Friday, October 10, 2008

کميته نوبل نروژ، مارتی آهتيساری، رييس‌جمهور پیشين فنلاند را روز جمعه به عنوان برنده جايزه صلح نوبل در سال ۲۰۰۸ اعلام کرد




مارتی آهتيساری، برنده جایزه صلح نوبل شد

کميته نوبل نروژ، مارتی آهتيساری، رييس‌جمهور پیشين فنلاند را روز جمعه به عنوان برنده جايزه صلح نوبل در سال ۲۰۰۸ اعلام کرد.کميته نوبل
نروژ اعلام کرد اين جايزه به مارتی آهتيساری «به دليل بيش از ۳۰ سال تلاش‌های مهم وی در قاره‌های مختلف برای حل مناقشه‌های بين‌المللی» داده شده است.
امسال ۱۹۷ نفر نامزد دریافت جايزه صلح نوبل بودند که ارزش آن يک ميليون و چهار صد هزار دلار است.
بشنوید:
Media - Real
بیشتر بخوانید: برندگان ده سال اخیر جایزه صلح نوبل
مارتی آهتيساری، که از سال‌ها پيش به عنوان نامزد احتمالی جايزه صلح نوبل مطرح بوده است، در سال ۲۰۰۵ توانست شورشيان جنبش آزادی آچه و اندونزی را به توافق برساند و بدين ترتيب به سه دهه درگيری ميان دو طرف که ۱۵ هزار کشته بر جای گذاشت، پايان دهد.
با این حال تلاش‌های آقای آهتيساری، برای ايجاد توافق ميان صربستان و کوزوو به شکست انجاميد و سرانجام پريشتينا به طور يکجانبه اعلام استقلال کرد.
تا پيش از ميانجيگری مارتی آهتيساری ميان شورشيان آچه و اندونزی، وی در قاره آسيا ميان گروه‌های متخاصم پادرميانی نکرده بود.
مارتی آهتيساری که ۷۱ سال دارد، پيش از وارد شدن به دنیای دیپلماسی، آموزگار بود. وی در دهه ۶۰ ميلادی به کارهای سياسی روی آورد و در سال ۱۹۷۳هنگامی که ۳۶ سال داشت، به عنوان سفير فنلاند در تانزانيا معرفی شد.
وی در سال ۱۹۹۰ فرستاده ويژه دبير کل سازمان ملل متحد در ناميبيا بود که سرانجام به استقلال اين کشور منتهی شد.
در سال ۱۹۹۴حزب سوسيال دموکرات فنلاند، مارتی آهتيساری را نامزد رياست جمهوری اين حزب اعلام کرد و او در این سال به رياست جمهوری اين کشور برسد. يک سال پس از انتخاب وی، فنلاند به اتحاديه اروپا پيوست.
در پايان سال ۲۰۰۵ سازمان ملل متحد آقای آهتيساری را به عنوان فرستاده ويژه خود در گفت و گوهای کوزوو منصوب کرد.
وی با اين حال نتوانست ميان دولت مرکزی صربستان و استان کوزوو توافق ايجاد کند، چراکه از سوی صرب‌ها متهم شد که بی‌طرفی را در ميانجی‌گری رعايت نمی‌کند.
آقای آهتیساری پس از چندین دور گفت و گوهای بی‌نتيجه، در ماه مارس ۲۰۰۷ پايان این مذاکرات را اعلام کرد و کمتر از يک سال بعد کوزوو به طور یکجانبه اعلام استقلال کرد.
اولین برنده اروپایی از سال ۲۰۰۰
مارتی آهتیساری اولین اروپایی است که از سال ۲۰۰۰ توانسته است جایزه صلح نوبل را به خود اختصاص دهد.
در میان برندگان ۱۰ سال گذشته جایزه صلح نوبل، سه آسیایی، سه آفریقایی و دو آمریکایی به چشم می‌خورند و از اروپا گروه پزشکان بدون مرز در سال ۱۹۹۹ و جان هیوم و دیوید تریمبل از ایرلند شمالی در سال ۱۹۹۸ این جایزه را به خود اختصاص داده‌اند.
شیرین عبادی فعال حقوق بشر ایرانی نیز در سال ۲۰۰۳ موفق به دریافت این جایزه شد.

Thursday, October 09, 2008

دانشجویان شیراز: مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر طالبان



دانشجویان دانشگاه شیراز، رویای علی لاریجانی را به کابوس تبدیل کردند
خبرنامه امیرکبیر: صدها تن از دانشجویان دانشگاه شیراز با اعتراض به حضور علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی در دانشگاه شیراز جلسه سخنرانی وی را با تشنج و اعتراض همراه ساختند.
در جلسه سخنرانی علی لاریجانی که توسط جامعه اسلامی دانشگاه شیراز برگزار گردید، دانشجویان مراجعه کننده با درب های بسته روبرو شدند. در حالی که اعلام شده بود این برنامه رأس ساعت ۴ عصر روز پنجشنبه آغاز خواهد شد، اما دهها تن از دانشجویان منتقد دانشگاه شیراز از ساعت ۲ در پشت درب تالار فجر حاضر شده بودند تا بتوانند در جلسه حضور یابند. این در حالی بود که بسیاری از صندلی های سالن بصورت گزینشی از قبل پر شده بود.
ساعت ۴ جمعیتی بین ۶۰۰ تا ۷۰۰ دانشجوی دانشگاه شیراز در پشت درب خواهان حضور در سالن بودند، اما درب سالن به روی آنان بسته ماند. تنها حدود بیست تن از دانشجویان منتقد توانستند با تلاش فراوان خود را به داخل سالن برسانند، اما از بردن هرگونه وسیله شخصی همچون گوشی همراه یا پلاکارد توسط آنان جلوگیری شد.
در داخل سالن دانشجویان منتقد با وجود تعداد کمی که داشتند، با سر دادن شعارهایی همچون “نصر من الله و فتح قریب، ننگ بر این دولت مردم فریب”، “مرگ بر دیکتاتور”، “مرگ بر طالبان”، “دانشجوی زندانی آزاد باید گردد”، “مجلس فرمایشی نمی خواهیم، نمی خواهیم”، “”مجلس بی کفایت ، وزیر فوق دیپلم همینه همینه” و خواندن سرود یار دبستانی، اعتراض خود را نسبت به فضای حاکم بر کشور اعلام کردند.
در حالی که لاریجانی صحبت های خود را با بحث های تاریخی آغاز کرده بود، دانشجویان منتقد با اعتراض به سخنرانی وی خواستند که پیرامون مشکلات کنونی همچون فقر، تورم، فسادهای اخلاقی مدیران، سهمیه بندی جنسیتی و بومی گزینی، لایحه حمایت از خانواده، مدرک کردان و … توضیح دهد.
اگر چه جامعه اسلامی قصد داشت پرسش و پاسخ را تنها به صورت کتبی برگزار کند، اما دانشجویان منتقد با اعتراضات خود، نماینده شان را به پشت تریبون فرستادند. وی نمایندگان مجلس را به دلیل رد صلاحیت های گسترده، نمایندگان واقعی مردم ندانست. این دانشجو از کادر مدیریتی دانشگاه شیراز که انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز را منحل نموده است، به شدت انتقاد کرد. وی در ادامه سخنان خود به ابراز تنفر از سیاست های دولت احمدی نژاد پرداخت که بلافاصله تریبون وی قطع گردید و حامیان احمدی نژاد به سمت وی حمله ور شدند.
اما در بیرون سالن، صدها تن از دانشجویان با سردادن شعار “جامعه اسلامی خجالت، خجالت” خواستار حضور در سالن بودند. این دانشجویان که به شدت به فرمایشی بودن جلسه اعتراض داشتند، با تجمع و سردادن شعار، به بیان اعتراضات خود پرداختند.
برخی از شعارهای دانشجویان عبارت بودند از: “مجلس بی کفایت، مایه ی ننگ ملت”، “دیکتاتور حیا کن ، دانشگاه را رها کن”، “لاریجانی حیا کن ، دانشگاه را رها کن”، “لایحه ضد زن، توهین به هرمرد و زن”، ” نصرمن الله و فتح قریب وای بر این مجلس مردم فریب”، “مدعی عدالت خجالت، خجالت”، “ستاره دانشجو مدال افتخار است”، ” کردان مدارکت کو؟! مجلس نظارتت کو ؟!”، ” گر تیر و فتنه بارد، جنبش ادامه دارد”.
دانشجویان همچنین پلاکاردهایی با مضامین زیر در دست داشتند: “سهمیه بندی جنسیتی = انقلاب فرهنگی دوم”، “وزیر متقلب = انتخابات مخدوش”، “مجلس خانه ملت است یا محل ضرب و شتم دانشجویان ستاره دار!؟”، “بومی سازی پذیرش دانشجو = بی عدالتی”، “خواست ما دانشجویان استیضاح کردان و پیگرد قضایی وی”.
پس از پایان جلسه و در حالی که لاریجانی تحت تدابیر شدید امنیتی از سالن خارج می شد، دانشجویان بر شدت اعتراضات خود افزودند و به سر دادن شعارهای “دانشجوی زندانی آزاد باید گردد”، “دانشجو می میرد، ذلت نمی پذیرد”، “مرگ بر دیکتاتور”، “عاملان سرکوب، از ظلم تان به خشمیم” پرداختند.
در پایان دانشجویان با سردادن شعار “دانشجوی احضاری، تو افتخار مایی”، حمایت خود را از دانشجویانی که اخیراً به کمیته انضباطی دانشگاه شیراز احضار شدند، اعلام نمودند.
شایان ذکر است این مراسم تحت تدابیر شدید امنیتی و با حضور نیروهای نظامی، اطلاعاتی، نیروهای حراست و خودروهای پلیس در محوطه دانشگاه برگزار شد.

Tuesday, October 07, 2008

سفر احمدی نژاد به نیویورک و چشم انداز رابطه با آمریکا (بخش یکم(تهیه و تنظیم: حسن داعی)

سفر احمدی نژاد به نیویورک و چشم انداز رابطه با آمریکا

(بخش یکم)

تهیه و تنظیم: حسن داعی

hassan.dai@yahoo.com

www.iranianlobby.com

«پس از مذاکره آمریکا با ایران در مورد عراق، دیدار معروف ژنو، صحبت از گشایش کنسول آمریکا در ایران و بحث در مورد معامله بزرگ و کوچک بین دو کشور، اکنون محافل طرفدار مماشات بجائی رسیده اند که از خبر گشایش خیالی دفتر امیر احمدی در تهران ذوق زده شده و آنرا همچون یک رویداد تاریخی بخورد مردم میدهند. این خود نشانی از بن بست رابطه رژیم ایران و آمریکا و مسدود بودن راههای مصالحه است. »

درآستانه سفر احمدی نژاد به نیویورک، بسیاری از سیاستمداران حکومتی در ایران، نگرانی خود را از این سفر و تکرار آبروریزی سالهای گذشه بیان کردند. با اوج گیری این انتقادات، دفتر رئیس جمهور به پاسخگوئی پرداخت و "مجتبی زارعی" مشاور فرهنگی احمدی نژاد در مقاله ای چنین نوشت: « درآستانه آمادگی حضور احمدی نژاد برای عزیمت به مجمع عمومی سازمان ملل، برخی اهالی سیاست مجددا بجای تکیه بر عقلانیت سیاسی و منافع ملی، از حضور دوباره احمدی نژاد شکوه کرده اند و سفرش را از پیش زیانبار شمرده اند.» 1

بسیاری از تحلیل گران داخلی نیز با تردید ابراز امیدواری میکردند که سفر وی لااقل اوضاع را بدتر از شرائط کنونی نکند و انزوای حکومت را بیش از این ننماید. در همین راستا و برای مقابله با اینگونه نگرانی های رو به افزایش، "مسعود بهنود" مقاله ای تحت عنوان "تا از آمریکا چه آورد" در نشریه اینترنتی "روز" به چاپ رساند. 2

وی در این نوشته، با بهم بافتن آسمان و ریسمان و با جعل آشکار یک داستان خیالی در مورد توافق پشت پرده با یهودیان، نتیجه گرفت که محمود احمدی نژاد با دست پر از این سفر باز خواهد گشت و ایران و آمریکا بزودی یکدیگر را در آغوش خواهند گرفت. به خوانندگان گرامی توصیه میشود که به لینک این مقاله مراجعه کنند تا با ژورنالیسم و قلمزنی باب طبع و خوشایند مذاق دولت فخیمه انگلستان و همچنین کمپانی نفتی رویال شل بیشتر آشنا شوند. بهنود پس از داستان جعلی مزبور نتیجه میگیرد که:

«واقعيت اين است که جز اولين حضور رييس جمهور فعلي در مجمع عمومي سازمان ملل که براي رساندن پيامي بود که ‏در سرداشت و آن را براي آيت الله آملي تعريف هم کرد و به هاله نور معروف شد، سفرهاي بعدي وي به آمريکا ‏براي بازکردن راهي به کاخ سفيد يا کاپيتول بوده است. اما هر بار، با وجود اعمال تحقيرکننده اي که آمريکائي ها در ‏دادن ويزا و ده ها کار طريف ديگر در پيش گرفتند و دولتمردان مدعي عزت هيچ نگفتند و به همه تن دادند، به دليلي که ‏بعدها فاش مي شود دولت جورج بوش با اين کار موافقت نکرده و سناريوهاي پيشنهادي را نپذيرفته است. اما طرف ‏هاي ايراني دست برنداشته و تازگي ها از تيم قبلي چشم پوشيده و کار را به دست مولانا و اميراحمدي سپرده اند.‏...

به اين ترتيب زمينه براي گفتگوئي و حرکتي بين ايران و آمريکا فراهم شده است و بايد منتظر بود و ديد در روزهاي ‏آينده رييس جمههور از واشنگتن چه مي آورد. آيا به کالائي بسنده مي شود که بايد به ضرب و زور تبليغات راهش ‏انداخت [مانند هاله نور و پيروزي در دانشگاه کلمبيا] يا مشاوران جديد [هوشنگ اميراحمدي و حميد مولانا] از آن جا ‏که آمريکائي هستند و جفت و بست هاي آن جامعه را مي شناسند بهتر از قبلي ها عمل خواهند کرد و دستاورد مهم تري ‏خواهد داشت.‏

اين آرايش فعلي نشان مي داد که در دولت احمدي نژاد هر کار اراده شود شدني است و با حضور و تائيد رهبر ‏جمهوري اسلامي، نگراني زيادي لازم نيست. تا اين جا همه به اين نظم تن داده اند. بايد منتظر ماند.»

آنطور که از نوشته بهنود پیداست، حکومت ایران و بخصوص احمدی نژاد بدنبال کنار آمدن با آمریکا بوده ولی بدلائلی که لابد بعدا معلوم میشود، آمریکا همواره سنگ اندازی نموده است. اما اینبار قرار است قفل مسائل ایران و آمریکا بدست مشاورانی چون "هوشنگ امیراحمدی" یا پرفسور "مولانا" گشوده شود. البته رهبر جمهوری اسلامی نیز پشتیبان این جریان است و بنابراین نگرانی زیادی لازم نیست. در مورد سنگ اندازی های جرج بوش نیز، قضیه حل شده است و آنطور که دوست بهنود یعنی "فرخ نگهدار" میگوید، سیاست غالب در آمریکا نیز،سازش و کنار آمدن با رژیم ملایان است. وی در مقاله اخیر خود که در همان نشریه "روز" منتشر شده میگوید: 3

« با توجه به نتايج انتخابات کنگره در سال گذشته و روند تغيير تناسب قوا در دستگاه حاکمه امريکا، با توجه به رويکرد ‏هميشگي وزارت خارجه امريکا و تفاوت آشکار مواضع رابرت گيت با دونالد رامزفلد، و با توجه به چشم انداز انتخابات ‏آتي رياست جمهوري در آن کشور؛ و به استناد تحولات يک ساله اخير در مناسبات ايران و امريکا، تمايل غالب در سياست ‏امريکا در قبال ايران سياستي در جهت انعطاف، تعامل و ديپلماسي فعال است، و نه در جهت رويارويي نظامي.»

فرخ نگهدار عمدآ از سیاست "تحریم و افزایش فشار سیاسی-اقتصادی" به رژیم ایران که هم اکنون گرایش مسلط در آمریکا و غرب است صحبتی نمی کند تا به خواننده اینطور القاء شود که برای مقابله با رژیم ایران دو راه بیشتر وجود ندارد، یا مماشات و سازش با این حکومت، یا جنگ و درگیری نظامی.

بهرصورت، این اظهارات خوش بینانه در مورد سفر احمدی نژاد و همچنین آینده روابط ایران و آمریکا را هوشنگ امیر احمدی نیز بیان داشته است. وی چندی پیش در یک مصاحبه، ضمن دفاع جانانه از احمدی نژاد، به ایرانیان وعده داده بود که احمدی نژاد در حال گشودن دروازه های آمریکاست و بزودی نمایندگان مجلس دو کشور با یکدیگر ملاقات میکنند: 4

«من‎ ‎اعتقاد دارم برخورد احمدي نژاد با اسراييل ‏استراتژيک نبود. بلکه تاکتيکي بود. چون احمدي نژاد مي خواهد به آمريکا نزديک شود، به صورت تاکتيکي‎ ‎اسراييل را بزرگ کرده است و خود را ضد اسراييلي نشان مي دهد که بتواند‏‎ ‎دروازه هاي آمريکا را باز کند ‏که البته به سرعت هم اين کار را خواهد کرد.

سوال: گفتيد که‎ ‎آقاي احمدي نژاد مي خواهد‏‎ ‎به آمريکا نزديک شود. چه شواهدي براي اين کار‎ ‎وجود ‏دارد؟ چون عملکرد‎ ‎دوسال ونيم اخير وي به‏‎ ‎نحوي بوده که امروز صحبت‏‎ ‎از گفت وگو با محمود‎ ‎احمدي ‏نژاد، در جنگ ميان‎ ‎دو حزب دموکرات و جمهوري‎ ‎خواه به مثابه گناهي‎ ‎نابخشودني محسوب مي‎ ‎شود.


شواهد زياد دارم. برخي ازآنها را مي توانم بگويم، بخشي
‎ ‎را هم نمي گويم. اما به هرحال در جريان هستم و ‏مي دانم که احمدي نژاد درحال‏‎ ‎نزديکي به آمريکاست. در آينده بسيارنزديک نمايندگان دومجلس يکديگر را‎ ‎ملاقات خواهند کرد. احمدي نژاد در رابطه با آمريکا به سرعت جلو مي رود. تصادفا به نظرم باسرعت بسيار ‏زيادي به جلو مي رود. اگر چه بسياري از درها‏‎ ‎را بسته اند اما احمدي نژاد به هر دري مي زند... شما بايد ببينيد در عمل چه مي کند؟ در عمل تصادفا هر کاري با آمريکا‎ ‎کرده مثبت بوده است.»

به گفته امیراحمدی، هر کاری که احمدی نژاد در رابطه با آمریکا کرده مثبت بوده است و همه دربها در حال بازشدن است. آمریکائی ها نیز علاقه فراوانی به وی پیدا کرده اند که از قدرت وی ناشی میشود. به این بخش از مصاحبه هفته گذشته هوشنگ امیراحمدی با خبرگزاری فارس نگاه کنیم: 5

«آمريكايي ها علاقمندند كسي در ايران رئيس جمهور شود كه از تعامل بين‌المللي هراسي ندارد و مردانه وارد ميدان شود و از توان حل مسائل بزرگ و چالش هاي پيش روي خود برخوردار است و قطعا با چنين نيروي قدرتمند و عملگرايي مذاكره خواهند كرد كه به نظرم آقاي احمدي نژاد اين ويژگي‌ها را داراست.

... بوش همواره براي جمهوري اسلامي خط و نشان كشيد، اما سياست هاي دولت نهم و اقتدار شخص رئيس جمهور باعث شد سران كاخ سفيد از مواضع و رفتار بي‌حاصل گذشته خود دست بردارند.
اعتقاد دارم آقاي احمدي نژاد سياست تنش زدايي را با زباني قاطع پيگيري كرد و توانست آمريكايي ها را وادار به مذاكره درباره مسائل منطقه‌اي به خصوص عراق كند و كار به جائي رسيد كه كاندوليزا رايس از تقاضا براي ايجاد دفتر حافظ منافع ايالات متحده در تهران سخن مي گويد.»

بهرروی، در چنین شرائط مساعدی که دوستان رژیم ایران ترسیم کرده اند، احمدی نژاد به نیویورک رفت، چند روزی ماند و پس از انجام سفر پرباری! که بهنود وعده داده بود به تهران بازگشت. برای بدرقه وی، شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه جدیدی با رأی مثبت همه اعضا علیه حکومت ایران صادر نمود. هرچند ازآن سوغاتی که مسعود بهنود وعده داده بود هنوز خبری نشده است، ولی در عوض هوشنگ امیراحمدی یک خبر مسرت بخش و امیدوار کننده در اختیار خبرگزاری ها قرار داد و آن احتمال گشایش دفتر "شورای آمریکائی – ایرانی" در تهران بود.

بلافاصله برخی رسانه ها و رادیوی های فارسی زبان مثل رادیو فردا و بی بی سی با خوشحالی و ذوق زدگی غیرقابل تصوری به انعکاس این خبر "مهم" پرداختند. رادیو فردا گفت: «در صورتى كه دفتر اين شورا در ايران تاسيس شود اين اقدام تحولى تازه در مناسبات غير دولتى ميان ايران و آمريكا است كه در سه دهه گذشته شاهد فراز و فرودهاى زيادى بوده است.» 6

رادیو فردا به برگزاری یک نظر سنجی هم در اینمورد اقدام نمود. امیراحمدی نیز در بیانیه ایکه منتشر نمود، این موضوع را یک واقعه تاریخی قلمداد کرد و گفت:

« شورای آمریکائی ایرانی از اين فرصت بزرگ براى گشايش بيشتر در ماموريت خود در زمينه ارتقاء گفت و گو و تفاهم ميان مردم و دولت هاى ايران و آمريكا بهره مى گيرد. حضور اين نهاد غير دولتى در ايران به برنامه هاى مبادله آموزشى و دانشجويان كمک خواهد كرد و همچنين به ارتقاء گفت و گوها از طريق ميزگردها، كنفرانس ها و نشريات تحليلى و آموزشى یاری خواهد رساند. دفتر شورا در تهران مى تواند به امكان درک و شفافيت بيشتر در روابط ايران و آمريكا بيش از آنچه كه اكنون وجود دارد، کمک کند و زمینه را برای عادی سازی روابط دو کشور فراهم کند.»

بازتاب گسترده این خبر باعث شد که بحث در مورد معاملات پنهان بین ایران و آمریکا بالا بگیرد. طبیعتا، بسیاری از هموطنان بهمان میزان که نگران بروز یک جنگ هستند، بهمان اندازه نیز نگران کنار آمدن غرب با این حکومت و درنتیجه سرازیر شدن حمایت های بیشتر بسوی این رژیم جنایتکار میباشند. ولی حقیقت داستان و آنچه بین ایران و آمریکا میگذرد، با آنچه امثال بهنود و نگهدار و امیراحمدی میگویند فرسنگها فاصله دارد که در این سلسله نوشتار به آن خواهیم پرداخت.

در این گزارش، چند موضوع مختلف مورد بحث قرار میگیرد. در مرحله اول جایگاه احمدی نژاد رئیس جمهور فعلی آخوندها را در سیاست های تبلیغاتی شبکه لابی رژیم ایران مورد بررسی قرار میدهیم. واضح است که تملق های دلالانی نظیر بهنود و امیراحمدی ناشی از برتری احمدی نژاد در دعوای بین جناحهای حکومتی است که در سطح لابی رژیم ایران در خارج از کشور نیز بازتاب یافته است. مسئله دومی که مرور میشود، سفر احمدی نژاد به نیویورک و بخصوص نشست وی با گروههای صلح طلب آمریکائی است. البته این جلسه با نشست دیگری که وی با برخی گروههای مذهبی داشت متفاوت است. با بررسی این موضوع به چالش ها و شگردهای رژیم ایران در سوء استفاده از بعضی از جریانات مترقی در غرب نگاه میکنیم. حکومت ایران بخاطر سیاست های ماجراجویانه اتمی و همچنین نقض گسترده حقوق بشر با چالش های جدی در جذب این نیروها در افکار عمومی غرب روبروست و تلاشهای فریبکارانه لابی رژیم ایران نیز در همین راستا متمرکز شده است.

در همین بخش از گزارش، سیاست های کنونی حکومت ایران در مقابله با جامعه بین المللی را نیز مورد بررسی قرار میدهیم و مشاهده میکنیم که رفتار و سیاست های تبلیغی آنان نه برای هموار کردن راههای سازش و تعامل با آمریکا بلکه تنها و تنها بمنظور وقت کشی برای دستیابی به سلاح هسته ایست. همان سیاستی که خود مسعود بهنود دو سال پیش به رژیم ملایان پیشنهاد کرده بود: (مصاحبه با انتخاب، 17 فروردین 1386)

«سایت خبری انتخاب: به نظر می رسد تنش هسته ای ایران به شورای امنیت واگذار می شود، روند این داستان را چگونه ارزیابی می کنید

مسعود بهنود: به نظرم می رسد یکی از راه حل های موجود اینست که ایران در حالی که نمایش مصلحت اندیشی ، میانه روی می دهد و از ضرایب ارتفاع شعارهایش کم می کند و افکاری مثل جناب احمدی نژاد را که برای حل مسئله داخلی با پرونده خطرناکی مثل پرونده هسته ای بازی می کنند را به گونه ی کنترل می کند، همزمان با موارد فوق، خویش را نیز آماده کند برای اینکه تصمیم بر علیه ایران هرچه دیرتر در مجمع عمومی جهانی گرفته شود. تا هرچه ممکن است دیرتر این اتفاق حادث شود. بنابراین جمهوری اسلامی باید سعی کند که در این مرحله این قضیه شامل مرور زمان شود»

مسئله سومی که مورد بحث قرار میگیرد و مهمترین بخش این گزارش است، نگاهی است به تحولات کنونی بین ایران و آمریکا. آیا آنطور که لابی حکومت تبلیغ میکند، از میزان تخاصمات بین دو کشور کاسته شده و طرفین به سوی یک سازش، یک نوع معامله، همزیستی یا حتی یک همکاری نزدیک میشوند یا برعکس، با پشت سر گذاشتن دوران مکث کنونی یعنی انتخابات آمریکا، شاهد یک تقابل جدی تر بین دو کشور خواهیم بود. در همین چهارچوب نیز اخبار مربوط به گشایش دفتر امیراحمدی در تهران را نیز بررسی میکنیم.

خانه تکانی در شبکه هواداران حکومت ایران در آمریکا

نکته مهمی که هم در سخنان هوشنگ امیراحمدی و هم در اظهارات مسعود بهنود مشاهده میشود، دفاع مشمئز کننده آنان از پرزیدنت قدرتمند ایران دکتر محمود احمدی نژاد است. شاید برای درک میزان سرسپردگی این افراد به حکام تهران و نوع رابطه آنان با سیاه ترین محافل مافیائی درون ایران، بهتر است به تاریخچه این داستان، یعنی عوض شدن جای رفسنجانی و خاتمی با احمدی نژاد در دستگاه لابی حکومت ایران نگاه کنیم.

همانطور که در گزارشات قبلی به تفصیل گفته شد، در سال 1997 مجموعه ای از کمپانی های مهم آمریکا و در رأس آن شرکتهای بزرگ نفتی دور هم جمع شده و برای برداشتن تحریم های اقتصادی از روی حکومت ایران، یک لابی تحت عنوان USA*Engage به راه انداختند. این لابی قدرتمند با استفاده از محافل آکادمیک، رسانه ها و موسسات تحقیقی ، یک کارزار بزرگ برای تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی و آماده کردن زمینه های نزدیکی به حکومت ایران براه انداخت.

این لابی با حمایت کانالهای سیاسی و صرف دهها میلیون دلار، یک گروه زیاد از کارشناسان و خبرنگاران دلخواه خویش را در محافل و رسانه های با نفوذ آمریکا جای داده است. این محافل، گذشته از این سازماندهی وسیع، یک سیاست موازی جدیدی نیز تحت عنوان "دیپلماسی غیر رسمی" براه انداختند که ظاهرا هدف اصلیش شکستن یخ های سرد بی اعتمادی بین دو کشور میباشد. در چهارچوب این سیاست، قرار بوده است که با مبادله فرهنگی و علمی و همچنین رفت و آمد ایرانیان و آمریکائیان با یکدیگر، فضای بی اعتمادی از بین برود و راه برای نزدیکی دو کشور فراهم شود.

این باصطلاح تبادلات علمی و فرهنگی، تحت نظارت و کنترل مستقیم وزارتخانه های حکومت ایران انجام میگرفته است. بدین ترتیب، جمع زیادی از کارشناسان، دانشجویان، فرهنگ دوستان و متخصصان ایرانی که دست چین شده وزارتخانه های اطلاعات و خارجه بوده اند به آمریکا سرازیر شدند که با حمایت مستقیم مالی و سیاسی لابی طرفدار رژیم ایران، بکار در محافل آکادمیک یا موسسات تحقیقی یا رسانه ها مشغول شدند. در حالیکه متخصصین و دانش پژوهان مستقل و غیر وابسته ایرانی برای راهیابی به مراکز آموزشی وادامه تحصیلات خود در غرب و بخصوص در امریکا میبایست از هفت خوان رستم عبور میکردند، برخی دانشگاهها و موسسات مختلف تحقیقی، براحتی پذیرای استادان و دانشجویان بورسیه ایرانی میشدند که بودجه تحصیل شان را بنیادهائی مثل "راکفر" سخاوتمندانه فراهم میکردند ومحصول کاری آنان نیز تبلیغ برای نزدیکی به حکومت ایران بود.

این مقوله، یعنی تبادلات بین رژیم ایران و برخی محافل آمریکائی و چگونگی اعزام افراد از ایران به آمریکا در یک گزارش مفصل و جداگانه مورد بحث قرار خواهد گرفت و خواهیم دید که چگونه از سال 1997 ببعد، حکومت ایران با راه اندازی یک شبکه از گروههای کاملا ساختگی تحت عنوان سازمانهای غیر دولتی یا NGO، راه نفوذ به آمریکا و بهره برداری از امکانات فراوان سیاسی و مالی، هم از موسسات آمریکائی و هم از سازمان ملل را باز کرده است. بخشی از این گزارش قبلا به زبان انگلیسی منتشر شده است که با کلیک روی لینک آن قابل دسترسی است. 7

در سال 2005 احمدی نژاد رئیس جمهور شد و طبق معمول تصفیه های جدید جناحی در داخل کشور براه افتاد. طبیعتا، این تصفیه ها شامل وابستگان حکومت در خارج از کشور بخصوص شبکه نفوذ در آمریکا نیز میشد. از طرف دیگر، نیازهای سیاسی و دیپلماتیک حکومت نیز تغییر کرده بود و باید گفتمان جدیدی که این نیازها را برآورده میکرد جایگزین سیاست های تبلیغی خارج از کشوری رژیم میگردید.

تا قبل از آمدن احمدی نژاد، سیاست کلی حاکم بر شبکه لابی رژیم در آمریکا، تبلیغ روی این فرضیه بود که اگرچه اصلاح طلبان شکست خورده اند اما چه بسا رفسنجانی دوباره به فدرت برسد یا آنکه افرادی مثل حسن روحانی یا علی لاریجانی که "پراگماتیک" هستند به کاخ ریاست جمهوری بروند. بنابراین، غرب نباید مایوس شود و سیاست مماشات خود با ایران را تغییر دهد.

با آغاز ریاست جمهوری احمدی نژاد رژیم ایران با یک معضل روبرو بود و آن بی اعتباری احمدی نژاد در محافل غربی بود که هنوز به رفسنجانی یا پراگماتیست های خیالی رژیم دل بسته بودند و ریاست جمهوری احمدی نژاد را یک پرانتز کوتاه مدت در رژیم ایران تلقی مینمودند. این بی اعتباری برای روابط دیپلماتیک حکومت فلج کننده بود و میبایستی گفتمان مسلط و اصلی برای شبکه لابی تغییر نماید.

بعنوان نمونه، در سال 2006 احمدی نژاد به نیویورک رفت و بمنظور تقویت وضع رژیم ایران در جهان اسلام و خاورمیانه، سخنرانی جنجالی خود علیه اسرائیل را ایراد نمود. همزمان با مسافرت وی، رژیم ایران از کارت اصلاح طلبان نیز استفاده نمود و محمد خاتمی نیز به آمریکا رفت تا با تبلیغ روی این مسئله که در داخل حکومت ایران صداهای متفاوتی نیز شنیده میشود، آثار منفی اقدامات احمدی نژآد را لااقل در افکار عمومی آمریکا از بین ببرد. درست است که سفر خاتمی مشکلی از حکومت حل میکرد ولی در عین حال باعث بی اعتباری احمدی نژاد و تضعیف موقعیت وی در روابط دیپلماتیک و بین المللی نیز میگردید. این امر بنوبه خود موقعیت کل سیستم را نیز تضعیف میکرد. از اینرو، حکومت ایران از سال 2007 تصمیم گرفت که استفاده از این شمشیر دو لبه را محدود کرده و به سمت تقویت هرچه بیشتر احمدی نژاد پیش برود. سخنان اخیر خامنه ای در باره مفروض شمردن ادامه ریاست جمهوری احمدی نژاد برای یک دوره چهارساله دیگر، تأکیدی بر همین سیاست جدید یعنی قبولاندن همین حکومت بهمین ترتیب و فراموش کردن تغییر رفتار آن یا تیم رهبری آن در نزد طرف حسابهای داخلی و خارجی رژیم است.

بازی با این کارت که زیاد روی احمدی نژاد و حرفهای وی حساب باز نکنید زیرا بزودی پراگماتیست ها جایگزین وی میشوند، ضررهای کلان دیگری نیز به حکومت وارد میکرد. بعنوان مثال، بسیاری از محافل آمریکائی که طرفدار نزدیکی به رژیم ایرانند، همواره بر این نظر بوده اند که دادن امتیازات فراوان به این حکومت باعث تقویت احمدی نژاد شده و راه را برای ظهور میانه روان در داخل حکومت دشوار میکند. حتی به توصیه این محافل، قطعنامه قبلی شورای امنیت درست چند روزی پیش از انتخابات مجلس هشتم به تصویب رسید تا نارضایتی غرب از احمدی نژاد روشن شود و محافل سیاسی در داخل ایران نیز این پیام را بخوبی درک کنند. این نکته یعنی انتخاب زمان صدور قطعنامه و رابطه آن با تقویت جناح های مخالف احمدی نژاد را "گری سیمور" که رئیس بخش مطالعات شورای روابط خارجی در آمریکاست در سخنرانی خود در دسامبر سال گذشته توضیح داده است. وی معتقد بود که اگر قطعنامه قبل از ماه مارس یعنی زمان انتخابات صادر شود، اتحاد پراگماتیست ها که با احمدی نژاد مخالفند، تقویت خواهد شد. 8

بنابراین، حکومت ایران به دو دلیل، یکی درگیری ها و تصفیه حسابهای روزافزون جناحی و دیگری ایجاد دینامیزم و مشروعیت بخشی به دستگاه سیاست خارجی اش، تصمیم گرفت تا شبکه هواداران و لابی خود در خارج از کشور بخصوص آمریکا را در این جهت تجدید سازمان دهد و عناصری را که ظرفیت هماهنگ شدن با این دوران جدید را ندارند حذف یا منزوی کند. مهمترین نشانه بیرونی این پروسه، دستگیری "هاله اسفندیاری" بود. زندانی شدن وی و رفتار ضدانسانی ای که با ایشان شد، با بزرگترین واکنش محافل آمریکائی در سی سال اخیر روبرو گردید. در تاریخ حیات جمهوری اسلامی هیچ کدام از موارد نقض حقوق بشر و حتی کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در تابستان سال 1367 نیز این مقدار عکس العمل از طرف آمریکائیان را بدنبال نداشت. از کاخ سفید تا وزرای خارجه فعلی و پیشین تا نمایندگان کنگره همگی سراسیمه و نگران به میدان آمدند. دلیل آن نیز همان نقطه عطف یعنی خداحافظی با عصر میانه روان و پراگماتیست های رژیم و شروع دوران جدید یعنی تعیین تکلیف با احمدی نژاد بود.

ظهور این پدیده نامیمون برای محافل آمریکائی بخصوص آنانیکه هنوز توهم این را در سر داشتند که با این رفت و آمدها و تبادلات فرهنگی-آکادمیک، که امثال هاله اسفندیاری مشوق و مروج آن بودند، شاید بتوان در درون این رژیم یک امامزاده صاحب معجزه درست نمود، سخت و کشنده بود. روشن ترین تحلیل از این داستان را هوشنگ امیر احمدی در اختیار کارشناسان قرار داد و گفت که گناه اصلی هاله اسفندیاری، طرفداری وی از جناح رقیب احمدی نژاد بوده است: (مصاحبه با دویچه وله، 12 مه 2007)

«خانم اسفندیاری فعالیت‌هایش را در زمان دولت كلینتون شروع كرد و آن موقع آقای خاتمی سركار بود. بعد هم كه بوش آمد هنوز آقای خاتمی بود. خانم اسفندیاری می‌گفت خاتمی رفرمیست است و می‌تواند در ایران تغییر ایجاد كند، بنابراین ایرانیان رفرمیست را تشویق می‌كرد و به مركز می‌آورد تا صدایشان را به گوش آمریكاییان برساند... این را هم بگویم كه خانم اسفندیاری در چند مورد سعی كرد از جناح راست هم كسانی را به آمریكا بیاورد اما موفق نشد. ایشان هر كس را كه آورد، تقریبا رفرمیست و مخالف دست‌راستی‌های حكومت ایران بود. مشكل اساسی خانم اسفندیاری از اینجا شروع شد. پلی كه ایشان زد، بین جناح رفرمیست ایران و آمریكا بود نه بین ایران و آمریكا. اشتباه بزرگ ایشان این بود كه متوجه نشد كه باید جناح راست را به هر قیمتی شده وارد میدان كند وگرنه كارش، آینده درخشانی نخواهد داشت. چوبی كه خانم اسفندیاری می‌خورد، به نظر من به همین خاطر است. جناح راست ایشان را مبلغ جناح رفرم می‌داند

بدنبال دستگیری هاله اسفندیاری، گفتمان حاکم بر لابی طرفدار رژیم ایران کم کم تغییر کرد و تبلیغ روی "اقتدار احمدی نژاد" شروع شد. اگر به نوشته ها و کنفرانس های "تریتا پارسی" و امثال وی نگاه کنیم می بینیم که از این مقطع ببعد، از غرب درخواست میشود که باید با همین دولت کنار بیاید. در اکثر سخنرانی ها و نوشته ها نیز روی قدرت حکومت ایران و اینکه در خاورمیانه به نیروی برتر تبدیل شده و آمریکا چاره ای بجز کوتاه آمدن در برابر رژیم ایران را ندارد تکیه میشود. نوشته معروف تریتا پارسی که در آن از آمریکا خواسته شده که باید خاورمیانه را با ایران تقسیم کند، نمونه روشنی از این گفتمان جدید است.

نوشته های افرادی مثل "ری تکیه" نیز نشانی از این تحول است. تا اواسط سال 2007، هنوز صحبت از "علی لاریجانی" و "قالیباف" و رهبران پراگماتیست خیالی درون حکومت بود که بزودی جای احمدی نژاد را گرفته و مشکل دنیای متمدن خود بخود حل خواهد شد. از این تاریخ ببعد، ری تکیه نیز به دفاع از قدرتمندی احمدی نژاد و لزوم کنارآمدن با این حکومت و برداشتن فشار ها پرداخته است.

هوشنگ امیراحمدی در این میان داستان ویژه و منحصر بفردی نیز دارد. وی که پس از تشکیل شورای نیاک در سال 2002 توسط تریتا پارسی، موقعیت پائین تری در شبکه لابی رژیم پیدا کرده است، سعی میکند با غلیظ کردن چاپلوسی برای احمدی نژاد، خودش را به ملایان نزدیکتر نشان دهد تا بدین ترتیب اعتبار از دست رفته در محافل خاص آمریکائی را بازیافته و امکانات وسیع مالی و سیاسی این محافل را دوباره بطرف خویش سرازیر کند. طی یکسال گذشته، میزان تملقی که هوشنگ امیراحمدی از احمدی نژاد کرده، آنقدر مشمئز کننده است که صدای دوستان نزدیک وی را نیز بلند کرده است. ولی چاره چیست، دنیای دلالی برای رژیم آخوندی قوانین خود را نیز دارد.

اگر به نوشته مسعود بهنود که در آغاز گزارش به آن اشاره شد نظری دوباره بیافکنیم همین حمایت از قدرت احمدی نژاد به وضوح دیده میشود. در مورد وی بسی مایه تعجب است که باین سادگی پدرخوانده خود "آقای هاشمی" را فراموش کرده است.

ادامه دارد

یادداشت ها:

1- http://www.aftab.ir/articles/politics/diplomacy/c1c1223107054_iran_p1.php

2- http://masoudbehnoud.com/2008/09/blog-post_21.html

3- http://www.roozonline.com/archives/2008/09/post_9379.php

4- ‏http://www.roozonline.com/archives/2008/06/post_7676.php

5- http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8706050365

6- http://www.radiofarda.com/Article/2008/10/01/f4_Iranian_American_council_office.html

7- دو مقاله از این سری را میتوانید در بخش انگلیسی سایت ایرانیان لابی مطالعه فرمائید

http://english.iranianlobby.com/page1.php?id=30&bakhsh=ARTICLES

http://english.iranianlobby.com/page1.php?id=16&bakhsh=ARTICLES

8- سخنرانی بسیار مهم گری سیمور. وی از معتبرترین و با نفوذترین کارشناسان آمریکاست: http://www.wilsoncenter.org/index.cfm?fuseaction=events.event_summary&event_id=358734#

بخش دوم: سفر احمدی نژاد به نیویورک و دیدار با برخی گروههای صلح طلب آمریکا

بخش سوم: چشم انداز سیاست های آمریکا در مقابله با جمهوری اسلامی

لابیها ولایههای فرهنگی رژیم - میرزاآقاعسگری (مانی

میرزاآقاعسگری (مانی)

لابیها ولایههای فرهنگی رژیم

رژیمهای توتالیتر همواره با سه دسته از اهل اندیشه و ادب و سیاست روبرویند:

۱- همراهان و هماندیشان خود. و به زبان جاری امروز در ایران:«سیاست پیشگان، شاعران، نویسندگان وهنرمندان ذوب در ولایت فقیه و اسلام ناب محمدی». اینان نه تنها حکومتهای مستبد وآدمکش را میستایند، بل که هرجا دست دهد، یا رژیم از آنان بخواهد، دست به خون معترضان هم میگشایند. مسلما آن بازجوهای وزارت اطلاعات رژیم که در اتاقهای شکنجه و بازجویی ، چشمان متهم را میبندند واو را روبهدیوار مینشانند و خود پشت سر او میایستند و متهم را در پرسشهای غافلگیرکننده و حرفهای کارشناسانه به چالش میگیرند، دهاتیهائی کمسوادی نیستند که پاسدار و پادو رژیم شدهاند، بل که اهل فنی هستند که در عالم سیاست و ادبیات و فرهنگ، دستی داشته و دارند. بازجوی احسان طبری، یا آن «بازجوی عزیزی» که سعیدی سیرجانی استاد دانشگاه واستاد مسلم ادبیات ایران را به «اعتراف» وادار کردند، نمیتوانستهاند از لمپنهای خیابانی بوده باشند که برای قرصی نان به رژیم جمهوری اسلامی پیوسته و با مشارکت در سرکوب وکشتار، به نان و نوائی رسیده باشند. بازجوی سعیدی سیرجانی، بیگمان یکی از همانندان او در علم سیاست وادبیات بوده است. چنان بازجویی یا یک «آیتالله» حرفهایِ بوده است یا یک «استاد دانشگاه»، یا یک «اهل اندیشه و ادبیات». اگر آن بازجویان، مردمی عادی و ناشناخته میبودند، نیازی نبود - حتا در تاریکی- پشت سر متهمی چشمبسته و روبهدیوار، وی را سین.جیم کنند. آیا اگر امکان این میبود که کسانی همچون طبری و بهآذین و سیرجانی در سلولهای بازجویی چشم بند برگیرند، برگردند، و در روشنایی، چهرههای بازجویان خود را به وضوح ببینند با چه کسانی روبرو میشدند؟! با دو سه تا دهاتی یک لاقبا که پاسدار و بازجو شدهاند؟! یا با چهرههای سرشناس اجتماعی و فرهنگی وادبی؟! خمینی این بازجویان را «سربازان گمنام امام زمان» مینامید. هنوز هم سران رژیم چنین نامهایی به این گونه بازجویان میدهند. تاکنون هیچیک از این «سربازان گمنام امام زمان» لو نرفته است. هنوز معلوم نیست چه کسانی توانستهاند روزنامهنگار هوشمندی مانند فرج سرکوهی را وادار به اعتراف کنند؟ اگر آیتالله محمدبهشتی در مناظرهی تلویزیونی نتوانست از پس احسان طبری (تئوریسین و دانشمند حزب توده) برآید، پس آنانی که طبری را در زندان وادار به نوشتن کتابهایی در رد عقاید مارکسیستی و باورهای خودش کردند چه کسانی بودهاند؟ آیا فقط مشتی شلاق به دست و دژخیم خونآشام بودهاند؟ یا ترکیبی از آدمهای حرفهای در عرصهی سیاست و فلسفه با دژخیمان؟ این آدمهای حرفه ای چه کسانی بودهاند؟ اکنون درکجای جامعهی ایران با سیما و نام آشکار خود به تدریس یا روزنامهنویسی (امثال شریعتمداری درکیهان) مشغولاند؟ اینان که شبها با نقاب برای بازجویی و اعترافگیری از آدمهایی مانند رامین جهانبگلوها به زندانها میروند، روزها و در زندگی علنی پشت کدام صندلی و تریبون مینشینند؟ راستی برسر آدم روشنفکری مانند جهانبگلو که استاد دانشگاه در کانادا هم بود چی آمد که چنین سربهنیست و لال - به قول خودش به «هندوستان»- رفت و ناپدید شد؟ بازجوی او چه کسی میتوانسته باشد؟ اگر نه دستکم کسی همانند خود او که بتواند افکار او را در بازجویی به بازی و چالش بگیرد؟ آیا اینگونه بازجویان، ترکیبی از اهل اندیشه، قلم و فرهنگ با کارشناسان حرفهای دستگاههای جاسوسی غرب و شرق (بویژه در سالهای نخستین پیروزی ملاها) و مشتی جلاد و دژخیم نبوده ونیستند؟ چرا تا کنون بازجویان حرفهای که سران سیاست و فرهنگ و ادبیات ایران را در اوین و زندانهای دیگر رژیم جمهوری اسلامی به اعتراف کشاندند اینهمه ناشناخته و مخفی ماندهاند؟
این «سربازان گمنام امام زمان» هرکه بوده یا هستند، بیشک در زندگی علنی خود: یا از سیاستمداران حرفهای رژیم اند، یا از لایهی فرهنگی – سیاسی وابسته و همسو با رژیم. امیدواریم روزی نه چندان دور، نام و نشان این افراد بر مردم سرکوبشدهی ایران روشن گردد.

۱- گروه دومی که به بقای رژیمهای مستبد و آدمخوار یاری غیرمستقیم میرسانند،مخنثها (ظاهرا بیطرفها!) هستند که با سکوت معنادار خود در برابر هر جنایت و سرکوبی، در کردار، به آسیاب دیکتاتورها آب میبندند تا خون کشتگان رقیق گردد وسنگاسیابها بچرخند تا امیر و امیران به طعام پیروزی بنشینند. این گروه، مانند خاکشیر با هر مزاجی – از جمله مزاج رژیم جمهوری اسلامی- سازگارند! پرچمشان تابع بادهای موسمی است. با شاه، شاهدوستاند (فردوست) و با ملا، دینمدار. اینان مدعیاند «ادیب باید از سیاست دوری بجوید!» می گویند اگر چماق حکومتی فرق جامعه، ادیبان، هنرمندان و روشنفکران را شکافت، شاعر ونویسنده و هنرمند نباید وارد سیاست (اعتراض) شوند! مخنثها ممکن است در محافل کاملا خصوصی ومطمئن، به سرکوب دولتی انتقادی آبکی و درگوشی بکنند، اما بطور رسمی و علنی، خود را کر و لال نشان میدهند. خود را از معرض توفان و تهدید دور نگهمیدارند. خود را به خواب تاریخی (کوچه علی چپ) میزنند، و اگر خیلی در تنگنای چالشهای فرهنگی یا سیاسی قرار بگیرند، جملات چندپهلوئی بیان میکنند که به «چرت و پرت» مانندهتر است تا به موضعگیری سیاسی یا ادبی! این کبکها، سرهای ترسیدهی خود را زیر برف میکنند، تا، کسی را نبینند! شاید هم فکر میکنند کسی آنها را نمیبیند! امتیازاتی که چنین افرادی از رژیمهای استالینی و اسلامی و هیتلری میگیرند، همانا تکه استخوانی است بدندان، و تکه مال و موقعیتی که با آن در «عافیت» روزگار بگذرانند، و تریبونکی که کم و بیش خودی نشان بدهند. کارگزاران وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات رژیم (همان سربازان گمنام امان زمان)، صحنهای حساب شده در فلان دانشگاه، یا تالار یا تلویزیون یا روزنامهی دولتی یا ظاهرا غیردولتی میآرایند، آقا یا خانم ایکس را در آن جای میدهند تا چیزکهایی بگوید و نمایشی از «آزادی بیان» به خورد خلایق دهد. رژیم، خبرنگار این یا آن روزنامه را به مصاحبه با «جنس ویترینی» خود میفرستند تا در بارهی زمین و زمان، در بارهی ادبیات و سیاست و فرهنگ، در بارهی دیروز و امروز وآینده، در بارهی این و آن اظهار فضل فرموده، «هنر و دانش و فرهنگ» خود را تقدیم تودهها کنند! هنر و فرهنگ و دانشی که در محتوای خود، آراینده و تأییدکنندهی رژیمهای مستبدی مانند جمهوری اسلامی است، و در ظاهر خود، هنر غیرسیاسی، ادبیات غیرسیاسی و فرهنگ غیرسیاسی نام گرفتهاند. باید به آنها گفت: «بسیار خوب! لازم نیست شما بیائید زمانهی انحطاط، جامعهی سرکوب شده، و نکبتهای فروافتاده بر ایران را در آثار عالی و جهانی و ماندنی و بیمثال خود بازتاب دهید؟ بیائید دست کم در مصاحبهها یا پرسش و پاسخها یا در تریبونهایی که دراختیارتان قرار میگیرد، انگشت بر جنایات این رژیم بگذارید و حالا که شهامت ندارید نشتری به این دمل چرکین تاریخی فروکنید، دست کم آن را نشان دهید! پاسخ آنان سکوت است، ویا برداشتن چماق تکفیر علیه شاعران و نویسندگان معترض به رژیم. میدانند که باید «موی دماغ» مخالفین رژیم شوند، تا به کرشمه و ایما به رژیم گفته باشند که «ما باج و خراج خود را دادیم، حالا نوبت تو است که نوالهی ما را جلویمان بیندازی!» حتا ممکن است رژیم برای وجاهت بخشیدن به این مخنثها، بظاهر یک اهن و تلپی هم علیه آنها بکند و مثلا برخی مواقع بساط عبدالکریم سروشها و احسان نراقیها را هم کمی بیاشوبد. اما خودشان خوب میدانند که بدون یکدیگر، معنا ومفهومی ندارند. چرا که ذات و راهی همانند و همسو دارند. مخنثها اگر در خارج باشند به ایران هم دعوت میشوند، واگر در ایران باشند به خارج از ایران هم دعوت می شوند. اینان پشت تریبونهای برونمرزی میروند تا غیرمستقیم، چهرهی رژیم جمهوری اسلامی را بیارایند. ممکن است برای پرهیز از رسوایی و هوشدن، نیشی کوچولو هم به برخی از سیاستهای خُرد وحاشیهای رژیم بزنند، اما نه با سیاستهای کلان رژیم کاری دارند، نه با جنایتهای کلان آن. نه با ایدئولوژی ضدایرانی رژم کاری دارند، نه با کشتار اهل قلم و اندیشه و فرهنگ به دست «برادران گمنام امام زمان». گفتن این که ممکن است برخی از اینان، همانا برخی از سربازان گمنام امام زمان باشند، چندان «معقول» به نظر نمیرسد! مخنثها در دفاع نه چندان آشکار از رژیم روشنفکرکشی چون رژیم روحانیون و مکلاهای امام زمانی آن، گاهی پشت شعار «ضدیت با امپریالیسم آمریکا» و «صهیونسیم اسرائیل» پنهان میشوند، گاهی پشت نقاب دفاع از تروریستهای «مظلوم فلسطینی»، گاهی زیرخیمهی «نسبیت فرهنگی و گفتگوی تمدنها» گردمیآیند، گاهی پشت شعار: «ادبیات سیاسی بی ارزش است!»، گاهی زیر چادر«احترام به عقاید تودهها» گرد میآیند تا از گندیدگی دین رژیم سخنی نگویند...

مخنثها مدعیاند که «صندلی سومی» هم وجود دارد که نه مال رژیم است نه مال مخالفان آن، بل که مال مخنثهاست! در خیمهشببازی جناحهای رژیم برای بقاء بیضه وکیان اسلام ناب محمدی، گاهی جانب «اصلاحطلبان» را میگیرند، گاهی جانب «جناحهای معقول»(!)رژیم مانند رفسنجانیها را. گاهی «ناگزیر» برای دیدار از «مادر یا پدر پیر و مریض» خود به دستبوس رژیم میروند، گاهی به بهانهی «تماس با مردم، و قرار دادن دانش و فن خود دراختیار آنها»! به زیارت قبر خمینی برده میشوند! مخنثها، درظاهر، دستکشی نیالوده به خوناند بر دستهای خونین رژیمهای مستبد و توتالیتر. بویژه در یک دههی اخیر، مخنثها لابیهای فرهنگی وسیاسی و ادبی رژیم آخوندی را تشکیل داده و در خارج از ایران بسیار فعال شدهاند. اینان با حمایتهای پنهان و آشکار، و پشتیبانیهای مستقیم ونامستقیم رژیم جمهوری اسلامی، سرگرم جاانداختن سیاست فرهنگی این رژیم در میان ایرانیان و ملتهای دیگر هستند.
پیداست که همه ی مخنث ها بدین گونه نیستند. بخشی از آنها کوشش دارند در صف لشگرفرهنگی – ادبی رژیم درنیایند. این که چه اندازه در این راه توفیق داشته اند، امری است که با دیدن کردار و شنیدن گفتار و خواندن آثارشان می توان به آن پی برد.
در میان لابیهای ناشناختهی رژیم، دستهای هم هستند که وضع ویژهای دارند. مثلا یک عضو فعال و سابق سازمان مجاهدین خلق را درنظر بگیرید که به هردلیلی از آن سازمان جدا میشود. چنین آدمی -اگر از نظر سیاسی هم واداده باشد- بلافاصله مورد استفاده وسوءاستفادهی دو جناح قرارمیگیرد. یکی سازمانهای رقیب که به علت کینهای که به مجاهدین دارند، فرد جدا شده را -اگر مدعی کار ادبی یا فرهنگی هم باشد- پشت تریبونهای خود میکشند تا سازمان رقیب را از دهان یکی از اعضاء خودش رسوا و افشاء کنند. بالاتر از آن، رژیم جمهوری اسلامی است که چنین «بریدههایی» را توی هوا میقاپد! تا زهر دیرینش را علیه سازمان دشمن با نیش آن «بریده» خالی کند.

البته همه ی شاعران، نویسندگان وهنرمندان - که اغلب به حق به سازمانهای سیاسی عقبمانده و ایدئولوژیک پشت میکنند- چنین نبوده و نیستند. آنان به خوبی میدانند که کمترین لغزشی، راهشان را به دستگاه گوارش رژیم باز میکند.

۲ - گروه سومی نیزهستند (و همواره بودهاند) که هدف تیرهای زهرآگین دوگروه بالا هستند. گروه سوم، هم از رژیم ضربه میخورد هم از لابیهای فرهنگی، سیاسی و هنری و ادبی آن. اینان یا به زنداناند یا در تبعید. یا ترور شدهاند یا اعدام. یا «اعتراف» کردهاند یا بایکوت شدهاند. از دیدگاه رژیم و لابیهایش اینان «افرادی نامطلوباند»! القابی همچون «تندرو»، «ناسازگار»، «آشوبگر» و «مزاحم» دارند! اینان اگر در ایران باشند با چشم بسته روبه دیوار در اتاقهای بازجویی نشانده میشوند تا توسط «سربازان گمنام امام زمان» بازجویی شوند. اگر در خارج باشند، آماج توطئههای تروریستی رژیم قرارمیگیرند و همزمان، آماج سمپاشی و ترورشخصیت از سوی لابیهای رژیم. اینان نه در خانهی پدری جای دارند و نه در بیرون از آن آرامش. جای اینان – به گواه تاریخ در هرکجای جهان – جایگاه اینان دل حقیقت است. دلی که هرگز از تپش باز نایستاده است و نخواهد ایستاد.
٣۰ آبان ۱۲٨۶ . ۲۱ نوامبر ۲۰۰۷

این هم سرودهای از سالیان پیش دراین بارهها:

دوچهرگان

به سپيده دمان، نمازگزارانند و
به شامگاهان باده گسار
دوچهرگان!

به چشمى دانهء اشك دارند و
به ديگر چشم شبنم شادى!

روزانه برنگ روزاند و
با شب، شبرنگ!

بدستى خنجر و
به ديگر دست شاخهء زيتون دارند
دو رويان!

آزاديخواهند
هنگامى كه برآيد آواز آزادى
ستم پيشه اند
به گاهى كه زوزه برمى كشند ستمرانان.

با زرد، زرد و
با سرخ سرخ اند!

با كاسه اى عسل در دستى و
كاسه اى زهر بديگر دست،
عاشقانند
اگر كه عشق بدرخشد
كينه ورزانند
اگر كه كينه تاج برنهد.

مى چرخند
با آفتاب يا تاريكى
با هر باد، برافراشته مى شوند و
با هر سكوت مى ميرند
چرا كه نامشان چنين است:
ابن الوقتها!
بهار ۱۳۶۵. مانی
سایت ادبیات وفرهنگ

ورنه هر سنگ و گلی لوء لوء و مرجان نشود -جمشید پیمان


ورنه هر سنگ و گلی لوء لوء و مرجان نشود
جمشید پیمان
مجاهدین خلق ایران،آنگونه که من شناخته ام، نه دریوزه ی دلسوزی هستند و نه گدای ترحم کسی .
در عرصه ی پیکار برای رهانیدن ایران از چنگال آدم خوار های حاکم بر کشوارمان و برای استقرار آزادی و باز گرداندن حـاکمیت به مـردم ،مجاهدین خلق ایـران،باز هم تا اینجا که من شناخته ام ، تنها گروهی هستند که از همه چیزشان به معنای واقعی کلمه ، گذشته اند . شرف و عزت و آبرویشان هم با همان خواست و آرمان والایشان،که چیزی جز استقرار آزادی و حاکمیت مردمی نیست ،درهم تنیده ی انفکاک ناپذیر است. ایرانیانی با این مشخصات ، به تنها چیزی که نیاز ندارند همان دلسوزی و ترحم است.مجاهدین خلق ایران امابه همراهی و همنوائی و همبستگی نیاز دارند. این همراهی و همنوائی و همبستگی را مجاهدین خلق برای چه میخواهند و چرا در طلبش بی وقفه می کوشند و دربسیاری از موارد پیشآهنگ و پیشنهاد دهنده ی آن هستند؟ این بخش بزرگ از هم میهنان ما کارخانه و شرکت ساختمان سازی و کمپانی اکتشاف و بهروری از معادن زیرزمینی و دستگاه هائی نظیر اینها برپاکرده اند و در مسیر تلاش اقتصادیشان دنبال شریک و همراه معتمد و آرآمد و سود ساز می گردند ؟ البته که جواب کاملا منفی است.
مجاهدین در میدان مبارزه با رژیم ضد بشری حاکم بر ایران وبرای آزادی ایران ، حی و حاضرند و لحظه ای دست از پیکار نکشیده اند. در این عرصه هر کس که همسو و همراه با آنان قدمی بردارد البته گامش سودمند و تاثیر گذار است . اما چنین کسی حق ندارد مساعدت خود به مجاهدین را چه مستقیم و چه غیر مستقیم ، نوعی دلسوزی و ترحم نسبت به آنها بداند و بنامد. زیرا این مساعدت و همراهی اگر سودی به بار آورد فقط و فقط به حساب مردم ستمدیده ی ایران واریز میشود و لاغیر. زبانم لال اگر قرار به منت گذاشتن باشد این مجاهدین هستند که بخاطر پیکار آشتی ناپذیرشان بارزیم ملایان ، بخاطر فرو نغلتیدشان در دام های رنگارنگ مدره گرائی و سازندگی و اصلاح طلبی و اصولگرائی قلابی گردانندگان رژیم و بویژه بخاطر جانبازی هایشان و وثیقه کردن همه ی هستیشان در پیکار برای آزادی، باید در کار و بارشان پرتوی ،هر اندازه کمرنگ ، از خود ستائی و احیانا منت گذاری دیده شود. برعکس ، مجاهدین خلق ایران مصداق بارز این شعر حافظ هستند ؛
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن .

دلشوره های رژیم آخوندی را درک کنیم!
برای ملایان حاکم برکشورمان ، از آمریکا و اسرائیل و دیگر دشمنان صوری که بگذریم، یک دشمن عمده ، اصلی و کاملا واقعی وجود دارد؛ دشمنی که از همان آغاز پاگرفتن نظام آخوندی ، بزرگترین مشغله ی ذهن و اندیشه و عمل آن شده است. خمینی ، بزرگ سرکرده ی ملایان حاکم ، وقتی که دید این دشمن را به سادگی نمی تواند به تسلیم بکشاند و یا وادار به تمکین و سر سپردگی کند ، بی هیچ پروائی از مردم و بشریت و تاریخ و حتی دین و قران و خدای ادعائیش، هرگونه رودربایستی را کنار گذاشت و با صریح ترین جمله ها ، فرمان قتل عام این دشمن یعنی مجاهدین خلق را صادر کرد. پیش از صدور این فرمان و طی هفت هشت سال ، یکصد و بیست هزار تن از آنها و دیگر آزادیخواهان را کشته بود. اما در مرداد سال شصت و هفت با آن فرمان مستقیم و بی هرگونه اما و اگر، عمق کینه و نفرت و البته ترس بی حد خودش و اعوان و انصارش از مجاهدین خلق را آشکار ساخت . ترسی که هنوز و همچنان بر وجود همه ی گردانندگان رژیم مستولی است.
آینه به دست های رسوا!
هنگامی که جلادان نظام آخوندی ، در اجرای منویات خمینی، روزانه و بی احساس خستگی و کسالت، صدها تن از مجاهدین را تیرباران می کردند و یا به دار می کشیدند ، بیش تر از گردانندگان رژیم ، کسانی به وجد می آمدند و شادمانی خود را از این جنایت علیه بشریت اعلام می داشتند که در عرصه ی رویاروئی مجاهدین خلق آزادی خواه و رژیم ضد بشری و دشمن حاکمیت مردم ایران ، ظاهرا نه سر پیاز بودند و نه ته پیاز ؛ نه گفتار و عملشان رنگ و بوئی از آزادیخواهی و دفاع از حق غصب شده ی ملت داشت و نه ملایان حاکم برای این دستمال به د ست گرفتن هایشان و بادمجان دور قاب چیدن هایشان ، تره خورد میکردند . از این قبیله ی بی اصل و نسب و بی پرنسیب که علیرغم تو سری خوردن های مکرر از ملایان حاکم باز هم کاسه ی گدائی به دست، دامن قبا و عبای آنها را رها نمی کردند ، برجسته تر و توی چشم خور تر حزب توده بود و جنبش مسلمانان مبارز (عجب اسم دهان پرکنی ! به قول هموطنان شیرازیمان ؛ یقه تق تق ، معرفت او او ) و سازمان چریک های فدائی خلق ، بخش اکثریت . که این آخری ، در آن روزگار سر و تن سپردگی به خمینی جانش و خوشرقصی های تمام عیارش برای رژیم ملایان ، نه سازمان بود و نه چریک و نه فدائی خلق ، اگر هم ادعائی برای فدائی بودن میکرد عملا ثابت کرده بود که فدائی نظام آخوندی و سرکردگانش از خمینی تا رفسنجانی و خامنه ای و حتی جلاد بی شخصیت و فرومایه چون شیخ صادق خلخالی میباشد. . هم حزب توده ، هم جنبش مسلمانان مبارز و هم جریان اکثریت ، مراتب وفاداری و بیان درجه ی بسیار بالای نوکری خودشان نسبت به رژیم جنایتکار حاکم بر ایران را به ویژه و موکدا با حمله به سازمان مجاهدین خلق ، آن هم در چارچوب دستور العمل های ملایان ، نشان می دادند. هر کس که اسناد و مدارک مربوط به این شیوه ی سخیفانه و سراسر آلوده به ننگ را مورد بررسی قرار دهد ، خواهد دید که هر گاه و هر جا که این سه جریان دست به حمله علیه مجاهدین خلق زده اند اولا اندک زمانی پیش از آن، رژیم آخوندی به قول ملا خمینی، چنین هجمه ای را آغاز کرده بود ه است و ثانیا حمله ی این سه گروه در راستای همان هجمه ی رژیم و بویژه در توجیه حرکت جنایت کارانه اش بوده است . اینها در چنین میدانی همواره کوشیده اند دست های ملایان حاکم بر ایران را هم بشویند و هم طیب و طاهر بودنشان را به دیگران بقبولانند.
کدام نیرو در این عرصه باید حذف شود
مجاهدین خلق ایران طی بیست سال گذشته در همه ی عرصه ها ، اعم از سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و مذهبی و نظامی ، با رژیم ضد بشری حاکم بر ایران جنگیده اند. این نبرد بی وقفه و پر فراز و نشیب، برای هر دوسوی پیکار با شکست و پیروزی ، با پیشروی و عقب نشینی همراه بوده است . این نبرد به گونه های متعدد خود را نشان داده است اما یک چیز در آن از جانب دو طرف درگیر در پیکار، بدون تغییر بوده است ؛ تداو م توقف ناپذیر پیکار. و البته این نبرد تا حذف کامل و یا دست کم تسلیم قطعی یکی از طرف های آن ادامه خواهد یافت . در این میان آنچه که ناظران را اعم از موافق و مجالف ، به شگفتی کشانده است تداوم پیکار دو نیر وی به ظاهر نا برابر است.؛ نظام جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین خلق ایران. چرا به ظاهر ؟ زیرا رژیم آخوندی از موضع یک جریان مسلط بر همه ی سرمایه های یک کشور ، در این پیکار حضور دارد و امکاناتش در زمینه های مالی و تبلیغاتی و نظامی و روابط بین المللی دیپلماتیک ( این یکی را از صدقه سر هزینه کردن دارائی ملت ایران) با سازمان مجاهدین خلق ایران قابل مقایسه نیست. نسبت موجود را اگر میلیارد به یک هم بگیریم اصلا بیراه نرفته ایم. همان ناظران شگفت زده لابد ازخودشان می پرسند که چه عاملی در این میان هست که پیکار این دو نیروی به ظاهر تا این حد نابرابر را در حالت تعادل نگه داشته است و بخصوص چرا رژیم ملایان با این همه قدرت، قادر به شکست مجاهدین نیست .
دو جبهه ی اصلی نبرد
نبرد مجاهدین خلق با رژیم ملایان ،امروز در دو جبهه خود را بارزتر و تماشائی ترنشان میدهد ؛ جبهه ی پیکار بر سر ابقاء یا خروج از لیست تروریستی و جبهه ی پیکار بر سر ابقاء و حذف ارتش آزادی بخش ملی ایران و شهر اشرف. نظام آخوندی در این دو جبهه ، بخصوص در یکی دوسال اخیر متحمل شکست های فضاحت بار ، همراه با صرف هزینه های سرسام آور ، شده است. پیروزی بزرگ مجاهدین در دادگاه های انگلستان که منجر به بیرون آمدن نام سازمان مجاهدین از لیست سازمان های تروریستی انگلستان گردید ، ضربه ای هولناک بر پیکر آخوند های حاکم بود.ما هنوز و همچنان شاهد سوز و گدازهای سران ریز و درشت رژیم در این امر هستیم. در همین راستا و رابطه، رژیم خود را تاکنون به هر آب و آتشی زده است تا شاید آب رفته را به جوی باز گرداند. تظاهرات عمله و اکره های آخوندها در برابر سفارت انگلیس در تهران و عربده کشی های وکیلان مجلس آخوندی و واویلا سردادن سران قوه قضائیه و مجریه آنها و زنجموره کردن ولی فقیه و احضار سفیر و کاردار انگلیس و دادن تذکرات متعدد در این زمینه به او و نامه نگاری به نمایندگان پارلمان و قوه قضائیه انگلستان و وعده و وعید های پر وسوسه برای قرادادهای سود آور ، بخشی از سرو دست شکستن های ملایان حاکم در این زمینه بوده است. حتی حمله به درب ورودی سفارت رژیم در لندن و بدنبال آن فریاد واترویست واتروریست آخوندهای حاکم نیز به احتمال بسیار قوی می تواند ترفندی ابلهانه از جانب عوامل نظام و به دستور وزارت بدنام اطلاعت بوده باشد. کما اینکه بعضی از عوامل رژیم در همین رابطه این حادثه را بصورت بلاهت بار با مساله بیرون آوردن نام مجاهدین از لیست تروریستی ربط دادند.
براستی چه کسی تروریست است؟
به راستی که شاهد حیرت زده ی عجیب زمانی و عجیب تر زمانه ای شده ایم! از یک طرف تروریست های واقعا موجود یعنی گردانندگان نظام جمهوری اسلامی ، جلوی چشم خودی و غریبه ، پیر و جوان و زن و مرد در ایران و افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین و هر جای دیگری که بتوانند عملیات تروریستی می کنند و گروه های تروریستی را در همه ی کشورهای دور و بر ایران و سایر نقاط جهان ، بویژه در خاورمیانه و منطقه ی خلیج فارس تغذیه مالی و تسلیحاتی و تبلیغاتی می کنند و برای آنها در داخل خاک ایران و هرجای دیگر که امکانش را داشته باشند دوره های متعدد آموزش های تروریستی ترتیب می دهند . از طرف دیگر کسانی که رژیم حاکم بر ایران را محور شر نامیده اند و ترس از دست یابی چنین رژیم جنایتکاری به بمیب اتمی و دیگر سلاح های کشتار جمعی، بر وجودشان مستولی شده است و سرزمین هایشان در گذشته ی نه چندان دور آماج عملیات تروریستی این رژیم بوده است و خوب میدانند که امروز هم نمی توانند از تروریسم صادراتی آخوندها در امان باشند ، با همین تروریست ها بطور مستقیم و غیر مستقیم و آشکارا و پنهان ، مذاکره می کنند و به آنها باج می دهند و بسته های رنگارنگ تشویقی نثار خاکپایشان می کنند ! ولی در کنار این صحنه پردازی ها، مخالفان و معارضان نظام ضد بشر و کسانی را که سی سال است قربانی جنایت های آن بوده اند و در هدف و شعار و عملشان چیزی جز مبارزه برای آزادی و حقوق بشر نیست ،در چارچوب همان شیوه ی مماشات و برای شادی دل جنایتکاران حاکم بر ایران و بنا به اوامر آنان ، در لیست تروریستی میگذارند.
این آب در هاون کوبیدن های چند جانبه البته تا این لحظه راه به جائی نبرده است و با توجه به اراده و پشتکار و ایستادگی و حقانیت مجاهدین ، در آینده هم راه به جائی نخواهد برد و آبی برای رژیم درمانده آخوندی گرم نخواهد کرد و ما بزودی شاهد خواهیم بود که اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا نیز طوعا و کرها در مقابل حقانیت مجاهدین سر خم خواهند کرد و خواهند کوشید تا دستان آلوده به کار ناپاک قراردادن نام مجاهدین در لیست تروریستی را در دستکش های انواع و اقسام توجیهات فرو کنند تا شاید حقیقت آشکار شده ی تبانی و مماشاتشان با رژیم تروریست پرور آخوندی یا به قولی مادر تروریسم جهان معاصر را پنهان سازند.
دژ مبارزه با بنیادگرائی اسلامی
این روزها اما پیکار در جبهه دوم یعنی جبهه ی نبرد برای ابقاء و یا حذف ارتش آزادی بخش و شهر اشرف ، تماشائی تر شده است. از نخستین روز تاسیس ارتش آزادی بخش ملی ایران ، یکی از بزرگترین دلمشغولی های رژیم ، این ارتش و چگونگی رویاروئی با آن و جستن راهی برای حذفش بوده است. رژیم جمهوری اسلامی برای نابودی ارتش آزادی بخش ملی ایران ، چه در زمان نظام پیشین عراق و چه پس از آن و تا هم اکنون که این سطور را می خوانید ، از هیچ جنایتی دریغ نورزیده است و تا آنجا که دستش می رسیده و در توانش بوده است ، بر علیه رزمندگان آزادی اقدام کرده است. در این راستا رژیم علاوه بر دست یازیدن به انواع و اقسام عملیات تروریستی و کار برد سلاح کشتار جمعی و به موشک بستن قرارگاه های ارتش آزادی بخش در دفعات مکرر و آدم ربائی و ارسال عناصر نفوذی و خرابکار و جاسوس به درون ارتش و بکار گیری افراد بریده از مبارزه ای که تن و جانشا ن را به کمترین بها در اختیارش گذاشته اند ، برای حذف ارتش آزادی بخش به حکومت عراق ، هم در گذشته و هم امروز متوسل شده است. در زمان سلطه صدام حسین برعراق ، بنا بر شهادت برادر ناتنی صدام در جریان محاکمه اش در عراق و همچنین اعلام دکتر فهمی قسیمی ، سفیر سابق عراق در مصر ، در جریان گفتگو با تلویزیون الجزیره ، نظام آخوندی به دولت پیشین عراق پیشنهاد کرده بود که حاضر است همه ی مخالفان صدام را که در ایران بوده اند ، ازجمله بسیاری از اعضاء حکومت فعلی عراق، را به صدام حسین تحویل دهد و درمقابل رهبران سازمان مجاهدین خلق را بگیرد.برای گردانندگان خون آشام رژیم آخوندی عجب معامله ی شیرینی میشد ، اگر پا می گرفت . اما گردانندگان دولت پیشین عراق به این درجه از فرومیگی سقوط نکرده بودند که مرتکب چنین جنایتی بشوند.
در جستجوی شریک جنایت !
در جریان حمله ی نیروهای ائتلاف به عراق ، رژیم جمهوری اسلامی ، شرط همکاری با آنها بر علیه رژیم صدام حسین را بمباران تمام عیار قرار گاه های ارتش آزادی بخش ، گذاشته بودند. البته این شرط به اجرا در آمد و در جریان بمباران ها ، قرار گاه ها بکلی ویران شدند و تعدادی از رزمندگان ارتش آزادی بخش به شهادت رسیدند. آری بمباران صورت گرفت ، ساختمان ها و تجهیزات نابود شدند ، عده ای نیز جان باختند ، اما ارتش آزادی بخش ملی ایران همچنان پا برجای ماند و از دل آن ویرانی ها و علیرغم همه ی توطئه ها ترفند های رژیم و وابستگانش و دولت های مماشات گر، شاداب تر و پرجوش و خروش تر و سر حال تر و فعال تر از پیش سر برآورد و آنجا را به باروی پر استحکام مقابله با بنیادگرائی مذهبی صادره از جانب رژیم آخوندی تبدیل کرد. در یک کلام تبدیل به تیری شد که برای چندمین بار به چشم هیولای تروریسم و بنیاد گرائی در تهران فرو رفت.
اکنون شهر اشرف به کانون آرزو وامید مردم ایران برای مبارزه با نظام آخوندی تبدیل شده است . رژیم جمهوری اسلامی بیش از هرکس دیگری این خطر را می بیند و البته هزاران بار بیشتر از گذشته برای دفع این خطر ، به تلاش و تقلا افتاده است. رژیم آخوندی همه ی امید ش را به این امر متمرکز کرده است که شهر اشرف را در چنبره ی ایادی و دست آموزانش در عراق بیفکند و آنگاه با دست باز و خیال راحت طرح هایش را برای ترتیب دادن جنایتی نظیر کشتار زندانیان سیاسی در مرداد ماه سال شصت و هفت ، به مرحله ی اجر در آورد.
حمایت از مجاهدین یعنی حمایت از آزادی
هم آزادی خواهان شهر اشرف و هم پشتیبانان ایرانی آنها در ایران و سایر کشور های جهان و هم سازمان ها و شخصیت های آزادی خواه و مدافع حقوق بشر در سراسر دنیا،با نیات پلید و ضد بشری ملایان حاکم بر ایران در رابطه با ارتش آزادی بخش و شهر اشرف کاملا آگاهند . موضوع حفاظت از شهر اشرف و جلوگیری از دست یابی رژیم آخوندی و وابستگانش به شرائطی که بتوانند به آزادی خواهان شهر اشرف آسیبی برسانند ، از همان فردای امضاء قرارداد صلح بین ارتش آزادی بخش و نیروهای ائتلاف و تحویل سلاح های ارتش به آنها ، مورد توجه آزادی خواهان و بشر دوستان جهان بوده است.
ملاحظه می کنید که مقاومت و استواری نیروهای آزادی خواه همراه با پشتیبانی بی دریغ و بی شائبه ی شخصیت ها و سازمان های سیاسی و حقوق بشری ، باعث شده است که تا امروز رژیم آخوندی از دست یابی به اهداف ضد انسانیش ، باز بماند. رژیم تا چند روز پیش در بوق های تبلیغاتیش می دمید که دولت عراق باید شهر اشرف را ازبین ببرد و نیروهای مبارز مقیم آنجا را تحویل دژخیمان آخوندی بدهد و رهبران مجاهدین را دستگیر و محاکمه کند و به ملایان بسپارد . در همین رابطه همه ی عوامل و مزدوران داخلی و خارجیش را بسیج کرده بود و حتی برای آمریکا هم غمازی می کرد ، اما وقتی تیر اینهمه به در و دیوار زدن و تلاش و تقلای همه جانبه اش به سنگ خورد و باحمایت های یک پارچه بشر دوستان و آزادی خواهان جهان از اشرف مظلوم ولی سرفراز و پایدار روبرو شد ،بناچار پا پس کشید و مفتضحانه عقب نشینی کرد. آثار این عقب نشینی را در موضع گیری های مسئولان نظام و ایادی گوناگونش ، همه دیده اند. اکنون دیگر حرف و سخن بر سر تحویل رزمندگان ارتش آزادی بخش به رژیم ضد بشری نیست. اینک در عقب نشینی رسوایشان ، ولو بصورت تاکتیکی ، به التماس افتاده اند که دولت عراق و سازمان های بین المللی مربوطه ترتیبی بدهند که اشرفیان را از عراق به هرکجا که خود آنها می خواهند منتقل سازند!
ساز جدید رژیم و رقصندگانش!
این عقب نشینی را نه تنها دستگاه های تبلیغاتی و اطلاعاتی و مزدوران شناخته شده و بلاواسطه اش ، با براه انداختن انواع و اقسام شوهای ایترنتی و رادیو تلویزیونی پوشش میدهند ، بلکه بعضی افراد و گروه ها ی به اصطلاح اپوزیسیون , نیز دانسته و ندانسته و آگاهانه و نا آگاهانه ، آن را تبلیغ می کنند. . بر کسانی نظیر مزدور محمد جواد هاشمی نژاد که دفتر و دستکی بنام هابیلیان را به فرمان مستقیم رژیم و وزارت اطلاعات می چرخاند ، حرجی نیست اگر بگوید برای رژیم صرف نمی کند که ساکنان اشرف را از عراق به ایران بفرستند و تحویل حکومت آخوندی بدهند و بهتر است که مسئولان دنبال این امر باشند که اشرف برچیده شود و ساکنانش از عراق اخراج شوند و هرکجا که دلشان می خواهد بروند. این فرد خدمتگذار وزارت اطلاعات است و تاکتیک فعلی رژیم را به فرموده تبلیغ می کند. این فرد و امثال او در تبلیغ برای این تاکتیک ،یک ترفند قدیمی و خاک گرفته و بی خاصیت دستگاه اطلاعاتی رژیم را به اجرا در می آورند . یعنی این ساز ناساز را کوک می کنند که اعضای سازمان مجاهدین فریب رهبرانشان راخورده اند و باید حساب بدنه را از سر سازمان جدا کرد و بین آنها جدائی انداخت .
به نام مجاهدین ، به کام رژیم
اما در این میان اعلامیه ها و موضع گیری های رنگارنگی را می بینیم که ظاهرا نشان از نگرانی نویسندگان و منتشر کنندگانش نسبت به سرنوشت اشرف و اشرف نشینان دارد. . خالصانه ترین و قابل قبول ترینشان وقتی که پای دفاع از مجاهدین را پیش میگذارند با اما و اگر غلیظ و ابراز مخالفتشان با استراتژی و تاکتیک های مبارزاتی آنها، از حقوق ساکنان اشرف دفاع قلمی می کنند و مثلا از نیروهای ائتلاف و مجامع بین المللی ذیربط می خواهند که با اقدامات پیش گیرانه از بروز هر فاجعه ای جلو گیری کنند ! شما در هیچیک از پشتیبانی های شخصیت ها و سازمان های غیر ایرانی که براستی تاثیر گذار بوده اند و کارشان رژیم را در این زمینه وادار به این عقب نشینی اجباری کرده است ، چنین منت گذاری و میان دعوا نرخ طی کردنی را نمی بینید. در حالی که کاملا روشن است که آنها با اهداف و استراتژی و حتی بسیاری از تاکتیک های مبارزاتی مجاهدین و مقاومت سازمان یافته مردم ایران ، در گذشته و امروز آشنائی دارند. در موضع گیری های هزاران پارلمانتر و شخصیت و ساز مان های سیاسی و مذهی و حقوق بشری ، مجاهدین خلق ایران نیروئی دموکرات و آزادی خواه معرفی می شوند که برای نجات ایران از دست رژیم بنیادگرا و تروریستی ملایان مبارزه میکنند و به همین خاطر مستحق پشتیبانی هستند. در اینگونه موضع گیری ها نقشی از سرزنش و ملامت و انتقاد های بجا و بی جا و درست و نادرست نمی بینید. رنگی هم از ترحم و دلسوزی نمی یابید. آنها با توجه به واقعیت ها و عملکرد مجاهدین ، صادقانه و قاطعانه به حمایت از آنها پا پیش نهاده اند. . اگر این پشتیبانی های خالص و بی ریا نمی بود مقاومت ایران و بویژه سازمان مجاهدین خلق در همین یکی دو سال گذشته در دادگاه های فرانسه و انگلستان و دیوان عدالت اروپا و پیروز نمی شد و از میان جنگلی از آتش کینه و تهمت و توطئه ی رژیم آخوندی سرفراز و با چهره ی پاک و روشن بیرون نمی آمد. بنا براین توصیه دوستانه به همه ی کسانی که ریگ همنوائی با رژیم آخوندی به کفش ندارند اینست که اگر به حمایت از مجاهدین پای پیش می گذارند ، خالصا مخلصا این کار را انجام دهند و بدانند که حمایت از مجاهدین حمایت از آزادی مردم ایران و پشتیبانی از مبارزه واقعی و تاثیر گذار برای آزادی و استقرار دموکراسی در ایرانستو نه این فرد یا آن فرد . از این گذشته در جریان چنین پشتیبانی هائی یادشان نیفتد که با مجاهدین و یا با رهبرانشان هم اختلافاتی دارند !
گونه ای حسن ختام !
همین چند دقیقه پیش دوستی تلفنی به من گفت موضع گیری فرخ نگهدار و مقاله دکتر کریم قصیم در افشای نیات پلید او را خوانده ای. گفتم پس از خواندن مقاله افشاگرانه و مستند و مستدل آقای کریم قصیم رفتم و اصل موضع گیری فرخ نگهدار را هم دیدم. دوستم گفت نظرت چیست. گفتم اولا اگر فرخ نگهدار چیزی جز این می گفت و برای چندین و چندمین بار زهر نفرت و کینه اش را خالی نمی کرد اسباب تعجب بود . ثانیا موضع گیری این عنصر همیشه در خدمت حاکمیت آخوندی با موضع گیری مزدور محمد جوادهاشمی نژاد ، که همان موضع وزارت اطلاعت رژیم است ، براستی مو نمی زند و گوئی هردوشان متحد المآل وزارت اطلاعات را روخوانی کرده اند . ثالثا آقای کریم قصیم این کوچک ترین کوچک ابدال دم و دستگاه رژیم آخوندی را به لقب " رجیل " ( رجیل به ضم ر و فتح ج و سکون ی و ل ، اسم مصغر رجل است که بزبان ساده و همه فهم خودمان میشود مردک ) مفتخر کرده است. تعجب من از اینهمه آوانس و دست و دلبازی آقای قصیم است . چرا؟ زیرا این آقای فرخ نگهدار با آنهمه سوابق بایستی مدارج بسیاری را طی کند و پله های فراوانی را بپیماید تا به مرتبه ی رجیلی نایل شود . بنا بر این فکر میکنم آقای قصیم در این مورد مرتکب اشتباهی کاملا لپی شده اند.

Monday, October 06, 2008

برنامه اتمی ایران تهدیدی برای آمریکا و اروپا است»



ياپ دی هوپ اسکیفر، دبير کل پيمان آتلانتيک شمالی (ناتو)، روز دوشنبه گفت : من مطمئن نيستم که دنيا بتواند مانع ايران برای دستيابی به بمب اتمی شود.
دبير کل ناتو افزود: « برنامه موشکی ايران به اندازه برنامه هسته ای اين کشور برای امنيت آمريکا و اروپا خطرناک است.»
ايران دارای موشک های ميان برد است که به گفته متخصصين، قادر به هدف قرار دادن اسرائيل است.
ياپ دی هوپ اسکیفر افزود که تهران برنامه موشکی خود را با سرعت پيش می برد.
وی در سخنرانی در کنفرانسی که از سوی «ايفری» از مراکز پژوهشی فرانسه، در جنوب این کشور برگزارشده است، گفت: « تلاش ایران برای ساخت بمب اتمی، چالشی بزرگ در مقابل ماست.»
دبیر کل ناتو همچنین اعلام کرد که ناتو نقش مستقيمی برای متوقف کردن ايران به دستيابی به سلاح هسته ای نداشته است.
«تلاش ایران برای ساخت بمب اتمی چالشی بزرگ در مقابل ماست.»
ياپ دی هوپ اسکیفر، دبير کل پيمان آتلانتيک شمالی

وی در مورد توانايی سازمان ملل متحد برای متوقف کردن بلندپروازی های هسته ای ايران ابراز نگرانی کرد و گفت: به نظر می رسد شورای امنيت قادر به تصويب و اجرای تحريم های جديد عليه ايران نيست.
شورای امنيت سازمان ملل متحد تاکنون پنج قطعنامه را صادر کرده و خواستار به تعليق در آمدن غنی سازی اورانيوم توسط تهران شده است.
از اين پنج قطعنامه، سه قطعنامه شامل تحريم هايی عليه جمهوری اسلامی ايران است.
در قطعنامه های صادره از ايران خواسته شده است که غنی سازی اورانيوم را متوقف کند و به سوالات بازرسان آژانس بين المللی انرژی هسته ای پاسخ دهد.
اما ايران غنی سازی اورانيوم را بر اساس قوانين بين المللی حق خود می داند و اعلام کرده است که حاضر به متوقف کردن اين فعاليت ها نيست.
قطعنامه پنجم شورای امنيت در اين مورد شامل تحريم های جديد نيست و از ايران می خواهد قطعنامه های ديگر را به مرحله اجرا بگذارد.
آمريکا، اروپا، اسرائيل و بسياری از کشورها تهران را متهم می کنند که در پی ساخت بمب اتمی است ولی ايران همواره برنامه هسته ای خود را صلح آميز و برای توليد برق خوانده است.

جایزه پزشکی نوبل اهدا شد

جایزه پزشکی نوبل اهدا شد

خانه جوايز نوبل، دوشنبه، با اهدای جايزه پزشکی نوبل به هارالد تسور هاوزن محقق آلمانی، فرانسواز باره – زينوسی و لوک مونتاينه دو پژوهشگر فرانسوی به خاطر فعاليت های علمی جداگانه خود بر روی ويروس های ايدز و سرطان، بازگشايی شد.
همچون هر سال، پيش گويی ها در باره اسامی برندگان اين جايزه معتبر جهانی متداول است.
برای نوبل ادبی که قرار است پنجشنبه، نهم اکتبر جايزه آن اعلام شود، صاحب نظران بيش از ديگر نامزدها از ژان ماری گوستاو لو سلزيو، نويسنده فرانسوی نام می برند.
سلزيو با کتاب «صورت جلسه» در سال ۱۹۶۳ معروف شد. اين کتاب برنده جايزه رنودو فرانسه گرديد و نامزد دريافت جايزه معروف گنکور نيز بود. از آن زمان تا کنون سلزو بيش از ۳۰ کتاب در زمينه رمان، پژوهش، داستان کوتاه و اسطوره های هند منتشر کرده است.
از کلوديو ماگريس، نويسنده و پژوهشگر ايتاليايی نيز به عنوان يکی از نامزدهای مهم دريافت جايزه ادبی نوبل نام برده می شود.
«خبرگزاری فرانسه» گزارش می دهد که بنا بر نظر کارشناسان، جايزه صلح نوبل امسال را که قرار است دهم اکتبر اعلام شود، يک فعال حقوق بشر به دست خواهد آورد.
هو جيا، از مخالفين حکومت چين و ليديا لوسوپوآ، وکيل مدافع چچنی، از زمره نامزدهای مهم اين بخش به شمار می روند که جايزه آن را سال گذشته آل گور آمريکايی از آن خود کرد.
خبرگزاری فرانسه گزارش می دهد که بنا بر نظر کارشناسان، جايزه صلح نوبل امسال را که قرار است دهم اکتبر اعلام شود، يک فعال حقوق بشر به دست خواهد آورد.
در ميان ديگر برندگان احتمالی نوبل صلح امسال می توان به تيچ کوانگ دو، بوديست ويتنامی، مورگان تسوانگيرای، رهبر مخالفين دولت زيمبابوه، اينگريد بتانکور، گروگان سابق فرانسوی ـ کلمبيايی که چندی پيش در کلمبيا توسط شورش گران کلمبيايی آزاد گرديد و اوسوالدو پايا از فعالين مخالف حکومت کوبا اشاره کرد.
جايزه نوبل فيزيک و شيمی سه شنبه و چهارشنبه اعطا خواهند گرديد.
برخی پيش بينی می کنند که بحران مالی اخیر می تواند بر رای کمیته نوبل برای اعطای جایزه تاثیر بگذارد و متفکری که تئوری ليبراليسم اقتصادی را زير سئوال برده، جایزه نوبل اقتصاد را از آن خود کند.
مراسم جوايز نوبل نخستين بار در سال ۱۹۰۱ برگزار گرديد؛ جايزه ای که بنيان گذار آن آلفرد نوبل، شيميدان و کاشف گر سوئدی بود.
برندگان جوايز نوبل دهم دسامبر يک مدال طلا، يک ديپلم و چکی به مبلغ معادل یک ميليون و بیست هزار يورو دريافت خواهند کرد.
اگر چنان چه بخش های مختلف جايزه نوبل برندگانی بيش از يک نفر داشته باشد؛ اين مبلغ می تواند در هر بخش در ميان حداکثر تا سه برنده تقسيم گردد.
تمامی جوايز نوبل امسال در شهر استکهلم اعلام خواهند شد؛ تنها جايزه صلح نوبل است که در شهر اسلو برنده يا برندگان آن منتشر خواهد گرديد.