Saturday, September 02, 2006

كي ظالمه. كي مظلوم؟


كي ظالمه. كي مظلوم؟
حسن حبيبي

اگر نبود كه دوست خوبم دكتر كورش عرفاني را از نزديك نمي شناختم و در جريان تهاجم دولت فرانسه در 17 ژوئن 2003 به محل استقرار مجاهدين و تلاش اين دولت براي استرداد خانم مريم رجوي به حكومت جنايتكاران, شاهد تلاشهاي بي وقفة او طي حداقلّ روزهاي اول, كه تمامي مجاهدين حاضر در پاريس دستگير شده بودند و كسي نبود كه از آنها دفاع كند, نبودم و در وراي اين تلاشها به عمق آزاديخواهي و ميهن پرستي و اعتقاد راسخ او به مبارزه با حكومت ملايان پي نبرده بودم, بدون شك, پس از خواندن مقالة «رواج مظلوم كشي در اپوزيسيون ايراني», نسبت به سلامت سياسي او دچار ترديد مي شدم. همين كلام را مي توانم
دربارة دوست خوب ديگرم نادر وهابي كه همراه با او و دكتر عرفاني در اولين ساعات صبح روز 17 ژوئن «كميتة بين المللي دفاع از پناهندگان سياسي ايراني» را تشكيل داديم, به كار بگيرم, چرا كه وي نيز در مقالة «مرزهاي اخلاقي استتار سياسي جنايت عليه بشريت ـ در جستجوي ريشه هاي مواضع پراگماتيك اپوزيسيون», بيان سياسي مشابهي را عنوان مي كند.
هرچند كه اين دو مقاله دو رويكرد متفاوت دارند, كورش عرفاني قلم را به سياق شكوه و دلسوختگي بر كاغذ آورده و نادر در چهارچوب يك مقالة تحليلي كه به روالي آكادميك روي آن كار كرده, به بيان نظرات خويش پرداخته, ولي هر دو مقاله يك هدف را نشانه رفته اند كه مي توان در چند جمله خلاصه كرد:
1 ـ مجاهدين فعلي با مجاهدين سالهاي 59 ـ 60 و قبل از آن متفاوت اند. آنها قبلاً اسرائيل را محكوم مي كردند و طرفدار مظلومان بوده اند, ولي الآن نيستند؛
2 ـ حزب الله لبنان, به رغم ماهيّت ارتجاعي اش, يك نيروي مدافع مظلومان است و به همين دليل, بايد مورد تاٌييد مجاهدين قرار بگيرد؛
3ـ شبه نظامياني كه در عراق اسلحة رژيم آخوندها را به دست گرفته اند و با نيروي اشغالگر خارجي مي جنگند, به همين دليل مشروع هستند و بايد مورد تاٌييد مجاهدين قراربگيرند.
مقالة كورش برخي از كُدهاي قديمي را, كه سالهاست دربارة مجاهدين به كار برده مي شود, نيز عنوان مي كند, با اين تفاوت كه همه جا از عنوان «اپوزيسيون ايراني» ياد مي كند و نه مجاهدين, در حالي كه به طور ضمني منظورش مجاهدين هستند, به عنوان مثال: «تحليل برچسبي», «اتيكت چسباندن», «هركه با ما نيست, برماست», «دستگاه فكري ضدّانساني», «اپوزيسيون مستبدّ و غيردموكراتيك», «كنار گذاشته مرز نبود شرم» (يعني بي شرمي), «بي عرضگي و بي لياقتي اپوزيسيون», «همسويي با بي رحم ترين و دژخيم ترين حكومتهاي جهان». «بلندگوي تبليغاتي جنايتكاران», «انحطاط ارزش و قهقراي اخلاقي», «برّه هاي دست آموز صهيونيسم و امپرياليسم و دموكراسي ليبرال».
نادر نيز به بيان ديگري صحبت از نبود «رسم جوانمردي و مهمان نوازي... در ازاي حضور مسعود رجوي در پايگاههاي الفتح» و «استتار مجاهدين نسبت به اين واقعيت كه مقاومت هاي عراق و لبنان در برابر اشغالگران خارجي پشتوانه و ملاٌ اجتماعي دارد» و «پراگماتيست بودن مواضع مجاهدين در مقابل اسرائيل» مي كند.
ولي راستي مشكل چيست؟ چرا روشنفكر تحصيل كرده (مي گويم تحصيل كرده چون در آشفته بازار امروز روشنفكر تحصيل نكرده هم زياد داريم) و زحمتكش كه من از سوابق صداقتشان مطلع هستم, اينگونه از واقعيتهاي صحنة سياسي روز ميهنمان به دور افتاده اند كه عملاً و هركدام به درجاتي زبان گوياي رژيمي شده اند كه هر دو جانفشاني و خونفشانيهاي طولاني مدت براي ازبين بردن و حداقل افشاكردنش كرده اند.
اين پديده, البته, تازه نيست. در دوران حكومت ملي دكتر مصدق نيز با روشنفكران و مبارزان صديقي روبه رو شديم كه به دليل فهم نكردن جهتگيريهاي سياسي وي به عنوان رئيس دولت ايران وي را نوكر اجانب خواندند و با كارشكنيهايشان سقوط اين دولت ملي را تسهيل كردند.
در چهرة ديگري از همين پديده حزب توده در اوايل انقلاب موفق شد با توسّل به شعار مبارزه با امپرياليسم خاك به چشم بسياري از روشنفكران صادق ميهن ما كه در قاموس سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران كولباري از سالها مبارزه و رزم را نيز بر دوش داشتند, بپاشد و از آنها مزدوران بي جيره و مواجبي بسازد كه كار كشتار و حذف انقلابيون و مبارزان ديگر را به عهده بگيرند و در آخر خود قرباني همان ارتجاع هار بشوند.
قبل از اين كه وارد اين بحث شوم ذكر نكتة ديگري ضروري است و آن اين كه من هميشه ابا داشته ام وارد بحثهايي بشوم كه به مجاهدين مربوط مي شود چرا كه مجاهدين, به صفت يك سازمان, سخنگو دارند و اگر لازم باشد خودشان بهتر از هركس مي توانند مدافع نظراتشان باشند و متاٌسّفانه اين طور رايج شده كه اظهار نظر كساني كه به هواداري آنها برمي خيزند به حساب آنها گذاشته مي شود. در حالي كه مجاهدين سالهاست ديگر به طور مستقيم وارد اين بحثها نمي شوند و فقط به توضيح نقطه نظرات و ديدگاههايشان مي پردازند و قضاوت را به مردم واگذار مي كنند. آنها با هدف مشخصِ به زيركشيدن قدم در راهي چنان دشوار گذاشته اند كه فرصت پرداختن به «خس و خاشاك» را ندارند. هرچند كه قلمهايي به كار خواهند افتاد و گفته هاي من را, كه هيچ ربطي به سازمان مجاهدين ندارم, نقطه نظرات مجاهدين معرفي خواهند كرد. بگذريم.
و اما, مشكل, به گمان من, از آنجا پديدار مي شود كه روشنفكر به دليل دورماندن از واقعيتهاي صحنة مبارزه, قانونمندي حاكم بر آن را فهم نمي كند و در نتيجه, دچار گمراهي مي شود.
واقعيت اين است كه هر مبارزه يي به ميزان راديكاليسم آن قطب بندي شده است. مبارزة مردم ايران عليه ارتجاع حاكم در عصر ما به نوعي شاخص راديكاليسم به حساب مي آيد, اين را مي توان به وضوح, حتي از قطبي شدن عميق جامعة ايران نيز حس كرد. وقتي كورش و نادر هر دو به كرّات, حزب الله لبنان را ماهيتاً ارتجاعي معرفي مي كنند ولي به دليل فهم نكردن پيچيدگي جهتگيري مرحله يي نيروهاي صحنة سياسي, آن را نيروي مردمي ارزيابي كرده و خواستار حمايت از آن مي شوند. بنا به جبر همين قانونمندي, در اردوي ارتجاع قرار مي گيرند.
براي فهم بهتر و در مقام مقايسه اگر به سالهاي دهة 80 برگرديم كه طي انتخاباتي در الجزاير نيرويي عميقاً ارتجاعي به دليل نارضايتي عمومي نزديك به 70درصد آرا را به دست آورد, دولت وقت انتخابات را كه دموكراتيك بود, ملغي و از به قدرت رسيدن اين نيرو جلوگيري كرد. همين نيرو بنا بر همان قانونمندي به جاي مقابله با دولت شروع به كشتار مردم كرد و طي ده سال نزديك به صدهزار نفر از مردم عادي و به طور خاص زنان و دختران را قتل عام كرد. بريدن پاي دختراني كه دامن به پا داشتند قبل از كشتن آنها و پاره كردن شكم زنان باردار براي جلوگيري از به بهشت رفتن جنينهاي آنها در شمار عملكرد همين نيرويي بود كه 70درصد آراي مردم را به دست آورده بود.
در روايتي ديگر, حماس طي انتخاباتي دموكراتيك با اكثريت مطلق آرا در فلسطين به قدرت رسيد. بر كمتر ناظري در صحنة سياست بين المللي پوشيده است كه حاكمان اسرائيل و به خصوص بخشي از آنها كه بارؤياهاي ديرينة اسرائيل بزرگ زندگي مي كنند, صلح مرگِ اسرائيل است؛ صلح يعني محدود شدن مرزهاي اسرائيل به آن چه كه هست يعني تقريباً هيچ. پيش از همه ياسر عرفات كه خود خالق مقاومت مردم فلسطين است اين حقيقت را دريافت و شجاعانه تابوي سلاح را شكست و رفت كه جنبش فلسطين را به ثمر برساند و مرزهاي اسرائيل را براي هميشه محدود كند.
در همين نقطه بود كه جنبش حماس با هدف نابودكردن آرمان صلح سر از زمين بيرون آورد. بسياري از ناظرين حماس را ساخته و پرداخته و يا حداقل, تقويت كنندة اسرائيليهاي جنگ طلب مي دانند.
جاي سؤال اين است كه آيا مردم فلسطين با انتخاب حماس در رآس حكومت خودگردان به آرمان ديرينه شان خدمت كرده اند؟
و آيا پاسخ به چرايي اين انتخاب اين نيست كه توده هاي مردم فلسطين به دليل اين كه در ابتداي همان راهي هستند كه 28 سال پيش خميني را سوار بر ماه به ايران آورد هنوز به آن بلوغ سياسي نرسيده اند كه تفاوت شيخ ياسين با ياسر عرفات را بفهمند كما اين كه بسيار بودند ايرانياني كه تفاوت مصدق و كاشاني را نمي فهميدند يا همين امروز تفاوت مسعود رجوي و خميني را.
و يا مگر نبود كه خميني با سوارشدن بر تجاوز عراق به ميهن ما و پس از اين كه اشغال پايان يافته و ديگر بهانه يي براي جنگ نبود, به بهانة دفاع از آب و خاك و دفاع از محرومان طرح اشغال عراق را پيش مي برد تا كمربند سبز خلافتش را محقّق كند و اين خط را اگرچه با فرماندهاي و سران مزدور و مرتجع ولي به ياري نوجوانان و جوانان پاك و بي گناه ايراني به پيش مي برد و بهاي آن را از كيسة مادران و پدران ايراني مي پرداخت و روشنفكران و قلمزنان وقت همصدا با وي بر تنور اين جنگ مي دميدند.
در آن زمان مسعود رجوي تشخيص داد كه بايد آتش اين جنگ را خاموش كند و با طرحي عملي به مرزهاي ايران رفت و با استفاده از «امكان عراق» و به ياري جوانان كه قادر به فهم اين بودند كه اين جنگ ضدميهني است, ارتشي فراهم آورد و با استفاده از همان تاكتيكهاي خميني آرايش صحنة جنگ را, كه در آغاز به دليل وضعيت تهاجمي نيروهاي خميني به سود او بود, تغيير دهد و خميني با قرارگرفتن در وضعيت تدافعي مجبور به پذيرش آتش بس شد تا از سقوط حاكميتش به دست نيروهاي ارتش آزاديبخش جلوگيري كند و آتش جنگ بر سر هموطنان ما خاموش شد.
در همان نبردها هم همين جوانان ايراني مجبور به آتش گشودن بر روي نيروهايي بودند كه شناسنامة ايراني داشتند ولي به خدمت بزرگترين دشمن مردم ايران, يعني خميني درآمده بودند و البته, بسيار بودند قلمهايي كه به دليل فهم نكردن اين اقدام شجاعانه هوشمندانه و عميقاً ملي مسعود رجوي همزبان با آخوندها به او مارك «همدستي با دشمن بعثي» زدند ولي آيا تاريخ نيز اينگونه قضاوت خواهد كرد؟ كما اين كه در همين سالهاي اخير سردمداران جاني باقيمانده از خميني, اينجا و آنجا, سعي مي كنند مسئوليت جنگ را از سر خود بازكنند و به ضدملي بودن آن اذعان دارند
حال دوستان خوبم آقاي عرفاني و آقاي وهابي, آيا آنجا هم واقعاً جوانان ايراني مجاهد هموطنانشان را كشتند و ايراني كشي كردند؟
آيا در تحليل خود شما كساني كه آن روزها اين حرفها را زدند نيروها و شخصيتهايي ملي و مدافع جوانان بي گناه ايراني بودند يا در جبهة ارتجاع خميني؟
اگر سازمان مجاهدين, به مثابه نيروي محوري شورا, يعني آلترناتيو رژيم عمل مي كند و اگر بپذيريم كه اين نقش آلترناتيوي را بيش و پيش از هركس, خود رژيم به رسميت شناخته است چرا كه با تمام توش و توان براي حذف اين آلترناتيو تلاش مي كند, آيا مي توانيم بپذيريم كه اين آلترناتيو در صحنة سياست بين المللي بايد حامي منافع ملي مردم ما باشد و اين وظيفة اصلي اوست؟
بدون شك تنها تفاوت سازمان مجاهدينِ قبل از سي خرداد 60 و پس از آن در همين نكته است.
يك سازمان سياسي و يا روشنفكر و شخصيت سياسي وظايفي متفاوت با يك آلترناتيو به عهده دارد. سازمان سياسي مدافع آرمانها و اهداف از پيش تعيين شدة خويش است. اين آرمان مي تواند, ازجمله جنگ با امپرياليسم يا نابودي اين يا آن قدرت اشغالگر باشد؛ مي تواند از صبح تا شب در اين راستا شعار بدهد و اعلاميه و نشريه و كتاب چاپ كند. اين كار باعث اقبال مردمي براي او خواهد شد يا نخواهد شد. ولي پيامد ديگري ندارد. ولي آيا يك آلترناتيو سياسي كه بايد مسئولانه حرف و خواست عمومي مردمش را مطرح كند و مدافع اوليه ترين منافع و اهداف كشور خود باشد بايد با همان روش و گويش در صحنة سياسي حضور پيداكند؟
آقاي عرفاني يا دوستان ديگري كه چنين انتظاري دارند از كجا و چگونه به اين قطعيت رسيده اند كه خواست اوليه و جدي ترين نگراني اكثريت مردم ايران نابودي اسرائيل و يهود است؟
از كجا مدّعي مي شوند كه اكثريت مردم ايران خواستار مداخله در بحران لبنان و فلسطين و اسرائيل و جنگ با اسرائيل و آمريكا هستند, حتي اگر اين جنگ به بهاي مداخله نظامي اسرائيل و آمريكا در ايران باشد؟
از كجا و چگونه مدعي مي شوند كه مردم ايران مشكلات و دردهاي بي درمان هزارگونه خويش را فراموش كرده اند و قصد دارند براي پايان بخشيدن به رنجهاي مادران لبناني و عراقي وارد عمل شوند و بها بدهند؟
مگر همين مردم فرانسه كه در رفاه كامل هستند و توانمندي بسياري براي كمك به ديگران دارند و به لحاظ رشد اجتماعي به مردماني روشنفكر, آزاديخواه و مدافع حقوق بشر معروف هستند, چه قدر براي ياري رساندن به مادران دلسوختة لبناني و عراقي سر و دست شكستند و تلاش عملي كردند, مگر به گفتة نادر, در بهترين صورت, از 70 ميليون نفر بيش از ده هزار نفر به خيابان آمدند؟
پس چرا بايد از آلترناتيوي كه وظيفة اصلي اش نمايندگي خواست عمومي مردم ايران است, انتظار داشته باشيم كه غيرمسئولانه عمل كند و موضعگيريهاي او را كه در صحنة جدّي و واقعي سياست جهاني نشانگر پيچيدگي و شايستگي و هشياري مسئولان آن و ازجمله, شخص مسعود رجوي است, «همسويي با بي رحم ترين و دژخيم ترين حكومتها» خطاب كنيم؟
حال دوست خوب من, كورش, آيا شما مظلوم هستي يا مسعود رجوي كه بيش از چهل سال است زندگيش را وقف مبارزه با دو نظام كرده و موفق شده اين مبارزه را, به رغم طولاني شدن تا به امروز برپانگهدارد و به پيش ببرد؟ و شما پيامي را كه او از يار و مرادش محمد حنيف نژاد گرفت و حامل آن شد و به يمن آن مبارزة سهمگيني را آغاز كرد كه همواره خواب از چشم «استثماركنندگان» ربود, امروز بر سرش مي كوبيد. آيا شما فكر مي كنيد كه مي شود جوهر اين پيام را در جايي غير از صحنة عمل فهم كرد؟
شما مظلوم هستي يا چند هزار يار و ياور او كه حاضر نشده اند حتي به بهاي بي آبي در بيابانهاي 55 درجه عراق و رنج بي پايان و وصف ناپذير اين روزهايشان سنگر خود را خالي كنند و با تلاشهاي اين جنايتكاراني كه بيش از سه سال است تلاش مي كنند آنها را از اين سنگر دوركنند, مقابله مي كنند؟
شما مظلوم هستيد يا آن چندصد يا هزار نفري كه در شهرهاي مختلف جهان در زير فشار و حكم دادگاه و اخراج و استرداد حضور خود را در صحنة بين المللي حفظ كرده اند و تار عنكبوتهايي را كه اين رژيم شيطاني مي تند تا جهان را به كام كشد, پاره مي كنند؟
مجاهدين كه به شما و ديگران كاري نداشته و ندارند. پيامي دارند؛ حرفي دارند و خطي را به پيش مي برند. دشمنشان هم كه معلوم است چه كسي است, چون خودش صبح تا شب به آن اذعان دارد.
آقاي وهابي ممكن است من از شما بپرسم كه شما كه دستماية نوشته هايتان تحقيق و پژوهشگري است از چه رو و با تكيه بر كدام كار مستند اصرار بر پراگماتيست بودن مجاهدين و اين كه حقيقت را فداي مصلحت كرده اند, داريد و در اين راه تا به آنجا به پيش مي رويد كه با عجله و بدون مراجعه به اطلاعيه هاي شوراي ملي مقاومت مدعي مي شويد كه مجاهدين يا شورا حمله اسرائيل به مردم بي پناه لبنان را محكوم نكرده اند؟
و آقاي عرفاني ممكن است از شما بپرسم كه از چه رو قلم و دانشتان به جاي حمله به رژيم و ارتجاع در اردوي مقابل به كار افتاده است, مگر مجاهدين چه گفته اند كه شما اين گونه بر چهره شان از بنيانگذاري تا امروز پنجه مي كشيد؟
راستي «كي ظالمه, كي مظلوم؟»

برگرفته از «نامهء کاربران ديدگاه» - شمارهء صفر

2 comments:

Anonymous said...

آقای حبیبی مطلب شما بیشتر از آنکه یک نقد باشد هندوانه گذاشتن به زیر بغل این آقایان است! نمیدانم شما مطلب خانم اقبال را در این رابطه خوانده اید یا نه؟ ولی توصیه میکنم آنرا بخوانید برای اینکه نکات قابل توجهی برای شما دارد که بهتر است از دوستان خوبتان آقایان دکتر وهابی و عرفانی سئوال کنید. مثلا اینکه چرا آقای عرفانی در دو سایت دو موضع گیری کاملا متفاوت دارد ؟ چرا در قالب دو شخصیت نقش بازی میکند؟ چرا پاسخی به این چراها نمیدهد؟ برای من که مشخص است چرا برای اینکه پاسخی ندارد.ولی شما که ایشان دوستتان می باشد بهتر است این چرایی ها را با ایشان در میان بگذارید. قربانتان یک دوست

Anonymous said...

مردك مزدور جاني خايين كشور اكنون در حال جنگ است حيا كن