نقد سانفرانسيسکو کرونيکل بر کتاب دنيا در جنگ - دوشنبه 19 فروردین 1387 [2008.04.07]
فريتز لنهام
بعد از يازدهم سپتامبر، شاهد سيل کتاب هاي "چرا آنها از ما متنفر هستند" و اين اواخرعناويني مانند "خدا بزرگ نيست" بوده ايم. آنتوني پاگدن، کتاب فوق العاده خواندني "دنياها در جنگ" را با مفهومي توام از هر دوي اين ها به چاپ رسانده است.
او مي گويد ريشه اختلاف ديرينه شرق و غرب، حداقل پس ازبه پا خواستن مسيحيت و اسلام، بر اختلاف نظر راجع به نقش دين، در سياست استوار است. طي قرن ها، مسيحيت قدرت سياسي را به حکومت هاي سکولارواگذار کرده و اين چيز خوبي است. اما اسلام اين کار را نکرد. و اين بدست. پاگدن مي گويد اين اختلاف باعث "برخورد تمدن ها" مي شود، که با راه حل هاي ساده قابل درمان نيست و به نظر نمي رسد به اين زودي ها رفع شود.
پاگدن، يک پروفسور متولد انگلستان و استاد علوم سياسي و تاريخ در دانشگاه يو سي ال اي( UCLA)، ازدوره هاي مجزا صحبت مي کند، از پيروزي اسکندر مقدوني گرفته تا ظهور و بسط اسلام و سرنگوني امپراطوري عثماني، و سپس آنها را در قالب يک الگوي بزرگتر مطرح مي کند. منظور او از "غرب"، اروپا وهمان باصطلاح دنياي جديد است. "شرق" هم از نظر او از مديترانه شرقي تا رود هندو، به طور خلاصه خاورميانه را در بر مي گيرد. هند به سختي در داستان مي گنجد و آسياي شرقي اصلاً در بازي نيست.
نقد اين کتاب 600 صفحه اي و دربرگيرنده تاريخي به طول بيش از دو هزاره، در مجالي کوتاه مشکل است.
پاگدن با گرد و غبار به پا خواسته در حماسه ترواي در يونان آغاز مي کند، اولين جنگ شرق و غرب، و مسير خود را تا "جنگ ترور" در عصرحاضر ادامه مي دهد. جنگ هاي يونان و ايران، اولين گسترش امپراطوري روم به شرق و سپس بسط اسلام به غرب و جنگ هاي صليبي، فاجعه تجاوز ناپلئون به مصر، بريتانيا و فرانسه و نيز چند تکه شدن خاورميانه پس از جنگ جهاني اول، همگي دراين کتاب جايي براي خود باز کرده اند.
پاگدن نقطه نظر خود را تحميل نمي کند. او يک "جامعه روشنفکر، ليبرال و سکولار" را به هر چيز ديگر ترجيح مي دهد و اينگونه فکر مي کند که "افسانه سازي هاي منتج از اديان توحيدي- يعني در واقع همه اديان- نسبت به عقايد ديگر، توانسته اند آسيب هاي ماندگارتري را بر نسل بشر وارد سازند."
اگر اينطور به نظر مي رسد که او راجع به اسلام نظر سخت تري در مقايسه با مسيحيت دارد، به اين خاطر است که اسلام در آميختن سياست با دين موفق تر عمل کرده است.
پاگدن مي گويد بر اساس تعاليم اسلام، آموخته هاي خداوند و قوانين دولتي يکي هستند يا اين که بايد يکي باشند.
از طرف ديگر، مسيح پيروان خود را سفارش کرده که "امور مربوط به سزار- قيصر روم- را براي سزار انجام دهند و چيزهاي مربوط به خدا را براي خدا انجام دهند."
به عبارت ديگر مسيحيت همواره تناقض با حکومت ديني را در خود داشته است. پادشاهان قرون وسطي، از اين تناقض براي خارج نمودن قدرت از دست پاپ ها سود جستند. روشنفکران و دانشمندان هم از آن براي به وجود آوردن قلمرويي از دانش که هيچ ارتباطي به کتاب مقدس ندارد سود بردند. سياسيون هم از آن براي تثبيت اين اصل که حقانيت از خدا منشاء نمي گيرد بلکه از قرارداد ميان حاکم و محکوم استخراج مي شود، استفاده کردند.
در عين حال که روند کتاب "دنياها در جنگ" خسته کننده نيست، پاگدن از پيش کشيدن هرگونه استدلالي براي خوش بين بودن به آينده خودداري مي کند. او هيچ نسخه سياسي را درباره اينکه احتمالاً چطور مي توانيم تنش ميان شرق و غرب را تسکين بخشيم، تجويز نمي کند.
او بدون ارايه شواهد خاصي به اين مجادله مي پردازد که "هنوز مسلمانان ميانه رو ممکن است بر اکثريت آنها غلبه کنند، اما بنياد گرايان همه جا در حال رشد هستند."
نظر من اين است که او در اين مورد، مساله را بزرگ کرده است.
اين تمايل در آمريکايي ها هست که خاورميانه را به عنوان سرزمين بيگانگان و مکاني دوردست تجسم کنند. از بعضي جهات همين گونه است، اما قدرت کتاب جذاب پاگدن در اين است که نشان دهد که چگونه "غرب" هميشه با اين گوشه از دنيا در هم تنيده است.
منبع: سانفرانسيسکو کرونيکل - 4 آوريل
No comments:
Post a Comment