Monday, February 25, 2008

حکم اعدام براي سه فعال کرد


حکم اعدام براي سه فعال کرد
بعد از ماه ها زندان و شکنجه - سه شنبه 7 اسفند 1386 [2008.02.26]
‏ژينو مکري
دادگاهي در تهران، سه فعال کرد به نامهاي"فرزاد کمانگر"، "علي حيدريان" و‏‎ ‎‏"فرهاد وکيلي" را به اتهام "اقدام عليه ‏امنيت ملي" و "محاربه‌" به اعدام محکوم کرد.‏
صبح روز دوشنبه- ديروز- قاضي شعبه 30 دادگاه انقلاب تهران، فرزاد کمانگر، علي حيدريان و فرهاد وکيلي سه ‏شهروند کرد را که از 17 ماه پيش در زندان بسر مي بردند به اتهام "اقدام عليه امنيت ملي" از طريق "برنامه ريزي ‏جهت بمب گذاري" محارب دانست و براي هر سه حکم اعدام صادر کرد.علاوه بر اين حکم، علي حيدريان و فرهاد ‏وکيلي به اتهام‏‎ ‎‏"جعل شناسنامه" هم به 10 سال زندان هم محکوم شدند.‏
فرزاد کمانگر، معلم آموزش و پرورش شهرستان کامياران و عضو هيئت مديره انجمن صنفي معلمان آن شهر بوده و با ‏برخي تشکلهاي مدني کردستان همکاري داشته است. گفته مي شود فرهاد وکيلي معاون جهاد سازندگي سنندج بوده و ‏علي حيدريان هم عضو يک حزب مخالف جمهوري اسلامي بوده است.نيروهاي امنيتي 17 ماه پيش هر سه را در ‏تهران دستگير کردند و سپس بعد از بازجويهاي فراوان و طولاني در بازداشتگاههاي امنيتي شهرهاي سنندج، کرمانشاه ‏و تهران، هر سه به زندان رجايي شهر کرج منتقل شدند.‏
سازمانهاي حقوق بشري پيشتر خبر داده بودند که نيروهاي امنيتي، فرزاد کمانگر را به شدت شکنجه داده اند تا اقرار ‏کند به همراه دو تن ديگر قصد بمبگذاري در يکي از شهرهاي ايران را داشته اند اما به گفته خانواده اين زنداني، او اين ‏اتهامات راهمواره رد کرده است.‏
در همين ارتباط فرزاد کمانگر چند ماه پيش رنجنامه اي از زندان رجايي شهر کرج نوشت و در آن به شرح شکنجه ‏هايي پرداخت که در بازداشتگاههاي امنيتي شهرهاي سنندج، کرمانشاه و اوين در مورد وي اعمال شده بود تا "به ‏جرمش اعتراف کند".‏
فرزاد کمانگر در رنجنامه اش مي گويد:‏‎ ‎‏"اينجانب فرزاد کمانگر معروف به سيامند معلم آموزش وپرورش شهرستان ‏کامياران با ۱۲ سال سابقه تدريس که يکسال قبل از دستگيري در هنرستان کارودانش مشغول به تدريس بودم و عضو ‏هيئت مديره انجمن صنفي معلمان شهرستان کامياران شاخه کردستان بودم و تا زمان فعاليت اين انجمن و قبل از اعلام ‏ممنوعيت فعاليتهاي آن مسئول روابط عمومي اين انجمن بودم. همچنين عضو شوراي نويسندگان ماهنامه فرهنگي - ‏آموزشي رويان (نشريه آموزش و پرورش کامياران) بودم که بعدها بوسيله حراست آموزش و پرورش اين نشريه نيز ‏تعطيل شد‎. ‎مدتي نيز عضو هيئت مديره انجمن زيست محيطي کامياران (ئاسک) بوده ام و از سال ۱۳۸۴ نيز با آغاز ‏فعاليت سازمان حقوق بشر به عضويت خبرنگاران اين سازمان درآمدم. در مرداد ۱۳۸۵ براي پيگيري مسئله درمان ‏بيماري برادرم که از فعالين سياسي کردستان مي باشد به تهران آمدم و دستگير شدم. در همان روز به مکان نامعلومي ‏انتقال داده شدم‎. ‎‏ مرا به زيرزميني بدون هواکش، تنگ و تاريک بردند، سلولها خالي بود نه زيرانداز نه پتو و نه هيچ ‏شي ديگري آنجا نبود. آنجا بسيار تاريک بود. بعد مرا به اتاق ديگري بردند. هنگامي که مشخصات مرا مي نوشتند از ‏قوميتم مي پرسيدند و تا مي گفتم ‏‎"‎کرد‎"‎‏ هستم بوسيله شلاق شلنگ مانندي تمام بدنم را شلاق ميزدند. به خاطر مذهب نيز ‏مورد فحاشي، توهين و کتک کاري قرار ميدادند. بخاطر موسيقي کردي که روي گوشي موبايلم بود تا مي توانستند ‏شلاقم مي زدند. دست هايم را مي بستند و روي صندلي مي نشاندند و به جاهاي حساس بدنم … فشار وارد مي کردند و ‏لباسهايم را از تنم به طور کامل خارج مي کردند و با تهديد به تجاوز جنسي با چوب و باتوم آزارم مي دادند".‏
وي در بخش ديگري از رنجنامه اش مي نويسد: "در ۵ شهريور ماه ۱۳۸۵ بعلت شکنجه هاي بسيار ناچاراً مرا نزد ‏پزشک بردند که در طبقه اول و در مجاورت اتاق هاي بازجويي قرارداشت که پزشک آثار کبودي و شکنجه و شلاق ‏زدن ها را ثبت کرد که آثار آن در کمر، گردن، سر، پشت، ران، پاها کاملاً مشهود بود. مدت دوماه شهريور و مهرماه ‏در سلول انفرادي شماره ۴۳ بودم. که چون شدت شکنجه ها واذيت و آزار خارج از تصور و بسيار زياد بود مجبور ‏شدم ۳۳ روز اعتصاب غذانمايم و هنگامي که خانواده ام را تهديد و احضار مي کردند براي رهايي از شکنجه و ‏اعتراض به اذيت و فشار بر خانواده ام خودم را از پله هاي طبقه ي اول پرت کردم تا خودکشي نمايم. مدت نزديک به ‏يکماه نيز در سلول انفرادي کوچک و بدبويي در انتهاي طبقه اول (۱۱۳) حبس بودم که در اين مدت اجازه ي ملاقات و ‏تلفن با خانواده را نداشتم. در مدت ۳ ماه انفرادي اجازه هواخوري را هم نداشتم و سپس به سلول چند نفره شماره ۱۰ ‏‏(راهرو) منتقل شدم و ۲ ماه نيز در آنجا بودم. اجازه ملاقات با وکيل يا خانواده را نيز نداشتم. در اواسط ديماه از ۲۰۹ ‏تهران به بازداشتگاه اطلاعات کرمانشاه واقع در ميدان نفت انتقال داده شدم در حاليکه نه اتهامي داشتم و نه تفهيم اتهام ‏شدم. بازداشتگاهي تنگ و تاريک که هرگونه جنايتي در آن مي شد".‏
‏ ‏

No comments: