالفان انقلاب و سرنگونی رژیم، شرایط می‌بایستی به چه صورتی باشد که «انقلاب توجیه پذیر» مورد نظر برتراند راسل موجه گردد؟
وقتی‌ که برتراند راسل که با هیچ منطقی نمی‌توان او را «خشونت طلب» نامید در دهه‌ی نهم عمر خویش بانگ بر می‌دارد که سرنگون کردن یک حکومت بد «حتا به خطر هرج و مرج» می‌ارزد، منطق آنانی که تلاش می‌کنند هر طور شده رژیم را سرپا نگاه دارند از کجا آب می‌خورد و روی در کجا دارد؟
وقتی برتراند راسل «خطر هرج و مرج» را «کاملاً واقعی» ارزیابی می‌کند، آنان که مردم را از بروز هرج و مرج و خطرات آن می‌ترسانند آب به کدام آسیاب می‌ریزند؟
به عنوان یک اصلاح‌طلب واقعی و معتقد به حقوق بشر و استانداردهای شناخته‌ شده‌ی بین‌المللی عقیده دارم راه حل سرنگونی جمهوری اسلامی اگر چه دردناک است اما تنها گزینه‌‌ی واقعی برای علاج دردهای جامعه‌‌ی ایران است. آنان که دل در گرو میهن و مردم در بند آن دارند نمی‌توانند به گزینه‌ی دیگری فکر کنند.
Irajmesdaghi@yahoo.com





-->

طی دهه گذشته به منظور حل مشکلات جامعه ایران و حرکت گام به گام به سوی دمکراسی، آزادی، حقوق بشر، حکومت قانون و... حمایت های بی‌دریغی نصیب جناح «دوم خرداد» رژیم شد که خود عامل بسیاری از نابسامانی‌های جامعه ایران بوده است.
پوشش و محمل این حمایت‌ها چه در سطح بین‌المللی و چه در سطح داخلی، حمایت از حرکات اصلاح‌طلبانه و پرهیز از خشونت و قهر که جامعه را به سمت قهقرا می‌برد بود!
محافل مشخص در سطح بین‌المللی و داخلی در توجیه اقدامات خود روی این نکته تأکید می‌‌کردند که با حمایت از خاتمی و جناح او به تقویت آن‌ها در برابر جناح محافظه کار و خشونت طلب رژیم می‌پردازند و جامعه را آماده‌ی تغییرات مثبت می‌کنند!
پس از هشت سال و ارائه‌‌ی انواع و اقسام حمایت‌ها نتیجه‌ای که عاید مردم ایران شد چیزی نبود جز سر بر آوردن فاشیستی‌ترین باندهای رژیم که احمدی‌نژاد آن را نمایندگی می‌‌کند.
همان‌ باندهایی قدرت را در دست گرفتند که تا دیروز به خاطر دور نگاهداشتن‌شان از قدرت هر گونه حمایتی نثار خاتمی و اطرافیانش می‌شد.
نتیجه‌ی حمایت همه‌ جانبه از خاتمی و جناح دوم خرداد موجب بسته شدن راه حتا برای به قدرت رسیدن جناح‌های محافظه کار متعادل رژیم شد. به شرایطی رسیدیم که
از سوی «اصلاح‌طلب‌»های وابسته به رژیم، حزب موتلفه اسلامی «معتدل ترین بخش جناح حاكم» معرفی می‌شود.
امیدوار ساختن کاذب مردم به امامزاده‌ای که از ابتدا قرار نبود شفایی دهد باعث سرخوردگی شدید مردم، به ویژه
جنبش دانشجویی، کارگری و به تبع آنان دیگر اقشار جامعه شد.
این انفعال و ناامیدی پس از سرکوب ۱۸ تیر ابتدا در جنبش دانشجویی و سپس در بخش‌های دیگر اجتماع رخ نمود و در انتخابات دومین دوره شورای شهر تهران، هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی و نهمین دوره ریاست ‌جمهوری اسلامی به بارزترین شکل خود را نشان داد.
نتیجه‌ی آن سیاست امروز پیش رویمان است. کشور در لبه‌‌ی پرتگاه قرار گرفته است.
نگاهی به گذشته کنیم:
در طول این سالیان آنان که در مقاطع مختلف به عنوان چوب‌های زیر بغل رژیم به آن خدمت کرده‌‌اند هر از چند گاهی مخالفت خود را با سرنگونی رژیم اعلام داشته و به مردم در مورد خطرات دست زدن به چنین کاری هشدار داده و از بروز هرج و مرج، خشونت، خونریزی، انقلاب، جنگ، ناامنی و... اظهار نگرانی کرده‌‌اند.
آن‌ها سیاست خود را در لباس حمایت از مبارزات غیر خشونت آمیز، اصلاح‌طلبانه و صلح‌جویانه به خلایق قالب کرده‌اند.
اما در نگاه من اصلاح طلبان واقعی و بی غل و غش نمی‌توانند به چیزی کمتر از سرنگونی تام و تمام رژیم بسنده کنند.
[1]
سال‌ها پیش برتراند راسل مصلح بزرگ اجتماعی، فیلسوف صادق ضد خشونت و اصلاح طلب واقعی کسی که کارش بیشتر در حوزه‌ی معرفت شناسی بود در سخنرانی که تحت عنوان «اخلاق فردی و اجتماعی» داشت چنین گفت:
« من منکر وجود موقعیت‌هایی نیستم که قانون شکنی در آن‌ها به صورت تکلیف در میاید»
و یا
«تصور می‌کنم همچنین باید پذیرفت که در بعضی موارد، انقلاب توجیه پذیر است. در برخی از حالت‌ها، حکومتِ قانوناً مصدر کار، بقدری بد است که سرنگون کردن آن حتا به خطر هرج و مرج می‌ارزد. این خطر، کاملاُ واقعی است. شایان توجه این‌که موفق‌ترین انقلاب‌ها- یعنی انقلاب ۱۶۸۸ انگلستان و انقلاب ۱۷۷۶ آمریکا- به دست مردانی برپا شدند که وجودشان عمیقاً سرشار از احترام به قانون بود»
[2]
آیا حکومت «قانوناً مصدر کار» جمهوری اسلامی «آن‌قدر بد» نیست که نیاز به سرنگون کردن آن باشد؟
آیا چیزی بدتر از این در دنیای معاصر متصور است؟ آیا نمونه‌ی بدتری در دنیا می‌توان سراغ داشت؟
در نظر مخالفان انقلاب و سرنگونی رژیم، شرایط می‌بایستی به چه صورتی باشد که «انقلاب توجیه پذیر» مورد نظر برتراند راسل موجه گردد؟
وقتی‌ که برتراند راسل که با هیچ منطقی نمی‌توان او را «خشونت طلب» نامید در دهه‌ی نهم عمر خویش بانگ بر می‌دارد که سرنگون کردن یک حکومت بد «حتا به خطر هرج و مرج» می‌ارزد، منطق آنانی که تلاش می‌کنند هر طور شده رژیم را سرپا نگاه دارند از کجا آب می‌خورد و روی در کجا دارد؟
وقتی برتراند راسل «خطر هرج و مرج» را «کاملاً واقعی» ارزیابی می‌کند، آنان که مردم را از بروز هرج و مرج و خطرات آن می‌ترسانند آب به کدام آسیاب می‌ریزند؟
به عنوان یک اصلاح‌طلب واقعی و معتقد به حقوق بشر و استانداردهای شناخته‌ شده‌ی بین‌المللی عقیده دارم راه حل سرنگونی جمهوری اسلامی اگر چه دردناک است اما تنها گزینه‌‌ی واقعی برای علاج دردهای جامعه‌‌ی ایران است. آنان که دل در گرو میهن و مردم در بند آن دارند نمی‌توانند به گزینه‌ی دیگری فکر کنند.
Irajmesdaghi@yahoo.com

Tuesday, April 25, 2006

شاملو، اخوان ثالث وجمهورى اسلامى

شاملو، اخوان ثالث وجمهورى اسلامى
اسماعيل وفا يغمائى
چندى قبل براى چندمين بار خبر شكستن سنگ مزار شاملو را دادند و دهها مقاله و ياداشت در اين باره نوشته شد وحالا خبر مى رسد كه در دانشگاه سمنان جلوى برگزارى مراسم بزرگداشت اخوان را گرفته اند و اعلام شده اخوان ضد انقلاب بوده است.اينها خبرهاى خوشحال كننده اى است و اگر جز اين بود جاى سئوال وجود داشت.از اين نمونه ها و يعنى از جزء بگذريم وبه كل قضيه توجه بكنيم. از آوارى كه بعد ازبهمن پنجاه و هفت بر جامعه هنرى ايران فرود آمد و ماجرايش تا حالا هم ادامه دارد ، چنانكه اهل فن به اندازه كافى نوشته اند و گفته اند و من هم به نوبه خود در چند نوشته و سخنرانى تاكيد كرده ام به دو نكته بايد توجه داشت.1ــ جمهورى اسلامى و تفكر حاكم بر آن و بگذاريد خيال خودمان را راحت كنيم قرائت معمول از اسلام در جمهورى اسلامى در اساس و بن و پايه در تضاد و دشمنى با فرهنگ و ادب و هنرحقيقى و بدرد بخور قرار دارد كه آن يك رو به گذشته دارد و اين يك رو به آينده، آن يك منادى تحجر و استبداد و ارتجاع است و اين يك خدمتگزار آزادى و روشن انديشى و...2 ــ نكته دوم اين كه با هر انتقاد و ايرادى كه به اهل هنر و فرهنگ وارد باشد مثلا اين كه شاملو مثلا گناه كبيره مرتكب مى شده وربدوشامبر سرخ مى پوشيد و يا به قولى در خانه اش نشسته بود و فقط از آزادى حرف مى زد!! و يا اخوان ثالث مزدشتى بود ودر ميان شعرهايش آن اوايل جنگ شعرى هم در وصف شجاعتهاى سربازان اسلام در دفاع از مرزها سروده! و يا شايع است كه با برخى علما گاهى دود و دمى بر پا مى كرده !! اما بايد توجه داشت اخوان به تبع برآيند مجموع تلاشهايش در طيفى قرار مى گيرد كه سرانجام درب مجلس بزرگداشتش در دانشگاه سمنان به عنوان ضد انقلاب و ضد جمهورى اسلامى تخته مى شود يعنى اخوان به عنوان يكى از پنج شش شاعر بزرگ دوران ما دست آخر متعلق به مردم است و نه جمهورى اسلامى و اسلام عزيز نفى اش مى كند و نه نقدش.در هر حال مى خواهم تاكيد كنم كه هم شكستن سنگ مزار شاملو و هم تعطيل جلسه بزرگداشت اخوان جاى تبريك دارد و اگر جز اين بود عجيب بود. در مملكتى كه گنبد گور خمينى سر به فلك مى سايد اگر سنگ مزار شاملو شاعر شعور و ادراكات نوين نشكند حيرت آور است ودر مملكتى كه در هر ساله جلسه بزرگداشت لاجوردى برگزار مى شود ودر آن اسفند و كندر دود مى كنند بايد از بزرگداشت اخوان جلوگيرى شود. بگذريم از اين كه نه شاملو نيازىبه سنگ مزار دارد كه ان شاملوئى كه ما مى شناختيم ( و نه آن چند پاره استخوان خفته در خاك) در كارهاى خود زنده است و نه اخوان تلخ كه طراح چيره دست گوشه هائى از حيات اجتماعى و روانى مردم ما بود نيازى به بزرگداشت كه وقتى هم كه زنده بود بيشتر خلوت را مى پسنديد و دورى از جار و جنجال را و دست آخر:در سينه هاى مردم عارف مزارشان، و اهل هنر چنانكه خود اخوان هم اشاره كرده در ميان مردم زنده مى مانند و نه حكومتها و دولتها.25 آوريل 2006

صدایی از دورها-عاطفه اقبال

صدایی از دورها
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
صدای گرم مرضیه که در سالن طنین افکن شد، مرا ناگهان بر بال خاطره ها سوار کرد و با خود به سالهای دور برد. اشکی بر گونه ام لغزید، شرمگنانه آنرا زدودم و آهسته به اطراف نگریستم تا ببینم کسی متوجه من نشده باشد! اما بلافاصله در میان روشنایی کم سوی سالن متوجه شدم که این تنها من نیستم که دگرگون شده ام.در پیش بی دردان چرافریاد بی حاصل کنمگر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنموای ز دردی که درمان نداردفتادم به راهی که پایان نداردصدای مرضیه اوج میگرفت و همه را با خود به گذشته های خاطره انگیز میبرد و من رادیوی روی طاقچه دیواریمان را بیاد می آوردم که مادر صبحها روشن می گذاشت و در حالیکه کار میکرد به آن گوش فرا میداد. صدای مرضیه از این جعبه جادویی در خانه طنین می افکند و با زمزمه گرم مادر در هم می آمیخت و نوازشگر وجود من که در دنیای کودکیم غرق بازی بودم، میشد. بعدها که بزرگتر شدم با برنامه ی گلها که آنزمان صبحها از رادیو پخش میشد، نام مرضیه و ترانه های او بیشتر با گوشم آشنا شد. حالا امشب مرضیه مرا با خود به آن سالهای دور میبرد به کودکیم، به نوجوانیم و به جوانیم، گویا همه سالهای زندگیم را این صدای جاودانه با هم پیوند میدهد. از گل شنیدم بوی اومستانه رفتم سوی اوتا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کندوای ز دردی که درمان نداردفتادم به راهی که پایان نداردمرضیه در هیبت زیبای هشتاد و دوسالگی اش، با ردای آبی بلند و موهای سپیدی که به کمر میرسد، باشکوه در تالار قدیمی و معروف المپیای پاریس که همیشه پذیرای هنرمندان بزرگ جهان بوده، میخواند و صدای جادویی او همه را با خاطرات گذشته دوباره آشتی میدهد. به اطرافم دوباره نگاهی می افکنم، چهره ها غرق تحسین است و چشمها غالبا به اشک نشسته. بانوی بزرگ آواز ایران روی سن ایستاده و چون بلبلی دلنواز چه چه میزند و جمعیتی که مشتاقانه به هوای صدای همچنان قدرتمند و زیبای او به سالن المپیا شتافته اند، یکپارچه هر از گاهی به حرمت این گنجینه هنر ایران بلند میشوند و با کف زدنهای ممتد او را پاس میدارند.مرضیه ناگاه با ناز و کرشمه ی زیبای خود ترانه ی معروف ً امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام ً را میخواند و جمعیت یکصدا با او دم می گیرد.امشب شب مهتابه، حبیبم رو میخوامحبیبم اگر خوابه، طبیبم رو میخواممست است و بیدارش کنیدخواب است و هشیارش کنیدگویید فلانی آمده، آن یار جاوید آمدهمن که در ردیف جلو نشسته و به تک تک حرکات او خیره شده ام، می بینم شیر زنی که روی تانک های ارتش آزادیبخش صدایش را به مقاومت ایران پیوند زده ، چگونه اینک تمامی نیروی خود را بکار گرفته تا کنسرت جاودانه خود را با شکوه تمام به پایان برساند. می بینم که این زن با چه اراده و شجاعتی گاه دست خود را به پایه ی میکرفون میگیرد تا همچنان سرپا بماند. اینجا است که به خود می گویم : افسوس بر آنها که این شب تاریخی را جا ماندند و در آن حاضر نشدند. افسوس بر آنهایی که تا به آنجایی پیش رفتند که هنرمند هشتاد و دو ساله ای که افتخار و گنجینه ی ملی میهنمان محسوب میشود را به خاطر مرزبندی های سیاسی و فکری در این شب بیاد ماندنی همراهی نکردند. افسوس بر آنهایی که خواستند به این وسیله هنرمندی چنین گرانقدر را به خاطر انتخاب های سیاسی اش تحریم کنند. ولی ندانستند که خودشان را تحریم کردند. خودشان محروم شدند . در فرانسه ای که دهها هزار ایرانی زندگی می کنند، باعث شرم ایرانیانی است که به استقبال هنرمند شهیر میهنشان که مطبوعات فرانسه او را ام الکلثوم ایران نامیدند ، نشتافتند .شمع خود سوزي چو من در ميان انجمن گاهي اگر آهي كشد دلها بسوزديك چنين آتش به جانمصلحت باشد همانبا عشق خود تنها شودتنها بسوزددر حالیکه تقریبا هیچ کدام از رسانه های ایرانی- به جز رسانه های مقاومت- از این کنسرت یاد نکردند، روزنامه ی فیگاروی پاریس در مقاله ای تحت عنوان ً ستاره تبعید و آزادی - دیدار با یک چهره بزرگ از مشرق زمین- ً با اشاره به اینکه کمتر خواننده ای است که در این سن روی صحنه ی المپیا آمده باشد، نوشت:مرضيه جزء هنرمنداني است كه فراي حرف سياسي شان, از ارزش مثالي و سمبليك برخوردار هستند. حتي يهودي منوهين وي را در ميان هنرمندان ”نداهاي آزادي” در سال 1997 در تئاتر رويال بروكسل انتخاب كرد, در يك كنسرت استثنايي كه در آن وي در كنار يانگ دو تسو از تبت, ميريام ماكه با از آفريقاي جنوبي, حوريه عايشي از الجزائر, لوزميلا كارپيو از بوليوي, نوا از اسرائيل و اسپرانزا فِرناندِز كولي اسپانيولي نداي زنان مبارز براي صلح, آزادي, برابري و شناسايي حقوق دمكراتيك را فرياد كرد.خبرگزاری رسمی فرانسه از صدای او به عنوان صدای ملکوتی نام برد و هفته نامه اشپیگل به عنوان ً خواننده افسانه ای – صدای مقاومت ً از او یاد کرد و نوشت :مرضيه يك الهه و اسطوره افسانه اي زنده به شمار مي رود. مرضيه 82 ساله با بيش از 60 سال سابقه خوانندگي يكي از محبوبترين ستاره هاي كشورش مي باشد.آری، جای آن داشت که بجای دوهزار و هشتصد نفری که به گفته ی رادیو بین المللی فرانسه در این شب فراموش نشدنی حضور داشتند، بزرگترین سالن المپیا شاهد برگزاری این کنسرت بی نظیر میشد.ولی اینرا نیز باید اضافه کنم که دوستان و حامیان مقاومت ایران و همچنین ایرانیان دیگری که با هر مرام و عقیده در این کنسرت حضور یافتند، بخوبی با تشویق های بی شائبه شان نشان دادند که هنر این هنرمند گرانقدر را پاس میگذارند و او در قلبشان جا دارد. هنرمندی که هرگز خود را به ننگ حکومت آخوندی نیآلود و دانست چگونه با پیوند صدای خود به دریایی از خون و درد و رنج و مقاومت آنرا به اوجی جدید برساند. برای همین میخواهم به مرضیه این ارزش موسیقی ایران که در سن هشتاد و دوسالگی همچنان زیبایی و شکوه چهره و صدایش مسحور کننده است، تبریک بگویم : به خاطر این پیوند و به خاطر تلاش ارزشمند و بی نظیری که برای اجرای این کنسرت انجام دادند و به استاد محمد شمس که با استادی بی نظیر و مهارتی تحسین برانگیزآهنگها را تنظیم و قدرتمندانه ارکستر را رهبری کردند. و همچنین به دست اندرکاران اصلی و پشت صحنه که انجام این کنسرت تاریخی را امکانپذیر کردند.مرضیه با شجاعتی ستودنی تلاش های مقاومت ایران را در اینرابطه ارج نهاد و در مصاحبه ای با رادیو بین المللی فرانسه گفت : ً درسته که من در المپیا خواندم ولی گردانندگان اینکار مجاهدین خلق بودند. ًهمانطور که رادیو بین المللی فرانسه در بخش فارسی آن اشاره کرد :ً تدارک برای این کنسرت که نزدیک به دوهزار و هشتصد نفر آنرا در المپیا تماشا کردند، از یکسال و نیم پیش آغاز شده، با هزینه ای نسبتا سنگین، با این همه هیچ نوع رنگ سیاسی در این کنسرت دو ساعته نه دیده و نه احساس شد. همه آهنگهای قدیمی خانم مرضیه بودند. ًجای آن دارد به مقاومتی که این توان را دارد که هنرمندانی چنین ارزشمند را به خود پیوند بزند، تبریک بگویم. مقاومتی که با ظرفیتی بالا، برخلاف بسیاری از مدعیان هنر و فرهنگ ایران بدون هیچ چشمداشتی و بدون بالا بردن هیچ آرم و پرچمی فقط برای ارج نهادن به هنر این هنرمند ملی در یک تلاش تحسین برانگیز یکسال و نیمه و با به عهده گرفتن تمامی هزینه های اینکار این شب بیاد ماندنی را در تاریخ موسیقی ایران حک نمود.بخوان بنام گل سرخ در صحاری شبکه باغها همه بیدار و گلبار گردندبخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپیدبه آشیانه ی خونین دوباره برگردندبخوان بنام گل سرخ و عاشقانه بخوانبقول مادرم باشد که روزی مرضیه در ایران برای میلیونها ایرانی دوباره بخواند. چه کسی میداند، شاید که آنروز دور نباشد؟19 آوریل 2006 = 30 فروردین 85

Sunday, April 23, 2006

خانم شیرین عبادی ادعای «حقوق بشر» شما قلابی است


خانم شیرین عبادی ادعای «حقوق بشر» شما قلابی است
زینت میرهاشمی Zinat_mirhashemi@yahoo.com
زمانی که خانم عبادی جایزه صلح نوبل را دریافت کرد به خوبی متوجه نشد که این جایزه سمبلیک است. این جایزه در شرایط خاصی به دلیل احترام به مبارزه و مقاومت بیش از دو دهه زنان در مقابل حکومت استبدادی به وی داده شد. او در روزهای اول به ظاهر پای خودش را از سیاست کنار کشید و ادعا کرد که وارد دعواهای سیاسی و قدرت سیاسی نمی شود بلکه کارش دفاع از حقوق بشر، حقوق کودکان و آزادی است. اما چیزی نگذشت که وی این امر را به فراموشی سپرد. او در دعوای جناحهای حکومتی بر سر قدرت آشکارا از جبهه دوم خرداد دفاع کرد. شیرین عبادی که هدفش دفاع از حقوق بشر بود در برابر اعدام حجت زمانی سکوت اختیار کرد. گویا از نظر خانم عبادی کسانی زندانی سیاسی محسوب می شوند که از خودیها باشند.او به جای دفاع از حقوق کودکان خوزستان که با پاهای کوچکشان روی ثروتی از نفت پابرهنه راه می روند و با شکمهای گرسنه می خوابند، به جای دفاع از سهم کودکان خیابانی از ثروت ملی، از آن میلیاردها دلاری که در ساختن نیروگاههای اتمی صرف می شود و منافعش به جیب آخوندها می رود، با قاطیت دفاع و اعلام می کند که قصد رژیم ایران صلح آمیز است. شیرین عبادی در مصاحبه با خبرگزاری آسوشیتدپرس اعلام کرد که «ما به هیچ سرباز آمریکایی اجازه نمی دهیم به ایران پا بگذارد، ما تا آخرین قطره خون از کشورمان دفاع خواهیم کرد.» این که جنگ و هر نوع حمله نظامی به ضرر و زیان هر تحول دموکراتیک و مردمی خواهد بود بر کسی پوشیده نیست. این که در یک شرایط جنگی به طور قطع نیروهای بنیادگرا و ارتجاعی تقویت می شوند بر کسی پوشیده نیست و این که جنگ کثیف ترین شیوه اعمال سیاست امپریالیسها و بنیادگراهاست باز هم بر کسی پوشیده نیست. مسلم است که هر تغییر دمکراتیک و مردمی در ایران باید از طریق مردم ایران صورت گیرد. اما هیچکدام اینها که برشمردیم این امر را توجیه نمی کند که خانم عبادی قطره های خون خودش را به نفع یک رژیم استبدادی و مذهبی بر زمین بریزد. وی حتا حاضر نیست از حق اظهار نظر مخالفان استفاده از انرژی اتمی دفاع کند.او جرأت ندارد تا از مزایای جایزه صلح و نیز سفرهای پر هیاهو به گوشه و کنار جهان سود برده و صدای مردم در زنجیر ایران، صدای زندانیان سیاسی و صدای کارگران زندانی را به گوش جهانیان برساند. او تلاشی برای جلوگیری از اعدام فیض الله مهدوی نمی کند اما قصد رژیمی که در رویای ایجاد «اتحاد جماهیر اسلامی» است را صلح آمیز می داند. چرا خانم عبادی از جانب مردم ایران که از حق انتخاب و اظهار نظر محروم هستند می گوید «ما» و «مردم ایران» قطره های خون را تا آخر می دهیم. خانم عبادی با این موضع یکجانبه عملا در جبهه جنگ افروزان جمهوری اسلامی قرارگرفته و در صورت پافشاری بر این موضع حمایت گرانه از استبداد مذهبی حاکم بر ایران، ایشان را باید مدافع جنگ افروزی و توسعه طلبی جنایتکارانی همچون خامنه ای و احمدی نژاد دانست.نقل از سایت ایران نبرد

تصوير شفاف ديكتاتوري ضدبشري ـ سرمقاله مجاهد

تصوير شفاف ديكتاتوري ضدبشري ـ سرمقاله مجاهد
رژيم ضدبشري آخوندي در يك اقدام جنايتكارانه 10‌نفر را يكجا در زندان مخوف اوين به‌دار آويخت. خبرگزاري حكومتي فارس درمورد اجراي اين حكم اعدام جمعي نوشت: «اين 10‌نفر به اتهام قتل عمد به قصاص محکوم شده بودند و حکم آنان، پس از تأييد از سوی رئيس قوه قضاييه، در زندان اوين اجرا شد». بر اساس همين خبر، گويا شمار كساني‌كه قرار بود به دار مرگ آويخته شوند، به 12‌نفر مي‌رسيد، اما در آخرين لحظات، دو نفر فعلاً از دام مرگ اين رژيم ضدبشري جستند. خبرهاي ديگر حاكي است كه در ساير شهرها از‌جمله دليجان، شمار ديگري از قربانيان رژيم به‌دار آويخته شدند و حكم اعدام شماري ديگر نيز صادر شده است. شكي نيست كه اعدام جمعي و اعلام اجراي احكام اعدام به‌طور همزمان، درست مانند ايجاد صحنه‌هاي اعدامهاي جمعي در ملأعام، براي ارعاب عمومي و تشديد فضاي سركوب وخفقان صورت مي‌گيرد و حكايت از دو نشان تغييرناپذير اين رژيم دارد. نخست، ويژگي درنده‌خويي و ضدبشري اين نظام و دوم، دست‌يازيدن ديكتاتوري آخوندي به سركوبي بيشتر در شرايط بحراني به عنوان ابزار ارعاب. قطعاً نگهداري اين قربانيان تا اين‌كه به رقم 10‌برسند و يك‌جا اعدام شوند، نه في‌البداهه و از سر اتفاق است و نه هيچ توجيهي جز تسري ارعاب و وحشت در جامعه‌يي كه نفرت مردم از اين رژيم ضدبشري از مغز استخوانشان هم گذشته، دارد. اين گوشه‌يي از تصوير «شفاف» اين نظام ضدبشري است. تصوير شفاف سبعيت، شقاوت و سنگدلي. به شفافيت همان تصويري كه در اظهارات سخنگوي دژخيم قوه قضاييه رژيم نيز مشهود و نمايان است. آن‌جا كه «اعدام زندانيان سياسي» را ان‌كار مي‌كند. در حالي‌كه همين دژخيم، اولين مقام رژيم بود كه اعدام مجاهد قهرمان حجت زماني را رسماً اعلام كرد. دروغ نزد ديكتاتوري و دژخيمانش فضليت محسوب مي‌شود و از به‌كار‌بردن آن نه تنها هيچ ابايي ندارند كه كاربرد روزانه آن بخشي از ارزش ديكتاتوري است. بهترين فرزندان خلق «تروريست» نامگذاري مي‌شوند، قربانيان ديكتاتوري «شرور» توصيف مي‌شوند، سركوب زنان اجراي طرح «اخلاق محوري» اعلام مي‌شود. دليل اين‌كه چرا ديكتاتوري آخوندي در چنين شرايطي دست به چنين جنايتي مي‌زند را بايد در موقعيت بحراني و مرحله پاياني اين نظام يافت. انقباض و تشديد سركوبي در داخل، آن‌روي سكه گردن‌كشي در بحران اتمي و رو به جامعه جهاني است. اما براي ديكتاتوري منحوسي كه نفسهايش به شماره افتاده، افزايش اعدام و سركوبي و بحران‌آفريني نه تنها حياتبخش نيستند، بلكه قليان توده‌ها را در داخل و اجماع هرچه بيشتر جهاني را براي سرنگوني آن فراهم مي‌كند. در چنين شرايطي افشاي اين جنايات و اهداف سركوبگرانه حكومت آخوندي و گسترش حركتهاي اعتراضي پاسخ انقلابي و ميهني به ديكتاوري هار و لجام‌گسيخته آخوندي است. پاسخي كه ملت قهرمان ايران در چندماه پس از روي‌كار‌آمدن احمدي‌نژاد با هزاران حركت اعتراضي و فرازهاي درخشاني مانند تظاهرات روز جهاني زن و اعتصاب كارگران شريف شركت واحد به استبداد خون‌آشام مذهبي داده و بازهم خواهد داد
.

تصوير شفاف ديكتاتوري ضدبشري ـ سرمقاله مجاهد

تصوير شفاف ديكتاتوري ضدبشري ـ سرمقاله مجاهد
رژيم ضدبشري آخوندي در يك اقدام جنايتكارانه 10‌نفر را يكجا در زندان مخوف اوين به‌دار آويخت. خبرگزاري حكومتي فارس درمورد اجراي اين حكم اعدام جمعي نوشت: «اين 10‌نفر به اتهام قتل عمد به قصاص محکوم شده بودند و حکم آنان، پس از تأييد از سوی رئيس قوه قضاييه، در زندان اوين اجرا شد». بر اساس همين خبر، گويا شمار كساني‌كه قرار بود به دار مرگ آويخته شوند، به 12‌نفر مي‌رسيد، اما در آخرين لحظات، دو نفر فعلاً از دام مرگ اين رژيم ضدبشري جستند. خبرهاي ديگر حاكي است كه در ساير شهرها از‌جمله دليجان، شمار ديگري از قربانيان رژيم به‌دار آويخته شدند و حكم اعدام شماري ديگر نيز صادر شده است. شكي نيست كه اعدام جمعي و اعلام اجراي احكام اعدام به‌طور همزمان، درست مانند ايجاد صحنه‌هاي اعدامهاي جمعي در ملأعام، براي ارعاب عمومي و تشديد فضاي سركوب وخفقان صورت مي‌گيرد و حكايت از دو نشان تغييرناپذير اين رژيم دارد. نخست، ويژگي درنده‌خويي و ضدبشري اين نظام و دوم، دست‌يازيدن ديكتاتوري آخوندي به سركوبي بيشتر در شرايط بحراني به عنوان ابزار ارعاب. قطعاً نگهداري اين قربانيان تا اين‌كه به رقم 10‌برسند و يك‌جا اعدام شوند، نه في‌البداهه و از سر اتفاق است و نه هيچ توجيهي جز تسري ارعاب و وحشت در جامعه‌يي كه نفرت مردم از اين رژيم ضدبشري از مغز استخوانشان هم گذشته، دارد. اين گوشه‌يي از تصوير «شفاف» اين نظام ضدبشري است. تصوير شفاف سبعيت، شقاوت و سنگدلي. به شفافيت همان تصويري كه در اظهارات سخنگوي دژخيم قوه قضاييه رژيم نيز مشهود و نمايان است. آن‌جا كه «اعدام زندانيان سياسي» را ان‌كار مي‌كند. در حالي‌كه همين دژخيم، اولين مقام رژيم بود كه اعدام مجاهد قهرمان حجت زماني را رسماً اعلام كرد. دروغ نزد ديكتاتوري و دژخيمانش فضليت محسوب مي‌شود و از به‌كار‌بردن آن نه تنها هيچ ابايي ندارند كه كاربرد روزانه آن بخشي از ارزش ديكتاتوري است. بهترين فرزندان خلق «تروريست» نامگذاري مي‌شوند، قربانيان ديكتاتوري «شرور» توصيف مي‌شوند، سركوب زنان اجراي طرح «اخلاق محوري» اعلام مي‌شود. دليل اين‌كه چرا ديكتاتوري آخوندي در چنين شرايطي دست به چنين جنايتي مي‌زند را بايد در موقعيت بحراني و مرحله پاياني اين نظام يافت. انقباض و تشديد سركوبي در داخل، آن‌روي سكه گردن‌كشي در بحران اتمي و رو به جامعه جهاني است. اما براي ديكتاتوري منحوسي كه نفسهايش به شماره افتاده، افزايش اعدام و سركوبي و بحران‌آفريني نه تنها حياتبخش نيستند، بلكه قليان توده‌ها را در داخل و اجماع هرچه بيشتر جهاني را براي سرنگوني آن فراهم مي‌كند. در چنين شرايطي افشاي اين جنايات و اهداف سركوبگرانه حكومت آخوندي و گسترش حركتهاي اعتراضي پاسخ انقلابي و ميهني به ديكتاوري هار و لجام‌گسيخته آخوندي است. پاسخي كه ملت قهرمان ايران در چندماه پس از روي‌كار‌آمدن احمدي‌نژاد با هزاران حركت اعتراضي و فرازهاي درخشاني مانند تظاهرات روز جهاني زن و اعتصاب كارگران شريف شركت واحد به استبداد خون‌آشام مذهبي داده و بازهم خواهد داد
.

نمونه ای از جنایات بانـد فاسد حاکم در تهران

بـرگـردان: عـزیز فـولادوند
کـلن/آلمـان
منبع:
Urgent Action
UA-Nr: UA-065/2006-1AI-Index: MDE 13/034/2006Datum: 04.04.2006

نمونه ای از جنایات بانـد فاسد حاکم در تهران
بــه نقل از گـزارش سازمان «عفو بین الملل»

جنایتکاران حاکم د ر تهران در پایمال کردن تمامی حقوق شهروندان هر مرزی را در نوردیده اند: گروگان گرفتن کودکان و زنان باردار و شکنجه آنها، ویران کردن منازل مسکونی مردم با بلدوزر(یاد آور جنایات آریول شرون)، نقض عریان حقوق بشر د رتمامی پهنه های آن. برای پایان دادن به این تراژدی ملی میهنی، راستی مگر راهی جز خلع قدرت و سرنگونی باند های فاسد و آدمکش، گزمه ها و داروغه ها راهی دگر باقی مانده است.

متن ذیل گزارش سازمان عفو بین الملل در رابطه با دستگیریهای خانواده های فعالیین سیاسی (صرف نظر از محتوی فعالییتشان) می باشد.
لازم به تذکر است که بعلت عدم آشنائی نگارنده با شیوه نگارش اسامی دستگیرشدگان نامها به صورت فونتیک (آوائی) نوشته شده است.

(معصومه کعبی، 24 ساله همراه با پسر 4 ساله اش ایماد) (صغرا خدای روی، همراه با پسر 4 ساله اش ذ یدان) (سکینه نعیسی 40 ساله)
(هدی هواشم، 24 ساله، همراه با پسران چها ر و دو ساله اش احمد و عثمان)

بنا به اطلاعات رسیده در اوایل ماه جاری سکینه نعیسی (40 ساله) که د رماه چهارم دوران بارداری می باشد، بعلت شکنجه ها، رفتارهای خشن و خونریزیهای شدید زنانه به بیمارستان انتقال داده شد. به دلیل ضربات سنگین و جراحات وارده پزشکان مجبور شدند دست به عمل سقط جنین زنند. در بیمارستان اوهمچنان تحت کنترل و مراقبت نیروهای امنیتی می باشد.
درآپریل 2006 خانم دیگری به نام هدا هواشم (24 ساله) در منزل مسکونی اش در اهواز همراه با دو پسرش دستگیر و روانه زندان شد. در رابطه با محل زندانی او هیچ اطلاع دقیقی در دست نیست.
همسر او حبیب فرج الله شعب(Habib Farajallah Chaab) یکی از فعالیین سیاسی حقوق اقلییت عرب زبان استان خوزستان می باشد. نام او در حال حاضر در لیست سیاه جمهوری اسلامی است و تحت تعقیب می باشد.
همسران زنان دستگیر شده همگی جزء فعالان سیاسی می باشند. نام احمد نعیسی همسر سکینه هم مثل همسران زنان دیگری که دستگیر شده اند در لیست سیاه قرار دارد. او تحت پیگرد می باشد. بنا به اخبار رسیده پس از دستگیری سکینه مقامات رسمی با بلدوزر منزل آنها را در محله شعوبیه اهواز با خاک یکسان نموده اند.
سازمان عفو بین المللی بر این نظر است که زنان و فرزندان دستگیر شده زندانیان سیاسی هستند که به اعتراض مسالمت آمیز مبادرت نموده اند. دستگیری آنها صرفأ بخاطر تحت فشار قرار دادن همسرانشان می باشد، که خود را به مقامات دولتی معرفی نمایند.
سازمان عفو بین المللی خواهان آزادی فوری و بدون قید و شرط دستگیر شدگان می باشد.
سازمان عفو بین المللی مورخه 4 آپریل 2006

Friday, April 21, 2006

عقاب آبى و پرواز زيبايش

عقاب آبى و پرواز زيبايش
ياداشتى بر كنسرت« مرضيه»
اسماعيل وفا يغمائى

پاريس،
ساعت هشت و نيم عصردوشنبه 28 فروردين سال 1385 خورشيدى، به قول ايرانيان ميترا دوست، 28 فروردين ، روز مهرشيد از سال7028 آريائى ميترائى و1426 قمرى و5767 عبرى و هفده آوريل2006 ميلادى،
سالن لبريز المپيا،
چند هزار كيلومتر دور از ايران،
سكوت،
اركسترآماده به رهبرى محمد شمس در پرتو شمعگونه هاى الكتريكى منتظر است و سرانجام عقاب زيباى آبى پوش هشتاد و دوساله، كه و تمام جمعيت كه بى هيچ اعلام طبل و شيپور و فرمانى !، بل به فرمان محبت و دل و شعور، به احترام او بر مى خيزد، به احترام شصت و چند سال رنج و كار و عرقريزان روحى و عاطفى و تلطيف جانها، به احترام آب و خاك و ملت وفرهنگ و پرچم ايران، كه نمادى زوال ناپذير از زيبائى ولطف فرهنگش اينك در برابر او ايستاده است.
سوداى ستودن يا نوشتن گزارشى از كنسرت را ندارم كه مرضيه از ستودنى هاى كم نظيرملى وتاريخ فرهنگ ماست ومجموع ستا يشهاى طبيعى وحقيقى و زيباى مردم ايران،ستايشهاى ساده ترين و گمنام ترين مردمان و برجستگان مردم در سراسر ايران در طول شصت و چند سال او را بى نياز از هر ستايشى كرده است،مردم چنانكه زيبائى جنگلهاى شمال و ماه كرمان وخورشيد كوير و كوههاى سربلند و... سرزمينشان راستوده اند ، مرضيه را هم ستوده اند، و گزارش اين كنسرت را ديگران آنچنان كه بايد و شا يد،و طبعا براى ثبت در سينه تاريخ خواهند نوشت، ولى من به عنوان تنى از شنوندگان مرضيه، با به ارتعاش در آمدن پرده هاى هواى پيرامون مرضيه و انعكاس نخستين واژه هاى آميخته با نواى سازها، با شروع نخستين ترانه ، با بال زدنهاى آرام و ملايم مرضيه براى اينكه ثقل خاك را خنثى كند، ودر ارتفاعى مناسب براى پرواز قرار بگيرد احساس كردم عقاب آبى تمام نيروىش را در بالهايش جمع كرده است تا خود را از خاك بر كند و اوج بگيرد و احساس كردم غمى سنگين ،غم دورى از آب و خاكى كه او آنرا «خود خواسته»، و بخاطر احترام بدان ترك كرده است از صدايش مى تراود، و اگر كسى بداند زبان براى هنرمند ابزارى براى خريدن نان و پنير و هندوانه و بحث با مامور اداره برق ونوشتن نامه براى عمه و خاله وگزارش فلان مامور آگاهى در تعقيب مجرمان و امثالهم نيست ، كه هنرمند در زبان خود تنفس و زندگى مى كند، با زبان خود جهان را حس مى كند وبيان مى كند و در اختيار احساسات ديگران مى گذارد، و براى خاتونى چون مرضيه زبانى كه از اعماق چهار عنصر و شش جهت ايران مى جوشد و مى تراود، از اعماق همه چيزش ، از درون ميليونها و ميلياردها چيزش، و گذشته و حالش، همه چيز است، و دورى از آب و خاك يعنى دورى از زبان، مفهوم اندوه مضاعف و غربت هنرمند را در مى يابد، اما چون به اختيار و اجبار ترك كرديم ، و نه چون آواره اى به اجبار، آنگاه زاد بوم ماست كه بر شانه هاى ما با ما به سفر مى آيد. و همه چيز با خاتون زيبا و شكوهمند ما به سفر آمده است.
سازها مى نوازند و عقاب آبى اوج مى گيرد و چون عقاب آبى اوج مى گيرد، در زبان و در حلقه پيرامونيان نامرئى خاتون، بزرگانى كه اين گوهر ارجمند را تراش دادند، از صبا و دوامى و محجوبى و تجويدى وشمار قابل توجهى از برجسته ترين موسيقيدانان و نوازندگان و شاعران و استادان، در ميهن خود به سفر مى روم و به سادگى همه چيز را با علمى حضورى احساس مى كنم. كار من بجز ادبيات ، تاريخ است و بارها در موسيقى ايران بخشهائى از گمشده و روح و روان تاريخى ايران را حس كرده ام و حيرت كرده ام ، گاه كه ساعاتى از نيمه شب گذشته، با چشمانى سرخ و اشكريزان از خستگى و خسته از كار روى تاريخ، لحظاتى با پلكهاى بسته به ترانه اى از مرضيه و بنان و قوامى و آثار درويش خان و شيدا و صبا و امثال آنها گوش سپرده ام و از خود پرسيده ام:
ــ در تاريخ من كدام اصالت دارند، صداى ساز صبا و مرضيه و يا احكام دست و پا بريدن و شلاق زدن و رسالات انواع امامهاى راحل و غير راحل؟
ـــ در تاريخ من و بر خاك زاد بوم من شيدا و عارف و رهى و معينى از كجا برخاسته اند وخمينى از كجا؟
ــ در تاريخ من آيا درويش خان خودى است يا خامنه اى؟
ــ در تاريخ من كدام پيروز خواهند شد؟ كدام فرهنگ؟ كى ؟
ــ ودر تاريخ من...
اينجاست كه به تعهد ات واقعى فكر مى كنم.
از كلاف خيالات بيرون مى آيم، عقاب در اوجهاست، در اوج اوج همان اوجى كه هميشه بود و زمان دراز گذشته بر خاتون را مى بينم كه در برابر او زانوى ادب زده است و دامان آبى لباس او را مى بوسد. زمانى، يا زروانى كه هشتاد و دو سال امكان آن را يافته كه او را در خود داشته باشد، بپرورد و در آغوش داشته باشد و جامه و بستر زندگانى درازش باشد و بادا كه زمان، همچنان او را بدارد و بپرورد.
حالا مهتاب طلوع كرده است، مهتابى كهن و تازه در ترانه جادو كار شيدا كه از لبهاى مرضيه مى تراود ودر پرتوهاى آن عاشقان مى زده حبيبشان را مى خواهند، طبيبشان را مى خواهند،خال لب حبيبشان را مى خواهند، بوى حبيب و سيه موى حبيبشان را مى خواهند و هرآ نچه را كه ممنوع است و شيخ و شحنه و محتسب به بهانه خدا و شرع و دين ممنوعش كرده اندمى خواهند، و مرضيه با لبخندى و اشاره اى نمكين اذن و اجازه آن را مى دهد كه جمعيت دو هزار نفره با او همصدا شوند و ترانه ممنوع عشق را بخوانند، كه عشق در تمام ابعادش و از جمله بعد طبيعى و انسانى اش نه تعطيل بردارست و نه بازيچه كه اصل حكايت است، و در كنار لبان مهتاب آلود مرضيه، تمام شاعران و عارفان و عاشقان مرز و بوم ما و در صف مقدمشان، حافظ و سعدى و مولانا و عراقى و نيما وسپهرى و فروغ و شاملو و صدها تن ديگر به دفاع از شب مهتاب مرضيه و عاشقان مهتاب زده ايستاده اند و چه روشن است و رقت انگيز شكست انان كه در سرزمين عشق، سرزمين حافظ و مرضيه، سرزمين درويش خان و دلكش و بنان و... سوداى شكست عشق و عاشقان را مى پرورند كه فتواى حافظ فرجام كار را رقم زده است.
گويند رمز عشق مگوئيد و مشنويد
مشكل حكايتى است كه تقرير مى كنند...
...ناصح به طعن گفت برو ترك عشق كن
محتاج جنگ نيست برادر نمى كنم...
از شب مهتاب زده شيدا و عاشقان مهتاب زده به خيزى عقاب آسا، خاتون بر فراز موجهاى رود آموى و بخارا بال گشوده است و به ما مجال آن داده است تا زيبائى هاى زبان و شكوه شاعران خود را در هزار وصد و چند سال قبل شاهد باشيم. ترانه اى كه هزار و صد وچند سال قبل رودكى سرود وبا چنگ نواخت و بنان و مرضيه جاودانه اش كردند. ترانه اى از شاعر شادى و شور در دورانى كه ايران دوباره اندك اندك از زير سلطه مهاجمان كمر استقلال راست مى كرد.
شاد زى با سياه چشمان شاد
كه جهان نيست جز فسانه و باد
زآمده تنگدل نبايد بود
وز گذشته نكرد بايد ياد
من و آن جعد موى غاليه بوى
من و آن شوخ چشم حور نژاد
باد و ابر است اين جهان افسوس
باده پيش آر هرچه بادا باد...
و دختزاد خاتون كه با آبشار گيسوان آزاد وكمند گون واسارت شكن رودابه آسا با خاتون همصداست انگار همان سياه چشم هزار و صد سال پيش رودكى است كه مرئى شده از درون زمان جاويدان به هماوازى خاتون آمده است،... و عقاب چرخى بر فراز امواج آموى مى زند و در سالن المپيا فرود مى آيد وخروش سازها كه با رهبرى به راستى ستودنى و كار ساز محمد شمس فرود عقاب آبى را مى نوازند و غلغله جمعيتى كه مى خروشد «مرضيه دوستت داريم» و خاتون كه به سپاس پاسخ حرف آخر را با نواى نيرومند خود و اين بار بدون اركستر و ميكرفن مى خواند، حرف اصلى را در اصالت عشق و زمزمه مى كند« كه بامداد عاشقان را شام نيست». ومى رود. چه مى توان گفت مگر اين كه. عقاب آبى، چون هميشه زيبا پرواز كرد ومرضيه دوستت داريم، و چنانكه خود خواندى، مرضيه شاد باش و دير زى كه خود شادى زيست و زندگى همگانى .
18 آوريل 2006پاريس،
ساعت هشت و نيم عصردوشنبه 28 فروردين سال 1385 خورشيدى، به قول ايرانيان ميترا دوست، 28 فروردين ، روز مهرشيد از سال7028 آريائى ميترائى و1426 قمرى و5767 عبرى و هفده آوريل2006 ميلادى،
سالن لبريز المپيا،
چند هزار كيلومتر دور از ايران،
سكوت،
اركسترآماده به رهبرى محمد شمس در پرتو شمعگونه هاى الكتريكى منتظر است و سرانجام عقاب زيباى آبى پوش هشتاد و دوساله، كه و تمام جمعيت كه بى هيچ اعلام طبل و شيپور و فرمانى !، بل به فرمان محبت و دل و شعور، به احترام او بر مى خيزد، به احترام شصت و چند سال رنج و كار و عرقريزان روحى و عاطفى و تلطيف جانها، به احترام آب و خاك و ملت وفرهنگ و پرچم ايران، كه نمادى زوال ناپذير از زيبائى ولطف فرهنگش اينك در برابر او ايستاده است.
سوداى ستودن يا نوشتن گزارشى از كنسرت را ندارم كه مرضيه از ستودنى هاى كم نظيرملى وتاريخ فرهنگ ماست ومجموع ستا يشهاى طبيعى وحقيقى و زيباى مردم ايران،ستايشهاى ساده ترين و گمنام ترين مردمان و برجستگان مردم در سراسر ايران در طول شصت و چند سال او را بى نياز از هر ستايشى كرده است،مردم چنانكه زيبائى جنگلهاى شمال و ماه كرمان وخورشيد كوير و كوههاى سربلند و... سرزمينشان راستوده اند ، مرضيه را هم ستوده اند، و گزارش اين كنسرت را ديگران آنچنان كه بايد و شا يد،و طبعا براى ثبت در سينه تاريخ خواهند نوشت، ولى من به عنوان تنى از شنوندگان مرضيه، با به ارتعاش در آمدن پرده هاى هواى پيرامون مرضيه و انعكاس نخستين واژه هاى آميخته با نواى سازها، با شروع نخستين ترانه ، با بال زدنهاى آرام و ملايم مرضيه براى اينكه ثقل خاك را خنثى كند، ودر ارتفاعى مناسب براى پرواز قرار بگيرد احساس كردم عقاب آبى تمام نيروىش را در بالهايش جمع كرده است تا خود را از خاك بر كند و اوج بگيرد و احساس كردم غمى سنگين ،غم دورى از آب و خاكى كه او آنرا «خود خواسته»، و بخاطر احترام بدان ترك كرده است از صدايش مى تراود، و اگر كسى بداند زبان براى هنرمند ابزارى براى خريدن نان و پنير و هندوانه و بحث با مامور اداره برق ونوشتن نامه براى عمه و خاله وگزارش فلان مامور آگاهى در تعقيب مجرمان و امثالهم نيست ، كه هنرمند در زبان خود تنفس و زندگى مى كند، با زبان خود جهان را حس مى كند وبيان مى كند و در اختيار احساسات ديگران مى گذارد، و براى خاتونى چون مرضيه زبانى كه از اعماق چهار عنصر و شش جهت ايران مى جوشد و مى تراود، از اعماق همه چيزش ، از درون ميليونها و ميلياردها چيزش، و گذشته و حالش، همه چيز است، و دورى از آب و خاك يعنى دورى از زبان، مفهوم اندوه مضاعف و غربت هنرمند را در مى يابد، اما چون به اختيار و اجبار ترك كرديم ، و نه چون آواره اى به اجبار، آنگاه زاد بوم ماست كه بر شانه هاى ما با ما به سفر مى آيد. و همه چيز با خاتون زيبا و شكوهمند ما به سفر آمده است.
سازها مى نوازند و عقاب آبى اوج مى گيرد و چون عقاب آبى اوج مى گيرد، در زبان و در حلقه پيرامونيان نامرئى خاتون، بزرگانى كه اين گوهر ارجمند را تراش دادند، از صبا و دوامى و محجوبى و تجويدى وشمار قابل توجهى از برجسته ترين موسيقيدانان و نوازندگان و شاعران و استادان، در ميهن خود به سفر مى روم و به سادگى همه چيز را با علمى حضورى احساس مى كنم. كار من بجز ادبيات ، تاريخ است و بارها در موسيقى ايران بخشهائى از گمشده و روح و روان تاريخى ايران را حس كرده ام و حيرت كرده ام ، گاه كه ساعاتى از نيمه شب گذشته، با چشمانى سرخ و اشكريزان از خستگى و خسته از كار روى تاريخ، لحظاتى با پلكهاى بسته به ترانه اى از مرضيه و بنان و قوامى و آثار درويش خان و شيدا و صبا و امثال آنها گوش سپرده ام و از خود پرسيده ام:
ــ در تاريخ من كدام اصالت دارند، صداى ساز صبا و مرضيه و يا احكام دست و پا بريدن و شلاق زدن و رسالات انواع امامهاى راحل و غير راحل؟
ـــ در تاريخ من و بر خاك زاد بوم من شيدا و عارف و رهى و معينى از كجا برخاسته اند وخمينى از كجا؟
ــ در تاريخ من آيا درويش خان خودى است يا خامنه اى؟
ــ در تاريخ من كدام پيروز خواهند شد؟ كدام فرهنگ؟ كى ؟
ــ ودر تاريخ من...
اينجاست كه به تعهد ات واقعى فكر مى كنم.
از كلاف خيالات بيرون مى آيم، عقاب در اوجهاست، در اوج اوج همان اوجى كه هميشه بود و زمان دراز گذشته بر خاتون را مى بينم كه در برابر او زانوى ادب زده است و دامان آبى لباس او را مى بوسد. زمانى، يا زروانى كه هشتاد و دو سال امكان آن را يافته كه او را در خود داشته باشد، بپرورد و در آغوش داشته باشد و جامه و بستر زندگانى درازش باشد و بادا كه زمان، همچنان او را بدارد و بپرورد.
حالا مهتاب طلوع كرده است، مهتابى كهن و تازه در ترانه جادو كار شيدا كه از لبهاى مرضيه مى تراود ودر پرتوهاى آن عاشقان مى زده حبيبشان را مى خواهند، طبيبشان را مى خواهند،خال لب حبيبشان را مى خواهند، بوى حبيب و سيه موى حبيبشان را مى خواهند و هرآ نچه را كه ممنوع است و شيخ و شحنه و محتسب به بهانه خدا و شرع و دين ممنوعش كرده اندمى خواهند، و مرضيه با لبخندى و اشاره اى نمكين اذن و اجازه آن را مى دهد كه جمعيت دو هزار نفره با او همصدا شوند و ترانه ممنوع عشق را بخوانند، كه عشق در تمام ابعادش و از جمله بعد طبيعى و انسانى اش نه تعطيل بردارست و نه بازيچه كه اصل حكايت است، و در كنار لبان مهتاب آلود مرضيه، تمام شاعران و عارفان و عاشقان مرز و بوم ما و در صف مقدمشان، حافظ و سعدى و مولانا و عراقى و نيما وسپهرى و فروغ و شاملو و صدها تن ديگر به دفاع از شب مهتاب مرضيه و عاشقان مهتاب زده ايستاده اند و چه روشن است و رقت انگيز شكست انان كه در سرزمين عشق، سرزمين حافظ و مرضيه، سرزمين درويش خان و دلكش و بنان و... سوداى شكست عشق و عاشقان را مى پرورند كه فتواى حافظ فرجام كار را رقم زده است.
گويند رمز عشق مگوئيد و مشنويد
مشكل حكايتى است كه تقرير مى كنند...
...ناصح به طعن گفت برو ترك عشق كن
محتاج جنگ نيست برادر نمى كنم...
از شب مهتاب زده شيدا و عاشقان مهتاب زده به خيزى عقاب آسا، خاتون بر فراز موجهاى رود آموى و بخارا بال گشوده است و به ما مجال آن داده است تا زيبائى هاى زبان و شكوه شاعران خود را در هزار وصد و چند سال قبل شاهد باشيم. ترانه اى كه هزار و صد وچند سال قبل رودكى سرود وبا چنگ نواخت و بنان و مرضيه جاودانه اش كردند. ترانه اى از شاعر شادى و شور در دورانى كه ايران دوباره اندك اندك از زير سلطه مهاجمان كمر استقلال راست مى كرد.
شاد زى با سياه چشمان شاد
كه جهان نيست جز فسانه و باد
زآمده تنگدل نبايد بود
وز گذشته نكرد بايد ياد
من و آن جعد موى غاليه بوى
من و آن شوخ چشم حور نژاد
باد و ابر است اين جهان افسوس
باده پيش آر هرچه بادا باد...
و دختزاد خاتون كه با آبشار گيسوان آزاد وكمند گون واسارت شكن رودابه آسا با خاتون همصداست انگار همان سياه چشم هزار و صد سال پيش رودكى است كه مرئى شده از درون زمان جاويدان به هماوازى خاتون آمده است،... و عقاب چرخى بر فراز امواج آموى مى زند و در سالن المپيا فرود مى آيد وخروش سازها كه با رهبرى به راستى ستودنى و كار ساز محمد شمس فرود عقاب آبى را مى نوازند و غلغله جمعيتى كه مى خروشد «مرضيه دوستت داريم» و خاتون كه به سپاس پاسخ حرف آخر را با نواى نيرومند خود و اين بار بدون اركستر و ميكرفن مى خواند، حرف اصلى را در اصالت عشق و زمزمه مى كند« كه بامداد عاشقان را شام نيست». ومى رود. چه مى توان گفت مگر اين كه. عقاب آبى، چون هميشه زيبا پرواز كرد ومرضيه دوستت داريم، و چنانكه خود خواندى، مرضيه شاد باش و دير زى كه خود شادى زيست و زندگى همگانى .
18 آوريل 2006