وقـتــی که ًً آخوند محـمد خاتمی ًً درجمع هیآت تحقـیق شکنــجه در زنــدان اویــن
پایـش را در دهانم فرو کرد!
زمانی که میخواستم این متن را بنویسم، کلی روی سر تیتر آن فکر کردم، میخواستم که از نظردستورزبان و عمل انجام شده دقیق باشد و درست بازگوکرده باشم، اما بهرحال توضیح زیر شما را متوجه خواهد کرد:
در اوایل پائیز سال 59، سپاه پاسداران برای دستگیری من به خانه ی ما واقع در شهرستان کرج حمله کرد. این حمله که با مقاومت جانانه ی من وخانواده ام روبرو شد، شش- هفت ساعت بطول انجامید. در این حمله ی وحشیانه بقدری مرا جلوی چشمان وحشت زده ی پدر و مادرم زده بودند که نهایتا ناچار شدند مرا با برانکارد به مقر سپاه منتقل کنند. در زندان سپاه نیز یکبار دیگر به خاطر دستگیری پرسروصدایی که داشتم، به قول " بنی جمالی ـ دادستان کرج" حسابی به خدمت من رسیدند، بعد از چند روز مرا به زندان اوین منتقل کردند. آنجا هم به محض ورود کچوئی و گروه همراهش با لگدی به پهلویم از من پذیرائی کردند. بعد از آن با توجه به وضعیت اسف بار جسمی ام مرا به بند بهداری اوین تحویل دادند.
درهر حال در پی شکسته شدن دندانم، دهانم پر از خون و چرک شده بود و اینقدر مرا زیر لگد گرفته بودند که از کمر افتاده بودم و پاهایم دیگر حس نداشتند، بطوری که قادر به رفتن دستشویی هم به تنهایی نبودم. مرا مثل لاشه ای روی زمین، در سلولی در بند بهداری انداخته بودند. در این دوران دکتر "شیخ الاسلام زاده " به عنوان دکتر بند بهداری من سر میزد. بعدها بیشتر با هم بندی هایم آشنا شدم. در سلول سمت چپ من امیر انتظام زندانی بود و در سلول سمت راستی، چند تن از دخترهای وابسته به فرقان در حبس بودند، بعدها این دوستان فرقانی وقتی زندانبان درب سلول را برای غذا دادن باز میکرد، در همین فرصت کوتاه به من در کارهای فردی ام کمک میکردند.
در یکی از همین روزهای پائیز 59، ناگهان عده ای تحت عنوان ً هیئت تحقیق شکنجهً وارد سلول من شدند. جلوی آنها یک آخوند "روحانی" !! قرار داشت که از همان ابتدا با مسخره و پوزخندی بر لب بالای سر من که کف سلول از شدت درد دراز کشیده بودم، آمد. چند نفر دیگر با شکل و شمایل اوباشان سپاه اما با کت و شلوار رسمی او را همراهی می کردند. دخترک جوانی که بعدها فهمیدم فرزانه مسئول بند عمومی زنان اوین است نیز برای راهنمایی هیئت با آنها بود. در همین فرصت فرزانه با خودشیرینی خودش را جلو انداخته و توضیحی در مورد چگونگی دستگیری ام به آنها داد. من که هنوز منظور دقیق این بازدید غیرمترقبه را نمی دانستم، خودم را روی بازوهایم به سختی بالا کشیده ونگاهشان میکردم، بعد از اینکه هیئت چند لحظه ای با هم گپ زدند، این آخوند از من اسمم را پرسیده و وقتی با سکوت من روبرو شد، بلافاصله پرسید: چرا روی زمین خوابیدی، جواب دادم : درد دارم و ناگهان بدون اراده از درد نالیدم. او با خنده مضحکی جلو آمد و گفت:" با تو که کاری نکردند، زمان شاه توی دهان ما...." ، در اینجا سعی کرد پایش را که جلوی صورت من بود با فشار وارد دهانم کند. دهانم را بستم و خودم را عقب کشیدم. و از شدت درد دهانم که هنوز پر از چرک و خون بود بی اختیار فریادی از گلویم بیرون جهید. او با پوزخندی پیروزمندانه بر لب! و زمزمه ی فحشی زیر لب که لایق خودش و اعوان و انصارش بود ( زنیکه ...) بطرف درب سلول رفت و یکباره در درب سلول ایستاد و ریشش را با آرامش گویی هیچ اتفاقی نیفتاده، شانه زد! همراهان او با تمسخر گفتند:"بگو دوستانت فردا یک اطلاعیه بدهند" و بعد هم دنبال این آخوند هرزه راه افتاده و رفتند تا سلولی دیگر را به همین شکل بازدید کرده و نتیجه هیئت تحقیق! را تقدیم امام دجالشان کنند.
بله درست فهمیدید : این آخوند همان ً محمد خاتمیً رئیس جمهور مدره ی ! رژیم در سال های 1376-1384 بود که آنروزها گفتگوی تمدن! خود را در زندان اوین با زندانیان شکنجه شده آنهم در فاز سیاسی یعنی قبل از خرداد سال 60 تمرین میکرد!!
این آقایون که پیش قراول آنها خاتمی بود، باصطلاح هیآت مسئول تحقیق شایعه ! شکنجه در زندانها بودند. خمینی در آن سالها در پی شکایتها و اعتراضات خانواده های زندانی و همچنین در پی افشاکریهای سازمانهای سیاسی بخصوص سازمان مجاهدین خلق مجبور شده بود، اگرچه بطور صوری هم که شده، هیئتی از خودیهایشان برای تحقیق به زندانها بفرستند این هیئت نیز تا توانست تهیه گزارش را طول داده و دست آخر نیز با اضافه کردن کلمه ی "شایعه" روی وضعیت زندانها و شکنجه ها طبق ماموریتشان سرپوش گذاشتند.
این هیآت بررسی به ریاست آخوند خاتمی بعد از مدتها این پا و اون پا کردن ها مجبور شد، در پی فشار و نامه های اعتراضی خانواده های زندانی و از طرف دیگر افشاگری بی وقفه سازمان مجاهدین که یک لحظه نمیگذاشت آب خوش از گلوی آنها پایین برود، گزارشی بنویسد. یک جمله آنرا برای یادآوری و ثبت در تاریخ افتخارات آخوند خاتمی و همپالکی های دو خردادیشان در اینجا میآورم : آنچه در زندانها جریان دارد. افتخار جمهوری اسلامی ایران است!
در واقع خاتمی، تحفه دوم خرداد، شیادی که با پنبه سر میبرد، در این گزارش با سرپوش گذاشتن براعتراضات خانواده های زندانیان سیاسی، نه تنها وضعیت اسفبار زندانیان زیر شکنجه درزندانها را نادیده گرفت، بلکه چراغ سبزی داد که حدود شش ماه بعد از این گزارش هر شب فرزندان آگاه و آزاده ایران زمین را در گروه های 200 تا 500 نفره تنها در زندان اوین به روی تپه ها میبردند و به جوخه های تیرباران می سپردند. در حالیکه در شهرهای دیگر کشور نیز وضع به همین منوال ادامه داشت خانواده ها تنها از طریق اخبار رادیو- تلویزیون یا در روزنامه ها اسامی فرزندان شهید خود را پیدا میکردند. جانیان بیشرمی را به آنجا رسانده بودند که برای تحویل جسد از خانواده ها میخواستند که پول تیر داده تا بتوانند جنازه فرزندشان را تحویل گرفته و دفن کنند!
آنچه من توضیح دادم مربوط به سالهای دهه اول حکومت خمینی جلاد بود. سالهایی که خمینی به یاری جنایتکارانی از قماش خودش چون آخوند خاتمی و بسیاری دیگر چون اکبر گنجی که اینک داعی رهبر اپوزیسیون شدن را دارد پایه های حکومت وحشت و ترور را در ایران زمین محکم کرد.
حال در تعجبم که این جانی، تحفه دوم خرداد - آخوند خاتمی را میگویم، بعد از این همه جنایت، باز هم ریشش را شانه میزند وسوار هواپیما میشود، به نام ملت ایران به خارج میآید تا ایران را حراج کند. و پادوهایی مثل یوشکا فیشر و شورودا برایش فرش سرخ پهن میکنند، و کم مانده که کف پاهای او را هم بلیسند، این همه لطف نه به خاطر این دایناسورهاست، بلکه به خاطر قراردادهای اقتصادی است که وطن فروشانی مثل خاتمی در خارج از کشور انجام میدهند.
من تنها یکی از شکنجه شده های این سیستم هستم، اما هستند خانواده هایی که عزیزانشان را در دورانی به جوخه های تیرباران سپردند که خاتمی در مسند وزارت فرهنگ و ارشاد رژیم قرار داشت و همانطورکه کشتارهای زنجیره ای را در دوره ی ریاست جمهوری او " توسط سازمان امنیتی، که دست راست خاتمی بود، سازماندهی و اجرا شد.
لذا آنان که امروز ادعا میکنند در کنار مردم ایران هستند، بجای سفره پهن کردن برای خاتمی- این جانی وطن فروش باید مقدمات دستگیری او را فراهم آورند و با آوردن این جانیان در دادگاههای بین المللی و نشان دادن دستهای خون آلود آنها مرزبندی جدی و اصولی خود را با آنها در عمل به نمایش گذاشته و مرهمی بر زخمهای یک ملت در زنجیر بگذارند. البته آن روز دور نیست.
نرگس شایسته
14 سپتامبر 2006n.shayes@yahoo.com
پایـش را در دهانم فرو کرد!
زمانی که میخواستم این متن را بنویسم، کلی روی سر تیتر آن فکر کردم، میخواستم که از نظردستورزبان و عمل انجام شده دقیق باشد و درست بازگوکرده باشم، اما بهرحال توضیح زیر شما را متوجه خواهد کرد:
در اوایل پائیز سال 59، سپاه پاسداران برای دستگیری من به خانه ی ما واقع در شهرستان کرج حمله کرد. این حمله که با مقاومت جانانه ی من وخانواده ام روبرو شد، شش- هفت ساعت بطول انجامید. در این حمله ی وحشیانه بقدری مرا جلوی چشمان وحشت زده ی پدر و مادرم زده بودند که نهایتا ناچار شدند مرا با برانکارد به مقر سپاه منتقل کنند. در زندان سپاه نیز یکبار دیگر به خاطر دستگیری پرسروصدایی که داشتم، به قول " بنی جمالی ـ دادستان کرج" حسابی به خدمت من رسیدند، بعد از چند روز مرا به زندان اوین منتقل کردند. آنجا هم به محض ورود کچوئی و گروه همراهش با لگدی به پهلویم از من پذیرائی کردند. بعد از آن با توجه به وضعیت اسف بار جسمی ام مرا به بند بهداری اوین تحویل دادند.
درهر حال در پی شکسته شدن دندانم، دهانم پر از خون و چرک شده بود و اینقدر مرا زیر لگد گرفته بودند که از کمر افتاده بودم و پاهایم دیگر حس نداشتند، بطوری که قادر به رفتن دستشویی هم به تنهایی نبودم. مرا مثل لاشه ای روی زمین، در سلولی در بند بهداری انداخته بودند. در این دوران دکتر "شیخ الاسلام زاده " به عنوان دکتر بند بهداری من سر میزد. بعدها بیشتر با هم بندی هایم آشنا شدم. در سلول سمت چپ من امیر انتظام زندانی بود و در سلول سمت راستی، چند تن از دخترهای وابسته به فرقان در حبس بودند، بعدها این دوستان فرقانی وقتی زندانبان درب سلول را برای غذا دادن باز میکرد، در همین فرصت کوتاه به من در کارهای فردی ام کمک میکردند.
در یکی از همین روزهای پائیز 59، ناگهان عده ای تحت عنوان ً هیئت تحقیق شکنجهً وارد سلول من شدند. جلوی آنها یک آخوند "روحانی" !! قرار داشت که از همان ابتدا با مسخره و پوزخندی بر لب بالای سر من که کف سلول از شدت درد دراز کشیده بودم، آمد. چند نفر دیگر با شکل و شمایل اوباشان سپاه اما با کت و شلوار رسمی او را همراهی می کردند. دخترک جوانی که بعدها فهمیدم فرزانه مسئول بند عمومی زنان اوین است نیز برای راهنمایی هیئت با آنها بود. در همین فرصت فرزانه با خودشیرینی خودش را جلو انداخته و توضیحی در مورد چگونگی دستگیری ام به آنها داد. من که هنوز منظور دقیق این بازدید غیرمترقبه را نمی دانستم، خودم را روی بازوهایم به سختی بالا کشیده ونگاهشان میکردم، بعد از اینکه هیئت چند لحظه ای با هم گپ زدند، این آخوند از من اسمم را پرسیده و وقتی با سکوت من روبرو شد، بلافاصله پرسید: چرا روی زمین خوابیدی، جواب دادم : درد دارم و ناگهان بدون اراده از درد نالیدم. او با خنده مضحکی جلو آمد و گفت:" با تو که کاری نکردند، زمان شاه توی دهان ما...." ، در اینجا سعی کرد پایش را که جلوی صورت من بود با فشار وارد دهانم کند. دهانم را بستم و خودم را عقب کشیدم. و از شدت درد دهانم که هنوز پر از چرک و خون بود بی اختیار فریادی از گلویم بیرون جهید. او با پوزخندی پیروزمندانه بر لب! و زمزمه ی فحشی زیر لب که لایق خودش و اعوان و انصارش بود ( زنیکه ...) بطرف درب سلول رفت و یکباره در درب سلول ایستاد و ریشش را با آرامش گویی هیچ اتفاقی نیفتاده، شانه زد! همراهان او با تمسخر گفتند:"بگو دوستانت فردا یک اطلاعیه بدهند" و بعد هم دنبال این آخوند هرزه راه افتاده و رفتند تا سلولی دیگر را به همین شکل بازدید کرده و نتیجه هیئت تحقیق! را تقدیم امام دجالشان کنند.
بله درست فهمیدید : این آخوند همان ً محمد خاتمیً رئیس جمهور مدره ی ! رژیم در سال های 1376-1384 بود که آنروزها گفتگوی تمدن! خود را در زندان اوین با زندانیان شکنجه شده آنهم در فاز سیاسی یعنی قبل از خرداد سال 60 تمرین میکرد!!
این آقایون که پیش قراول آنها خاتمی بود، باصطلاح هیآت مسئول تحقیق شایعه ! شکنجه در زندانها بودند. خمینی در آن سالها در پی شکایتها و اعتراضات خانواده های زندانی و همچنین در پی افشاکریهای سازمانهای سیاسی بخصوص سازمان مجاهدین خلق مجبور شده بود، اگرچه بطور صوری هم که شده، هیئتی از خودیهایشان برای تحقیق به زندانها بفرستند این هیئت نیز تا توانست تهیه گزارش را طول داده و دست آخر نیز با اضافه کردن کلمه ی "شایعه" روی وضعیت زندانها و شکنجه ها طبق ماموریتشان سرپوش گذاشتند.
این هیآت بررسی به ریاست آخوند خاتمی بعد از مدتها این پا و اون پا کردن ها مجبور شد، در پی فشار و نامه های اعتراضی خانواده های زندانی و از طرف دیگر افشاگری بی وقفه سازمان مجاهدین که یک لحظه نمیگذاشت آب خوش از گلوی آنها پایین برود، گزارشی بنویسد. یک جمله آنرا برای یادآوری و ثبت در تاریخ افتخارات آخوند خاتمی و همپالکی های دو خردادیشان در اینجا میآورم : آنچه در زندانها جریان دارد. افتخار جمهوری اسلامی ایران است!
در واقع خاتمی، تحفه دوم خرداد، شیادی که با پنبه سر میبرد، در این گزارش با سرپوش گذاشتن براعتراضات خانواده های زندانیان سیاسی، نه تنها وضعیت اسفبار زندانیان زیر شکنجه درزندانها را نادیده گرفت، بلکه چراغ سبزی داد که حدود شش ماه بعد از این گزارش هر شب فرزندان آگاه و آزاده ایران زمین را در گروه های 200 تا 500 نفره تنها در زندان اوین به روی تپه ها میبردند و به جوخه های تیرباران می سپردند. در حالیکه در شهرهای دیگر کشور نیز وضع به همین منوال ادامه داشت خانواده ها تنها از طریق اخبار رادیو- تلویزیون یا در روزنامه ها اسامی فرزندان شهید خود را پیدا میکردند. جانیان بیشرمی را به آنجا رسانده بودند که برای تحویل جسد از خانواده ها میخواستند که پول تیر داده تا بتوانند جنازه فرزندشان را تحویل گرفته و دفن کنند!
آنچه من توضیح دادم مربوط به سالهای دهه اول حکومت خمینی جلاد بود. سالهایی که خمینی به یاری جنایتکارانی از قماش خودش چون آخوند خاتمی و بسیاری دیگر چون اکبر گنجی که اینک داعی رهبر اپوزیسیون شدن را دارد پایه های حکومت وحشت و ترور را در ایران زمین محکم کرد.
حال در تعجبم که این جانی، تحفه دوم خرداد - آخوند خاتمی را میگویم، بعد از این همه جنایت، باز هم ریشش را شانه میزند وسوار هواپیما میشود، به نام ملت ایران به خارج میآید تا ایران را حراج کند. و پادوهایی مثل یوشکا فیشر و شورودا برایش فرش سرخ پهن میکنند، و کم مانده که کف پاهای او را هم بلیسند، این همه لطف نه به خاطر این دایناسورهاست، بلکه به خاطر قراردادهای اقتصادی است که وطن فروشانی مثل خاتمی در خارج از کشور انجام میدهند.
من تنها یکی از شکنجه شده های این سیستم هستم، اما هستند خانواده هایی که عزیزانشان را در دورانی به جوخه های تیرباران سپردند که خاتمی در مسند وزارت فرهنگ و ارشاد رژیم قرار داشت و همانطورکه کشتارهای زنجیره ای را در دوره ی ریاست جمهوری او " توسط سازمان امنیتی، که دست راست خاتمی بود، سازماندهی و اجرا شد.
لذا آنان که امروز ادعا میکنند در کنار مردم ایران هستند، بجای سفره پهن کردن برای خاتمی- این جانی وطن فروش باید مقدمات دستگیری او را فراهم آورند و با آوردن این جانیان در دادگاههای بین المللی و نشان دادن دستهای خون آلود آنها مرزبندی جدی و اصولی خود را با آنها در عمل به نمایش گذاشته و مرهمی بر زخمهای یک ملت در زنجیر بگذارند. البته آن روز دور نیست.
نرگس شایسته
14 سپتامبر 2006n.shayes@yahoo.com
1 comment:
Natavanestam in maghaleh ra ta akhar bekhanam. I jenayatkarha kardan ta mandan. Anchenan shakho barg har harkati ra boridan ke kasi degar boland nashavad. Doostam baz az inkeh bayan kardit mojezeh ast choon kheiliha degar ghodrat bayan ha nadarnd.
In jenayatha be seloo khatm nemishvad. Anani ke zendan hastan atrafianeshan dar goorestan.
Zan Irani va shayad shoma azizan avalin pishrohaye rah azadi hastid.
Vay be roozi beresad ke inha bayad javab bedahand cheh jenayat kardan. Hemaghat mardomi motaaseb va bifarhang ham jenayati bar aleih anani ast ke barayeshan mijangad.
Doostam Iran vaghan aghabgera ast.
Inha ra ghabool kardan dar jenayateshan shari shodan ast.
Vay kardan koshtan viran kardan. Tamash elatash in ast ke khanevadehaha in azadi ra be dokhtarneshan nemidahand ke DOOsh be doosh mardan bejangand.
Doostani az dast daim va deleman baraye doostani ke dar zendan boodan laezid bashad ke parcham azadi dar Iran be vazesh darayad va degar in makaran az goftegooye tamadonha harf nazanad.
Post a Comment