Saturday, August 09, 2008

تا ديرنشده رفراندوم را برگزاركنيد - مصاحبه با دكتر محمد ملكي در بيستمين سالگرد کشتار


تا ديرنشده رفراندوم را برگزاركنيد
مصاحبه با دكتر محمد ملكي در بيستمين سالگرد کشتار 67: - یکشنبه 20 مرداد 1387 [2008.08.10]

نادر ايراني
در بيستمين سالگرد کشتار زندانيان سياسي با دكتر محمد ملكي، اولين رئيس دانشگاه تهران پس از انقلاب ‏گفت و گو کرده ايم. دکتر ملکي ضمن تاکيد بر اينکه سکوت روشنفکران در برابر اعدام هاي سال 60 به ‏کشتار 67 انجاميد،بر اين باور است که اگر نظام جمهوري اسلامي اصلاح نشود به سرنوشت صدام حسين، ‏عمرالبشيرو كارادزيچ دچار خواهد شد. مصاحبه با وي در پي مي آيد.‏
‎‎امسال بيستمين سالگرد كشتار زندان سياسي در سال 1367 است؛شما خود درابتداي دهه 60 جزو ‏زندانيان سياسي بوديد. چگونه دستگير شديد؟ اتهام شما چه بود؟‏‎ ‎
من از 12 تير1360 دستگير شدم وتا اوايل شهريور 1365 درزندان بودم. يعني زماني كه فاجعه تابستان سال ‏‏1367 اتفاق افتاد درزندان نبودم. در 12 تير نيمه شب به منزل من ريختند و من را دستگير كردند و حدود ‏‏5سال وچند ماهي درزندان بودم. بر اساس آنچه در اين مدت برمن گذشت و درجريانات بازجويي ومحاكمه اي ‏كه انجام شد، به اين نتيجه رسيدم كه سعي حاكميت در اين است كه براي من اتهاماتي را مطرح كند. مثلا مي ‏گفتند شما كانديداي مجاهدين خلق در انتخابات مجلس دوره اول بوديد. درحالي كه انتخابات مجلس دوره اول ‏درسال 1358 برگزارشدو درآن سال همه گروه ها آزاد بودند تا جايي كه مي توانستند براي انتخابات كانديدا ‏معرفي كنند. من را هم خيلي از گروه ها كانديدا كرده بودند از جمله مجاهدين خلق.‏‏ ‏
‎‎درآن زمان سمت شما چه بود؟‎ ‎
در آن زمان رييس دانشگاه تهران بودم؛ اما از قبل از انقلاب با توجه به فعاليت هايي كه داشتم ، همه گروه ها ‏و جناح ها من را مي شناختند. ‏
‎‎آيا شما وابستگي گروهي هم داشتيد؟‎ ‎
خير به همين دليل قبل از اينكه انتخابات آغاز بشود ، نامه اي به روزنامه هاي كيهان واطلاعات نوشتم و درآن ‏تاكيد كردم كه من هيچ گونه وابستگي به گروه ها ندارم و به طور مستقل در انتخابات شركت مي كنم. با اين ‏وجود يكي از بهانه ها اين بود. البته مانند شرايط كنوني كه وقتي برخي افراد را دستگير مي كنند، بهانه هايي ‏هم مي تراشند و اورا مخالف امنيت ملي و... معرفي مي كنند ،‌ درآن شرايط نيز به من چنين اتهاماتي زدند. ‏
‎‎اتهام اصلي شما همين بود؟‎ ‎
نه؛اتهام اصلي كه بعدها متوجه آن شدم اين بود كه بعد ازاينكه دانشگاه دراوايل سال 1359 مورد هجوم قرار ‏گرفت و حكومت برنامه بستن دانشگاه ها را اجرا كرد ، من به شوراي عالي دانشگاه تهران ودانشگاه هاي ‏ديگري كه وجود داشت مخالفت خود را اعلام كردم . در آن جا نيز تاكيد كردم كه بستن دانشگاه اصلا به ‏صلاح مملكت و كشورنيست. اين مخالفت به صور مختلف ادامه داشت تا اينكه در اسفند سال 1359 و ‏فروردين سال 1360 مقاله اي نوشتم به نام " انقلاب فرهنگي ، يا كودتاي فرهنگي". بعدها متوجه شدم ‏فشارهايي كه به من وارد مي كردند به دليل نوشتن اين مقاله بوده است. ‏
‎‎شرايط زندان چگونه بود؟‎ ‎
بسيار وحشتناك. اگر بخواهم درباره آن شرايط توضيح بدهم بايد كتاب ها نوشته شود. فقط مي توانم بگويم چه ‏از نظر تعداد دستگير شدگان و چه از نظر اعدام ها وضعيت بي سابقه بود. به عنوان نمونه اوايل كه من را به ‏زندان اوين منتقل كرده بودند، ما را به بند شماره 2 بردند. در اوين 4 بند وجود داشت كه درزمان شاه ساخته ‏شده بود. اين ساختمان ها دو طبقه هستند . من در اتاق شماره 6 درطبقه دوم ،و بند دو بودم. يک اتاق 5در6. ‏در اين فضا معمولا 10 تا 12 نفر زنداني رانگاه مي داشتند. اما در آن دوران گاه زندانياني كه در اين اتاق ها ‏بودند به 80 تا 85 نفر مي رسيد. آن قدر جمعيت زياد بود كه شب ها براي خواب يك عده مجبور بودند كنار ‏ديوار بايستند تا يك عده بتوانند در وسط اتاق به صورت كتابي بخوابند. بعد از مدتي آن عده بيدار مي شدند و ‏مي ايستادند و آن هايي كه ايستاده بودند مي خوابيدند. ‏
‎‎چقدر زمان هواخوري داشتيد؟‎ ‎
اصلا زمان هواخوري وجود نداشت. به عبارت ديگر تازماني كه من دربند دوزندان اوين بودم فقط يك بار، آن ‏هم براي اينكه پتوها خيلي كثيف شده بودند و بايد آن ها را مي تكاندند ، همه را به حياط بردند تا بچه ها ‏پتوها را بتكانند وآن ها را تميز كنند. ‏
‎‎يعني بعد از چه مدتي شما را به حياط بردند؟‎ ‎
بعد از سه ماه ما را براي تكاندن پتوها به حياط بردند.‏
‎‎نحوه بردن به دستشويي چگونه بود؟‎ ‎
دستشويي بسيار وضع بدي داشت. روزي چهار بار اجازه مي دادند كه اين 80 نفر به دستشويي بروند.حداکثر ‏‏20 تا 25 دقيقه زمان داشتيم كه هم وضو بگيريم ، هم توالت برويم؛ يا اگر ظرفي كثيف است آن را بشوريم. ‏گاهي هم كه لازم بود يك حمامي بگيريم. به قول آقايان حمام واجب شرعي. من چيزي مي گويم ،شما هم چيزي ‏مي شنويد . حالا فکر کنيد چگونه مي شود درعرض 20 تا 25 دقيقه ، اين تعداد آدم هم دستشويي بروند و هم ‏اگر امكان داشت حمام كنند! ‏
‎‎از اتاق شما هم كسي را براي اعدام بردند؟‎ ‎
در اتاقي كه من بودم ، روزي چند بار درباز مي شد و يك عده اي كه صورت خود را پوشانده بودند و تنها ‏چشم هايشان معلوم بود ، مي آمدند و برخي افراد را شناسايي مي كردند. بچه هاي زنداني نام اين افراد را ‏كوكلوس كلان ها گذاشته بودند. اين ها مي آمدند ومي گفتند مثلا توبيا ، توبيا ، توبياو... افرادي كه اين گونه ‏انتخاب مي شدند ديگر برنمي گشتند. آنها را براي اعدام مي بردند. ‏
‎‎براي اعدام چه زماني انتخاب شده بود؟‎ ‎
معمولا شب ها افراد اعدام مي شدند. بخصوص درزمستان سال 1360 كار اعدام زنداني ها شب ها و دريك ‏ساعت مشخصي انجام مي گرفت وچون بند 2 نزديك تپه محل اعدام ها بود، بچه ها هرروز منتظر بودند ‏زمان بردن زنداني ها براي اعدام فرا برسد. از اين رو كمي اتاق را ساكت مي كردند تا بتوانند گوش كنند و ‏ببينند كه چه كسي را براي اعدام مي برند. در اين زمان ها ناگهان صداي سرود مي آمد . بچه هايي كه به ‏صورت دسته جمعي براي اعدام مي بردند ، سرود مي خواندند. بعد از سرود چند دقيقه اي سكوت برقرار مي ‏شد و ما حدس مي زديم كه داريم دارند چشم هاي اعدامي ها را مي بندند و بعد از چند دقيقه ناگهان صداي ‏رگبارگلوله به گوش مي رسيد. اين صدا شبيه اين بود كه ناگهان مقدار زيادي تيرآهن را از روي تريلي بر ‏زمين بريزند. بعد چند دقيقه سكوت برقرار مي شد. سپس صداي تير به گوش مي رسيد. اين تير همان تير ‏خلاص بودتا مطمئن شوند كه اعدامي مرده است. در اين زمان بچه ها تعداد تيرهاي خلاص را مي شمردند. ‏شايد باوركردني نباشد ولي شب هايي مي شد كه در دو نوبت 200 تا 300 تير خلاص را زنداني ها شمارش ‏مي كردند. هرشب از اتاق ها مثلا اگر 10 نفر مي بردند بلافاصله 12 نفر در روز بعد به همان اتاق اضافه ‏مي كردند. زماني شد كه من را به زندان آموزشگاه منتقل كردند . ‏
‎‎شرايط بازجويي از شما چگونه بود؟‎ ‎
بعد از بازجويي هاي مقدماتي كه از من به عمل آوردند، ديگر تا آذرهمان سال سراغ من نيامدند. به عبارت ‏ديگر تا 5ماه با من كاري نداشتند. اما وقتي به زندان آموزشگاه منتقل شدم كه يك زندان تازه ساز بود من را ‏احضار كردند . در آن زمان من 50 سال سن داشتم. به قول خودشان من جزو شخصيت ها بودم . اغلب آقايان ‏ازجمله آقاي لاجوردي سوابق من را به ويژه قبل از انقلاب به خوبي مي شناختند. به همين دليل من را به ‏شعبه شش فرستادند. خودشان مي گفتند كه اين شعبه مخصوص شخصيت ها است. ازجمله كساني كه در اين ‏شعبه حضور داشت دكتر نراقي وديگر شخصيت ها بودند. شعبه شش دركنار شعبه هفت قرار داشت. شعبه ‏هفت مخصوص مجاهدين خلق بود و معروفيت خاصي داشت.كسي اگربه آن شعبه مي رفت ديگر به سادگي ‏برنمي گشت. زماني كه من را به بازجويي بردند حوادثي براي من به وقوع پيوست كه در مخيله ام نمي ‏گنجيد. چون اين حوادث در نظامي روي مي داد كه مي خواست براساس اسلاميت و مسلماني به بقاي خودش ‏ادامه دهد. اين نظام ،‌نظامي بود كه با آن همه مبارزه وبدبختي كشيدن ها، زندان ها واعدام ها و خون دل ‏خوردن ها مبارزين در قبل از انقلاب به وجود آمده بود. از اين رو فكر نمي كرديم كه درزندان هاي اين نظام ‏جديد چنين حوادثي اتفاق بيفتد؛ آن هم براي فردي چون من كه رييس دانشگاه تهران بودم. سال ها سمت ‏استادي در دانشگاه داشتم . همچنين يكي از كساني بودم كه درانقلاب نقش چشمگيري داشته است. همه آقايان ‏هم من را مي شناختند. از اين رو تصور نمي كردم كه با بنده چنين رفتاري كنند. ‏
‎‎آيا شما مورد شكنجه يا ضرب وشتم واقع شديد؟‎ ‎
الان هم كه دارم براي شما اين موضوع را تعريف مي كنم شايد شما هم اين نحوه برخورد را باور نكنيد. من ‏آنچه را كه مي گويم ، يعني رفتاري را كه با خود من انجام شده است حاضرم درهردادگاهي اثبات كنم. ‏بازجوي من فردي به نام آقاي كمالي بود. البته اين اسم مستعار بود. اين آدم به معناي واقعي لمپن بود. از حرف ‏زدن اين فرد گرفته تا راه رفتن و ... همه از شخصيتي لمپن حكايت مي كرد. حالا چرا چنين فردي را براي ‏بازجويي كساني گمارده بودند كه به قول خودشان جزوشخصيت ها بودند من سردرنياوردم وفلسفه چنين كاري ‏بايد از خود مسئولان سوال شود. به محض اينكه من به اتاق بازجويي رفتم او جز با مشت ولگد و فحش هاي ‏بسيار ركيك وناموسي رفتار ديگري نداشت. دائما به او اعتراض مي كردم كه چرا فحش به بستگان من مي ‏دهي، ولي او كماكان به رفتار خودش ادامه مي داد. ‏
‎‎از نظر آنان شما چيزي را پنهان مي كرديد؟‎ ‎
او سوال مي كرد ومن هم جواب مي دادم . من درزندگي ام هيچگاه دروغ نگفته ام. همان چيزي كه بود را بيان ‏مي كردم و مي نوشتم. بعداز هربار جواب دادن، بلافاصله دست مرا مي گرفت ومي برد به داخل اتاق شكنجه ‏كه به اصطلاح من راتعزير كند. اين اتاق هم درهمان طبقه قرار داشت. بارها من را برروي تخت خواباندند و ‏هر بار صدشلاق به كف پاي من زدند. يك بار من را از سقف آويزان كردند. يكي از كارهايي كه مي كردند ‏اين بود كه دستبند به دست شخص مي زدند ومانند گوسفند او را آويزان مي كردند. البته همه اين كارها ‏درحالت چشم بسته انجام مي شد. زيرا برروي چشم هايمان چشم بند قرار داشت. من اصلا باور نمي كردم كه ‏بخواهند من را آويزان بكنند. قد من كوتاه است . من را به روي صندلي بردند تا من را آويزان بكنند. من از ‏زير چشم بند ديدم كه دردوراتاق بيش از ده نفر ديگر نيز آويزان بودند. اما خيلي از اين افراد چون قدشان بلند ‏بود و كنار ديوار بودند ،‌يا پايشان را به ديوار تكيه مي دادند ويا چون قدشان بلند بود پايشان به زمين مي رسيد ‏وسعي مي كردند برروي نوك پا فشارها را تحمل كنند. ولي زماني كه صندلي را از زير پاي من كشيدند چون ‏وسط اتاق بودم ، و قدمن هم كوتاه بود، درد وحشتناكي برمن مستولي شد. ‏
‎‎از آويزان شدن چه صدماتي برشما وارد شده است؟‎ ‎
با اينکه 27 سال از آن ماجرا مي گذرد، هنوز اين جاي زخمي كه در مچ من قابل مشاهده است جاي دستبندي ‏است كه براثر فشار، دست من را زخم كرد .دست من ماه ها زخم بود. در آن شرايط سعي مي كردم همه ‏فشارها را به دست راستم منتقل كنم ، ولي دردستم درد شديدي احساس مي كردم تا جايي كه بيهوش مي شدم. ‏بعد من را به تخت مي بستند و آب به صورتم مي پاشيدند وسعي مي كردند من را به هوش بياورند. بازجوها ‏فكر مي كردند مرده ام. بعد از آنكه به هوش مي آمدم كماكان درد زيادي دردستان خود احساس مي كردم. به ‏هر حال از 27 سال وضعيت دست راست من بهبودي پيدا نكرده است. به محض آنكه كمي هوا سرد مي شود ، ‏دستم درد شديدي مي گيرد. ‏
‎‎علت اين درد شديد چيست؟‎ ‎
اخيرا كه بيمارشده وبه بيمارستان رفته بودم، خانم دكتري كه متخصص اعصاب بود هنگامي كه مشاهده كرد ‏من دائما دست راست خود را مالش مي دهم ، پرسيد چرا اين كار را مي كني ؟ گفتم دست من درد مي كند. و ‏ماجرا را برايش تعريف كردم. گفت كه بيا من يك آزمايش عصب از دستت بكنم. هنوز هم مدارك پزشكي اين ‏ماجرا وجود دارد. پس از معاينه پزشكي ايشان گفت كه قسمتي از اعصاب دست شما پاره شده و بعد از آن ‏ديگر ترميم نشده است. ضمن آنكه استخوان تو شكسته و به مرور زمان جوش خورده است . لذا دست شما ‏دچار پارگي عصب است.‏
‎‎چه مدت اين نوع رفتار با شما ادامه داشت؟‎ ‎
اين رفتار تازماني ادامه داشت كه من را به دادگاه بردند. به عبارت ديگر براي اولين بار من را درآذرماه ‏براي بازجويي و اواخر بهمن به دادگاه بردند و اين دست از رفتارها هرروز با من انجام مي شد. گاهي من را ‏به اتاق شكنجه مي فرستادند و در طي روزهم كه بازجويي مي شدم چك ولگد وفحش وناسزا بود كه برسرم ‏آوار مي شد. بارها سرمن را به ديوار اتاق بازجويي كوبيدند . گاهي اوقات آنقدر توي گوشم مي زدند كه حتي ‏كمك بازجوبه بازجو مي گفت كه آخر چرا اينجوري مي زني . من نمي دانستم كه اين سياه بازي است يا ‏واقعيت . ولي به هرحال اين سخني بود كه از زبان كمك بازجو شنيدم. يك بارهم در اتاق شكنجه آنقدر مرا ‏كتك زدند كه حالم به اوج وخامت رسيد. به همين دليل حتي نگذاشتند من به بند برگردم ومن را درهمانجا نگاه ‏داشتند تا حالم خوب شود. آن شب يكي از همكاران دانشگاهي من به نام دكتر جعفر شعارهم درآن جا بود. پسر ‏او عضو مجاهدين خلق بود.‏
‎‎شما گفتيد كه اواخر بهمن ماه شما را به دادگاه بردند، در طي اين مدت كه شما را شكنجه مي کردند ‏از شما چه مي خواستند؟‎ ‎
آنچه كه به طور مشخص از من مي خواستند اين بود كه يك روز بازجو برروي كاغذ نوشت كه شما ملاقات ‏هاي هفتگي خودتان را با مسعود رجوي بنويسيد و بگوييد كه چه مطالبي بين شما رد وبدل مي شد؟ من هم به ‏حق نوشتم كه من درتمام عمرم 5مرتبه مسعود رجوي را ديده ام. چون كانديداي رياست جمهوري بود و مي ‏خواست در دانشگاه ادبيات سخنراني بكند مانند همه كساني كه آمدند ودردانشگاه سخنراني كردند مانند آيت ‏ودكتر سامي و... ،‌من مانند همه سخنراني ها در سخنراني مسعود رجوي هم حاضر شدم. چون رييس دانشگاه ‏بودم وبراي اينكه اتفاقي نيفتد همه سخنراني ها را از نزديك نظارت مي كردم. وظيفه من نيز اين بود كه درآن ‏جا حاضر باشم . چون آن ها مهمان دانشگاه بودند. من يك مرتبه ايشان را درآن جا ديدم يكي دوبار هم ايشان ‏را در زمين چمن دانشگاه ديدم كه آن هم باز به دليل نظارت برمراسم بود و يك بار هم درعروسي يكي از ‏اعضاي مجاهدين خلق بود به نام يعقوبي. او من را دعوت كرد . در آن مراسم نيز آقاي بازرگان و همه ‏بزرگان و مقامات هم حضور داشتند . درآن جا نيز مسعود رجوي را ديدم. لذا نوشتم كه من به غير از مواردي ‏كه ذكر كردم ديگر مسعود رجوي را نديدم. بعد از اينكه اين موارد را مي گفتم يا مي نوشتم بلافاصله شكنجه ‏ها شروع مي شد كه تو داري دروغ مي گويي. يا اينكه مي گفتند كه پس تو چرا از طرف آن ها كانديدا شدي ؟ ‏پس توهم يكي از رهبران سازمان بوده اي . درصورتي كه من اصلا درآن زمان با سازمان ارتباطي نداشتم. ‏خود آقاي خامنه اي وحتي آقاي رفسنجاني هم مي دانستند كه اصلا من ارتباطي با سازمان نداشتم. حتي آن ‏زمان كه آقايان افتخارشان اين بود که با سازمان ارتباط دارند و...به من انتقاد مي كردند كه تو چرا به ‏تشكيلات وارد نمي شوي ؟ من هم مي گفتم كه من طرفدار شريعتي هستم و شريعتي هم همواره به من مي گفت ‏كه سعي كنيد در يك قالب قرار نگيريد. چون اگر دريك قالبي قرار بگيريد مجبور هستيد شكل آن را به خودتان ‏بگيريد. بنا براين من از دور نظارت مي كردم . دانشجويي اگر دستگير مي شد تلاش مي كردم كه دانشجو آزاد ‏شود و به دانشگاه برگردد.البته يك سازمان ديگري نيز وجود داشت به نام سازمان يا انجمن استادان متعهد. ‏دائما فشار مي آوردند كه تو عضو گروه استادان متعهد هستي . من هم واقعا عضو اين گروه از استادان نبودم. ‏
‎‎استادان متعهد وابستگي جرياني به سازمان مجاهدين خلق داشتند؟‎ ‎
بله آن ها وابستگي جرياني به سازمان داشتند. ولي من عضو آن ها نبودم تا اينكه چند نفر از آنان دستگير شدند ‏و طي بازجويي ها از آن ها سوال شده بود كه فلاني ـ يعني من ـ داراي چه وابستگي هستم كه آنها گفته بودند ‏او هيچگونه وابستگي ندارد. اسناد ومداركي كه بعدها از آن جريان به دست آورده بودند حاكي از آن بود كه ‏من چنين عضويتي نداشتم. ‏
‎‎چه زماني شما را دادگاهي كردند؟‎ ‎
درزندان آموزشگاه، يك روز صبح زود كه من را براي بازجويي بردند، بازجوي من محكم زد توي گوشم و ‏شروع كرد به دادن فحش هاي ركيك وتهديد كردن كه فلان مي كنيم و... . كه من گفتم بابا من چه كاركرده ام و ‏اين ادامه داشت تا ساعت 10كه ناگهان دست من را گرفت و گفت بيا برويم. من را برد به نزديكي يك اتاق . ‏درآن جا چشم بند من را برداشت وگفت بروتو. وقتي داخل اتاق شدم ، ديدم كه اتاق نسبتا بزرگي است و ‏تعدادي از زندانيان نشسته اند . يك ميز درجلو قرار داشت و يك تريبوني وجود داشت كه به من گفتند پشت اين ‏تريبون قرار بگير. از چند تا دانشجويي كه من نمي دانستم تا آن زمان به چه دليل درآن جا حضور دارند ‏پرسيدم قضيه چيست ؟ آنان هم گفتند كه اينجا دادگاه است. من درآن جا وارفتم كه آخراين چه دادگاهي است كه ‏خود من از آن خبري ندارم.‏
‎‎آيا وكيل داشتيد؟‎ ‎
‏ خير اصلا از وكيل خبري نبود. دردهه 60 كشتاري كه صورت گرفت ، حتي دريك مورد متهمين با وكيل ‏حاضر نمي شدند. بعد دوربين فيلمبرداري آوردند تا ازمن وقتي تواب ساختند ، آن را به نمايش بگذارند تا ‏بگويند كه ملكي را هم خردش كرديم. ‏
‎‎چه كسي رييس دادگاه بود؟‎ ‎
آقاي محمدي گيلاني. زماني كه وارد دادگاه شدم بعد از چند دقيقه ايشان وارد دادگاه شد. ايشان را من قبل از ‏انقلاب مي شناختم. خيلي با من صميمي بود. بعد هم آقاي لاجوردي، سپس بازجو وكمك بازجو وارد جلسه ‏دادگاه شدند. ابتدا قرآن خوانده شد .‏
‎‎رفتار آقاي گيلاني در دادگاه چگونه بود؟‎ ‎
در اين جا بايد بگويم كه رفتار آقاي گيلاني با بنده در دادگاه بسيار انساني بود. من اين را درارتباط با خودم مي ‏گويم. آقاي لاجوردي به دستور آقاي گيلاني، رييس دادگاه شروع كردوكيفرخواست را خواند. شايد از موارد ‏معدود دادگاهايي بود كه حاكم شرع اش آيت الله محمدي گيلاني بود ودادستاني آن را شخص لاجوردي به عهده ‏مي گرفت. جالب آن است كه به جاي دوتا قاضي هم بازجو وكمك بازجو حضور داشتند. من بعدها فهميدم كه ‏حضور بازجو وكمك بازجو به آن دليل بوده است كه من نتوانم به خوبي از خودم دفاع كنم. چون بلايي ‏برسرمن آورده بودند كه حضور آنان مي توانست دفاع من را تحت الشعاع قرار دهد كه البته خوشبختانه چنين ‏نشد. ‏
‎‎كيفرخواست چند صفحه بود و چه مواردي را شامل مي شد؟‎ ‎
كيفرخواست چهل صفحه بود .بعد از قرائت كيفرخواست توسط دادستان من گفتم كه اين كيفرخواست را نديده ‏ام تا بتوانم از خودم دفاع كنم. آقاي گيلاني گفت كه مگر كيفرخواست به شما داده نشده است؟ گفتم من اصلا تا ‏اين لحظه نمي دانستم دادگاهي وجود دارد. بعد آقاي گيلاني رو كرد به آقاي لاريجاني گفت كه مگر شما ‏كيفرخواست را به متهم نداده ايد؟ لاجوردي هم گفت كه خير شفاهي تفهيم اتهام كرديم. آقاي محمدي اينبار گفت ‏كه آقا يعني چه كه شفاهي تفهيم اتهام كرديم. بلافاصله كيفرخواست را به ايشان بدهيد بخواند تا بتواند از ‏خودش دفاع بكند. ديگر ظهر شده بود واذان مي گفتند. آقاي محمدي گيلاني براي نماز جلسه را تعطيل كرد ‏وجلسه را به شنبه يا دوشنبه بعد موكول كرد. نكته جالبي كه بعدها من به آن آگاه شدم اين بودكه وقتي آقاي ‏محمدي مي خواست از كنار من عبور كند و جلسه دادگاه را ترك كند به من گفت كه آقاي دكتر شما نياز به ‏پولي نداريد تا من به شما قرض بدهم؟ من گفتم نه متشكرم. ايشان هم رفت. حالا كيفرخواست را چگونه به من ‏دادند وچگونه داخل اتاقي فرستادند كه اصلا چشم من به درستي متن را نمي ديد بماند. آخر گفتم آقا ‏كيفرخواست نمي خواهم ، آنچه كه درذهن من باقي مانده است براساس آن جواب مي دهم. ‏
‎‎درجلسه دوم چه گذشت؟‎ ‎
درجلسه دوم يك عده از تواب ها را آوردند و آن هاعليه من شهادت دادند. در اين جلسه هم وقتي كه آقاي ‏محمدي گيلاني از كنار من عبور مي كرد برگشت به من گفت كه پول نمي خواهي به شما قرض بدهم.؟ من ‏اين بار هم گفتم نه من پول قرض نمي خواهم. اين را هم بگويم كه هروقت جلسه دادگاه تشكيل مي شد من را به ‏اتاق بازجويي مي بردند وتا مي خوردم من را مي زدند. بخصوص جلسه دوم چون يك عده را آورده بودند ‏عليه من شهادت بدهند آقاي محمدي گيلاني رييس دادگاه به من گفتند كه شما جوابي نداريد درمقابل اظهارات ‏صورت گرفته دردادگاه بدهيد؟ من هم درجواب گفتم كه اين ها بچه اند ومجبورشان كرده اند كه بيايند اينجا ‏چيزهايي را بگويند. از جمله اين افراد سه نفرخانم بودند كه عليه من شهادت دادند. من درآن جا صريحا اظهار ‏كردم : آقاي محمدي گيلاني من از اين بچه ها هيچ گله اي ندارم، اين ها مجبورند ، من از خدا مي خواهم از ‏اين جوانان بگذرد، من هم از اين جوانان مي گذرم. اين صحبت من براي اين بچه ها تكان دهنده بود. اين ها ‏منتظر بودند كه من بگويم اين ها دروغ مي گويند ودغل مي كنند. بعد از جلسه دوم كه اين اتفاق افتاد ، من را ‏تا ساعت 8 شب كتك مي زدند. بازجو به من مي گفت : بلبل زباني مي كني؟ چرت وپرت مي گويي ؟ جلسه ‏بعد اگر خفه خون نگيري ، پدرت را در مي آوريم و....خلاصه در طي سه جلسه اي كه من را به دادگاه بردند، ‏قبل وبعد از هرجلسه ، تا آن جايي كه امكان داشت ، كتك مي زدند. درجلسه سوم كه بيرون آمدم جوانكي كه ‏دكتر بود به من گفت كه چرا چشم ات خوني است؟ گفتم مشت بازجو خورده است. به تدريج چشم من كم سوو ‏بينايي آن كم شد. ‏
‎‎آيا با خانواده هيچ ملاقاتي داشتيد؟‎ ‎
‏7 الي 8 ماهي كه از بازداشت من مي گذشت ، من هيچ ملاقاتي با خانواده ام نداشتم. يك بار ملاقات به من ‏دادند آن هم شايد به دليل 22 بهمن بود. من در آن ملاقات به همسرم رساندم كه چشم من ناراحت است. ايشان ‏هم فهميد. ‏
‎‎در اين باره چه كسي بيشتر كمك كرد؟‎ ‎
يكي از كساني كه دنبال كار من بود وواقعا ازمسئله رنج مي برد ، آيت الله منتظري بودند. خانم من موضوع را ‏به اطلاع آقاي منتظري رساندند وايشان هم اقدام كردند و قرار شد كه من را يك روز بعدازظهر پيش يكي از ‏چشم پزشكان دانشگاه تهران ببرند. اين امر با فشار آقاي منتظري ميسر شد. ايشان درآن زمان قائم مقام ‏رهبري بود. بالاخره ما را سوارماشين كردند امادر راه به بهانه اينكه بنزين ماشين تمام شده است ، من را ‏دوباره به زندان برگرداندند. ‏
‎‎آيا آيت الله منتظري اقدام دوباره اي صورت دادند؟‎ ‎
بله ايشان مجددا فشار آوردند ومن را نزد چشم پزشك بردند. چشم پزشك هم آنزمان گفت كه ديگر رگ چشم ‏چپ ات پاره شده ونمي توان براي تو كاري انجام داد. بعد هم كه از زندان آمدم به بهترين دكترها دراين زمينه ‏مراجعه كردم و آنان هم اعلام كردند كه ديگر براي چشم ات نمي توانيم كاري بكنيم.البته حدود دوسال پيش ، ‏نزد يك چشم پزشك به نام اسماعيل زاده رفتم و ايشان با روش ليزيك تا اندازه اي بينايي را به من برگردانده ‏است به اين معنا كه قبل از اين كه عمل ليزيك برروي چشم من انجام شود من نمي توانستم كسي راكه ‏روبروي من نشسته است تشخيص بدهم كه دست وسر وپايش كجاست ولي الان اين تشخيص براي من ‏ميسرشده است. ‏
‎‎آيا آقاي منتظري در مورد پرونده شما هم به طور خاص اقدامي كردند؟‎ ‎
‏ براثراعتراض هاي آقاي منتظري قرار شده بود کساني كه محكوم به اعدام مي شوند ، پرونده شان به قم ‏ارسال شود. درآن جا آقاي منتظري شورايي ايجاد كرده بودند كه به اين دست از پرونده ها رسيدگي مي كرد. ‏اين رسيدگي هم مبتني براين امر بود كه حكم اعدام با جرم شخص اعدامي متناسب هست يا نيست. اين شورا ‏هم به اين دليل ايجاد شده بود كه تعداد افراد اعدامي روز به روز افزايش مي يافت. يك روزي من را از زندان ‏آموزشگاه خواستند . چون زمان خواستن زماني بود كه معمولا اعدامي را فرا مي خواندند من فكر كردم كه ‏بايد براي اعدام بروم. با بچه ها خداحافظي كردم . من را به طبقه اي كه آقاي گيلاني قرار داشت بردند. من ‏فكر كردم كه حالا بايد وصيت بكنم. يكي از پاسدارها آمد ومن را به يكي از اتاق ها برد ودرآن جا چشم بند من ‏را برداشت. ديدم آقاي مكلا آن جا نشسته است. اومن را شناخت . ديدم كه برروي ميزش پرونده من قرار ‏دارد. اين آقا به من گفت :شما به دوباراعدام محكوم شده ايد و من از قم آمده ام كه به اين موضوع رسيدگي ‏كنم. ما پرونده شما را بررسي كرديم و هرچه مطالعه كرديم چيزي نديديم كه اعدام را تاييد كند. وي تاكيد ‏كردكه حتي مقاله من را هم مطالعه كرده وآن چيزي نبوده كه به خاطرش حكم مرگ صادر شود و الان آمده تا ‏موضوع را از نزديك با من درميان بگذارد. وي گفت كه قرار بوده كه آقاي محمدي هم حضور داشته باشد ‏ولي چون ملاقاتي با آقاي خميني داشته به پيش ايشان رفته است. ‏
‎‎بنابراين شما دو بار به اعدام محكوم شده ايد؟‎ ‎
بله من به دوباراعدام محكوم شدم. آقاي لاجوردي دركيفرخواست تقاضاي اشد مجازات را كرده بود. اين كلمه ‏را هم چندبار دركيفرخواست مطرح كرده بود. پرونده من هم به همين دليل به قم رفته بود. فرداي آن روز ‏دومرتبه من را احضار كردند و من را به اتاقي بردند وچشم بند من را درآنجا برداشتند. ديدم كه درآن جا آقاي ‏محمدي گيلاني نشسته است. بعد از احوالپرسي مفصل گفت كه بچه ها چطور هستند. من گفتم كه من در اينجا ‏هنوز نتوانسته ام با بچه ها ملاقاتي داشته باشم. چون بعد از ملاقاتي كه به مناسبت 22 بهمن به من داده بودند ‏ديگر به من ملاقاتي نداده اند. گفت چطور چنين چيزي ممكن است. خيلي ناراحت شد وتلفن را برداشت و با ‏منزل تماس گرفت. گفت من محمدي گيلاني هستم .نمي دانم خانم ام چه مي گفت كه او گفت خانم كمي حوصله ‏داشته باشيد. عصباني نباشيد. بعد به خانم من گفت كه روزبعد بيايد تا با من ملاقات كند. به خانم من گفت كه ‏سرپيچ توبه بايستد ويك كاغذ دستش بگيرد تا او بفهمد كه همسرم است تا او را سوار كند وبه اوين براي ‏ملاقات نزد من بياورد. اين كار هم شد. در آن ملاقات آقاي محمدي به من گفت كه من فكر مي كردم تو ‏اصطلاحات آخوندي را بلد هستي . چون بستگانت آخوند هستند وخودت هم با آخوند ها سروكار داشته اي . ‏گفتم يعني چي ؟‌گفت زماني كه دردادگاه هي مي آمدم و مي گفتم كه مي خواهي به شما پول قرض بدهم به اين ‏معنا بود كه از نظرمن كه حاكم شرع هستم تو نه محاربي و نه منافقي و... چون با اين دست از آدم ها نمي ‏شود معامله اي انجام داد. درحالي كه من مي خواستم با تو معامله اي انجام بدهم و از اين طريق اين ندا را به ‏تو بدهم. به ايشان گفتم كه يك آقايي از قم آمده و گفته كه تو دو بار حكم اعدام داشته اي و...آقاي محمدي گفت ‏كه ديگر اين ها مشكلاتي است كه من با آن ها دست به گريبان هستم ونمي توانم درباره آن ها صحبت كنم. ‏مشكلاتي است كه من دارم و بايد آن ها راحل كنم. ‏
‎‎آيا با خانواده تان ملاقات كرديد؟‎ ‎
بله اين ملاقات انجام شد و آقاي محمدي هم به همسرم گفتند كه ايشان تا ماه مبارك رمضان پيش شما خواهند ‏بود. به همان نشاني آن ماه رمضان گذشت ، ماه رمضان بعدي هم گذشت و يك روز درآموزشگاه من ‏راخواستند و گفتند به 10 سال زندان محكوم شده اي. ‏
‎‎بالاخره شما چه زماني آزاد شديد؟‎ ‎
بعداز اين من را دوباره به قزلحصار فرستادند و بعد مجددا به اوين، قزلحصار و بعد به حسين آباد فرستادند. ‏آقاي محمدي بعدها به همسرم گفته بود كه من حكم 10 سال را به 5 سال تبديل كردم. چون در مورد كساني كه ‏مخل امنيت تشخيص داده مي شدند لاجوردي براساس اختياراتش مي توانست تا 10 سال محكوم كند. يعني اين ‏حكم مربوط به آقاي گيلاني نبود. او من را به 5 سال محكوم كرد. من 5سال و 2ماه بيشتر درزندان بودم و به ‏دليل فعاليت هاي بسيار زياد آيت الله منتظري كه چند بار پيش آقاي خميني رفته بود آزاد شدم. ‏
‎‎در ارتباط با مسايل زندان و آن چه درابتداي دهه 60 درزندان ها مي گذشت آيا شما با كسي ‏صحبت كرده ايد ؟ به عبارت ديگر آيا مسايل زندان را در افكار عمومي مطرح كرده ايد؟‎ ‎
يك نكته اي را بايد اين جا عرض كنم وآن اين است كه آن زمان كسي كه از زندان آزاد مي شد اين گونه نبود ‏كه كاري با او نداشته باشند. اوايل هفته اي يك بار ، بعد شد دوهفته يك بار، سپس ماهي يك بار ، بعد سه ماه ‏يك بار به مدت چند سال افراد را احضار و با اوسوال و جواب مي كردند. اين موضوع تا چند سال ادامه ‏داشت. شخص بايد مي رفت وتوضيح مي داد كه طي اين مدت كجا بوده ، چه مي كرده ، با چه كساني تماس ‏داشته و به كجا مي رفته. از اين رو دائما زير نظر بوديم. ولي من از آن جا كه حالم بسيار بد بود ومريض ‏احوال بودم ، كليه هايم براساس آن شلاق ها ناراحت شده بود وگاهي كليه هايم خون ريزي مي كردند، سعي ‏كردم در هرفرصتي كه به دست مي آورم، مسايل را مطرح كنم.ابتدا اين مسايل را بااطرافيان و دوستان خود ‏مطرح كردم. اما اوضاع به گونه اي بود كه آنان نيز مسايلي راكه درزندان ها گذشته بود باور نمي كردند. ‏
براي روشن شدن مسئله دراين جا مايلم موضوعي را مطرح كنم. من وقتي از زندان بيرون آمدم ، يکي از ‏دوستانم به نام آقاي منصوريان كه عضو نهضت آزادي ايران است، دفتري نزديك دانشگاه داشت. بعد از ‏آزادي از زندان به دفتر آقاي منصوريان رفتم و گوشه هايي از آنچه راكه برسرمن رفته بود براي ايشان ‏تعريف كردم. به عبارت ديگر يك شماي كلي از اوضاع زندان را براي ايشان تعريف كردم. درآخر ديدم كه ‏ايشان يك لبخندي زد به نحوي كه فهميدم آنچه را كه برايش تعريف كرده ام باور نكرده است. اين موضوع ‏گذشت. تا اينكه حادثه سال 1369 اتفاق افتاد. اين حادثه هم از آن جا نشات مي گرفت كه نامه اي را 30 نفر از ‏گروه هاي ملي – مذهبي و نهضت آزادي و ... به نام جمعيت دفاع از حاكميت ملي امضاء كرده بودند.به دنبال ‏اين نامه 90 نفر را دستگير كردند. اين موضوع دراوايل رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني روي داد. ‏درآن زمان من را نيز دستگير و خيلي هم اذيت كردند. بعد از اينكه آقاي منصوريان نيز آزاد شد ، من براي ‏ديدن ايشان به منزلش رفتم. گفت فلاني من مي خواهم چيزي به شما بگويم و از اين طريق از شما عذرخواهي ‏وطلب بخشش بكنم. گفتم موضوع چيست ؟ گفت آن روزي كه شما به دفتر آمديد و گفتيد كه درزندان ها چگونه ‏رفتار مي كنند، من دردلم گفتم مگر چنين چيزهايي امكان دارد كه درزندان جمهوري اسلامي اتفاق بيفتد؟ به ‏همين دليل باور نكردم. اما الآن كه من را گرفتند و زندان بردند ، فهميدم كه چقدر اين ها بي رحمند و چه ‏بلايي برسرما آوردند. من به ايشان گفتم كه الان كه سال 1369 است ، برگرديد تا ببينيد در ابتداي دهه 60 چه ‏اتفاقاتي روي داده است. مي خواهم بگويم كه كسي باور نمي كرد كه چنين حوادثي درزندان ها روي داده باشد. ‏از اين مرحله بود كه من به تدريج مسايل زندان ها را دررسانه ها مطرح كردم .‏
‎‎اين مسايل را درچه قالب هايي مطرح مي كرديد؟اصولا اين مسايل را براي اولين بار چه كسي ‏مطرح كرد؟‎ ‎
چند نمونه اش درنامه هايي است كه به برخي از مسئولان نوشتم. بعد ازآنكه آقاي هاشمي رفسنجاني دوره ‏رياست جمهوري اش به پايان و آقاي خاتمي به قدرت رسيد، مسايلي در شهرداري پيش آمد وعده اي از ‏معاونين شهرداري را دستگير كردند. اين ها اعلام كردند كه ما را درزندان شكنجه داده اند.آقاي كروبي در ‏ارتباط با اين سخنان گفته بود كه: " لازم به يادآوري است كه اخبار رسيده از طرف اين افراد جدا قلب وروح ‏هر انساني را مي آزارد، ولازم است كه شديدا به چنين اعمال وحركاتي برخورد جدي صورت بگيرد " . بعد ‏از آن من درنامه اي خطاب به آقاي كروبي نوشتم كه آيا شما يادتان هست كه دراواخر سال 1360 به همراه ‏آقاي فهيم كرماني و آقاي شجوني به زندان اوين آمديد، چون دربيرون شايع شده بود كه درزندان ها شكنجه ‏مي دهند و ... از اين رو شما از مجلس مامور شديد كه به زندان بياييد ودرباره اين شايعات تحقيقات وبازرسي ‏صورت بدهيد . درهمان زمان يك آقايي به نام شركت راكه نزديك به 90 سال سن داشت به جرم اينكه 100 يا ‏‏200 تومان به مجاهدين خلق كمك كرده بود دستگير كرده بودند. درهمان زندان بچه هاي 14 و 15 سال هم ‏بودند . آقاي لاجوردي هم حضور داشت. آقاي شجوني به آقاي لاجوردي گفت كه آقا اين ها چي هستند كه اين ‏جا جمع كرده اي ،‌ آيا همه اين ها تروريست هستند؟ درآن نامه اين موضوع را نوشته ام كه "آقاي لاجوردي ‏گفت كه براي ما فرقي نمي كند ، اين ها وابسته به يك جريان هستند ، كسي كه آدم كشته است و كسي كه ‏روزنامه خوانده ، يا 100 تومان كمك مالي كرده است ، جرم اش يكسان است و همه مجرم وخيانتكارند". در ‏اين نامه به كروبي نوشته ام كه آقا شما اين مسايل را درزندان از نزديك مشاهده كرديد ، چه گزارشي داديد؟ ‏وبعد چرا سكوت كرديد؟ چرا مجلس هيچ عكس العملي نشان نداد؟ شما آن مسايل را ديديد. ‏
‎‎اين نامه درچه زماني نگاشته شده است؟‎ ‎
اين نامه را در تاريخ 12-12-1376 من به آقاي كروبي نوشتم . در اين نامه براي اولين بار نوشتم : "‌جناب ‏آقاي كروبي آيا جنابعالي و دوستانتان به راستي ازآنچه كه درزندان ها ودر دادگاه هاي حكومت اسلامي در ‏‏19 سال گذشته اتفاق افتاد بي اطلاع بوديد ؟ باور نمي كنم . " ‏
‎‎آيا اين نامه نگاري ها ادامه يافت؟ به كداميك از مسئولان مملكتي نامه نوشتيد؟‎ ‎
من در اين زمان چندنامه هم به آقاي خاتمي نوشتم . يكي آن نامه اي بود كه درآن تاكيد كردم كه من ازراي ‏خود نمي گذرم. درآن نامه نوشتم كه راي دوم خرداد نه بزرگ به حاكميت ، خشونت وحذف بود. همچنين ‏دراين نامه دائما تاكيد كردم كه برويد ببينيد در سال 1360 چه اتفاقاتي افتاده است ؟ و براي اولين بار در اين ‏نامه ها به اعدام هاي سال 1367 نيز اشاره كردم. درهمان زمان آقاي حبيب الله عسگراولادي مسلمان در ‏روزنامه صبح امروز درتاريخ سه شنبه 21 ارديبهشت 1378 نوشته بود: "اگر دفعات هواخوري يك زنداني ‏كم شد نبايد آن را شكنجه تعبير كرد كه سند براي سازمان هاي حقوق بشر درخارج از كشور ساخته شود " . ‏من اين جمله را گرفتم و سپس خطاب به آقاي عسگراولادي، آنچه راكه برسرخودم آمده بود، بيان كردم. در آن ‏نامه نوشتم: "جناب آقاي عسگر اولادي اگر به زعم شما آن ها كه شكنجه شدن شهرداران را در بوق كرده اند ‏و كم شدن هواخوري زنداني را شكنجه مي دانند، شما ودوستان عضوموتلفه چه چيز را شكنجه مي دانيد؟ آيا ‏آنچه سال ها در زندان هاي جمهوري اسلامي صورت گرفت ، شكنجه نيست؟ آيا براي گرفتن اعتراف با كابل ‏به جان زنداني افتادن و تا دم مرگ اورا زدن شكنجه نيست؟ آيا با دستبند زنداني را چون لاشه گوسفند ساعت ‏ها آويزان كردن شكنجه نيست؟ آيا با چشمان بسته ودست وپاي باز 24 ساعت متهم را رو به ديوار نگاه داشتن ‏شكنجه نيست؟ آيا با مشت به چشم متهم كوبيدن كه موجب خونريزي چشم و نابينايي او گردد شكنجه نيست ؟ آيا ‏روزهاي متوالي متهم را درسلول هاي انفرادي 209 ساخت اسراييل انداختن شكنجه نيست؟ آيا متهم را سال ها ‏زير اعدام و بلاتكليف نگاه داشتن شكنجه نيست؟ آيا با مشت ولگد به جان متهم افتادن وتا بيهوشي كامل ‏اورازدن، شكنجه نيست؟ آيا سرمتهم را بارها وبارها به ديواركوبيدن شكنجه نيست؟ آيا ركيك ترين فحش ها را ‏نثارمتهم كردن شكنجه نيست؟ آيا بازجويي از ساعت 12 شب تا صبح ومانع خواب زنداني شدن شكنجه نيست؟ ‏آيا به متهم اجازه ملاقات ندادن شكنجه نيست؟ آيا 80 زنداني را دريك سلول 5 در6 روي هم ريختن شكنجه ‏نيست؟ آيا يك استاد دانشگاه را ماه ها در سلول سارقين مسلح وميان آن ها انداختن شكنجه نيست؟ و صدها آياي ‏ديگر". البته نامه هاي ديگري هم وجود دارد ولي يك نامه هم به خانم شيرين عبادي درتاريخ 05-06-1383 ‏نوشته ام. در آن جا ذكر كرده ام كه: "سركار خانم شيرين عبادي برنده جايزه صلح نوبل ورياست محترم ‏كانون مدافعان حقوق بشر 1- ازجنايات دهه 60 و احكام دادگاه هاي چند دقيقه اي وشكنجه ها واعدام هاي آن ‏دوران اطلاعي داريد ؟ مي دانيد كه درهيچ يك از اين دادگاه هاي غيرقانوني نه وكيلي وجود داشت و نه حق ‏دفاعي ، من به عنوان يكي از ده ها هزارقربانيان اين دادگاه ها از شما مي پرسم اولا چرا تاكنون در اين باره ‏سكوت كرده ايد ، ثانيا به عنوان يك برنده جايزه صلح نوبل و رييس كانون مدافعان حقوق بشرو... اين سكوت ‏را تا كي ادامه خواهيد داد؟ آيا اين سكوت به دليل رعايت خط قرمزهاي موجود است ؟ اگر چنين است واي ‏برشما." چون خانم عبادي در اولين سخنراني خود اعلام كرده بود كه ما يك خط قرمز هايي داريم وآن قوانين ‏مملكتي است. من دراين نامه به ايشان اعلام كرده ام كه اين قوانين اگر خلاف همه اصول انساني وقوانين ‏حقوق بشري باشد ، شما چه خط قرمزي داريد؟ 2- درمردادماه سال 1367 حادثه اي دراين كشور اتفاق افتاد ‏كه مي توان آن را جزو كم نظيرترين جنايت بشري دانست واين كار تنها با يك فرمان صورت گرفت . امروز ‏كه بيش از پيش عظمت اين جنايت برملا گرديده ( درپرانتزنوشته ام كه به كتاب خاطرات آيت الله منتظري ‏مراجعه كنيد) در اين زمينه چه اقدامي كرده و يا خواهيد كرد؟ 3- شما به عنوان يكي از مدافعان حقوق زن ‏بايد مطلع باشيد كه دردهه 60 به تعداد زيادي از دختران زنداني ابتدا تجاوز شد وپس از اين عمل شنيع ‏وكثيف، آن هم به نام اسلام ومسلماني آن ها را اعدام كردند ( آقاي منتظري دريكي ازنامه هايش به اين مسئله ‏اشاره مي كند) شما كه دردفاع از خانم زهرا كاظمي گفتيد كه حاضريد تا پاي جان از حقوق بشري آن زن دفاع ‏كنيد ، درزمينه اين تجاوزات چه كرده يا خواهيد كرد؟" موضوع تجاوز به زنان درصفحه 622 و623 ‏خاطرات آقاي منتظري منتشرشده است.‏
‎‎آيا براثراين نامه نگاري ها گرفتاري هاي ديگري براي شما ايجاد شده است؟‎ ‎
من براثر اين نامه نگاري ها محكوم به 7سال زندان و 5سال محروميت از فعاليت هاي اجتماعي هستم. البته ‏حكم را به دلايل خاصي هنوز اجرا نكرده اند. ‏
‎‎اين حكم درچه زماني داده شده است؟‎ ‎
اين حكم زماني كه من را به همراه ملي ـ مذهبي ها دستگير كردند صادر شد. با اين همه گرفتاري ها من سعي ‏كرده ام كه افشاگري كنم و آنچه رااتفاق افتاده حداقل به اطلاع مردم خودمان برسانم.‏
‎‎موضوع كشتارسال 1367 راذكركرديد ، اما نظام سياسي ايران مطرح مدعي شد که اين اعدام ها ‏به دليل عمليات فروغ جاويدان مجاهدين خلق ايران درمرزها صورت گرفته زيرا ارتباط زندانيان با بيرون و ‏اسناد همراهي با عمليات فروغ جاويدان به دست آمده است. اين موارد تا چه اندازه صحت دارد؟‎ ‎
من فرض مي كنم كه تمام آنچه كه دستگاه مي گويد كه اين ها ارتباط داشتند و مي خواستند با عمليات فروغ ‏جاويدان و به قول آقايان مرصاد همراهي كنند ، همه اين مسايل درست باشد. اما آيا اين ها مي تواند دليلي باشد ‏براي اينكه عده اي هزاران زنداني را كه دارند زنداني خود را مي گذرانند اعدام بكنند؟ فرمان اعدام اين ها هم ‏از سوي آقاي خميني صادرشد. عين فرمان هم دركتاب آقاي منتظري آمده است. اين فرمان درپاسخ به سوال ‏آقاي اردبيلي است كه مي گويد هرچه زودتر اين كار را انجام بدهيد. ببينيد دركجاي قرآن ودركجاي اسلام آمده ‏است كه حتي اگر كسي هم منافق هم باشد بايد او را كشت . درسوره منافقين تنها يك جا مي گويد كه وقاتلهم ‏الله، خدا شما را بكشد. ‏
‎‎اين موضوع را از نظر استراتژي با آن حركت حضرت علي در جنگ با خوارج تشبيه مي كنند ‏كه پس از شكست خوارج ، 4000 نفر از آنان را دريك روز گردن زد.‏‎ ‎
اولا اين حرف را من از آقاي دكتر بهشتي نقل مي كنم كه زماني كه مخالفين روي اين مساله تكيه مي كردند ، ‏ايشان مي گفتند : آقا اين مزخرفات چيست كه مي گوييد. مگر مي شود كه درچند ساعت 4000 نفر را گردن ‏زد. لذا اين روايت را ايشان قويا رد كردند. اما اگر درجنگ خوارج كشته شده باشند كه اين مسئله ديگري ‏است. ما مي دانيم كه درجنگ با خوارج ، اولا يك عده ترك جنگ كردند ، وبه محض آنكه عده اي ديگر اسلحه ‏را زمين گذاشتند علي فرمود كه ديگر با آن ها كاري نداشته باشيد. حتي درتمام روايات هست وخود آقايان ‏بارها گفته اند كه علي دستور داد كه حتي حقوق آنها را از بيت المال قطع نكنند و حق آنان پرداخته شود. اما ‏يك نكته ديگري كه بارها اين آقايان درمنابر به ما گفته اند برخورد پيامبر با منافق است. حال فرض كنيم كه ‏افرادي منافق باشند. خود منافق هم تعريف دارد. آقايان مي گويند كه هنگامي كه پيامبربه مدينه مهاجرت كرد ‏فردي بود به نام عبدالله ابن ابي . او سردسته منافقين بود. مرتب توطئه مي كرد . اما خود آقايان به نقل از ‏روايات مطرح مي كنندكه اولا پيامبر اورا نكشت ،‌ وزماني هم كه مرد ، پيامبر برجنازه او نماز خواند. ‏برخورد پيامبر با منافق اين چنين بوده است. با كدام منطق و به چه دليلي آقاي خميني دستور داده اند كه اينها ‏را بكشند.‏
البته آقاي منتظري درخاطرات خود تعداد اين ها را حدود 4000 و خرده اي ذكر كرده است. و متاسفانه در ‏جواب به سوال شما بايد بگويم كه قالب كساني كه در دهه 60 خورشيدي درمصدركار بودند در اين مورد ‏سكوت كرده اند وتازماني كه مسئله افشا شد اصلا موضوع را به روي خود نياوردند. به عبارت ديگر اصلا به ‏اينكه چرا اين كارصورت گرفته اعتراضي نكردند؛ جز آقاي منتظري كه او هم درسال هاي اين موضوع را ‏مطرح كرده است. آيا آقاي خامنه اي كه رييس جمهور بودند از اين مسايل خبرنداشتند. آيا وكلاي مجلس از ‏اين جريانات اطلاعي نداشتند. آيا آن هايي كه امروز به نام اصلاحات دارند حركت مي كنند مانند آقاي كروبي ‏وخاتمي و ... اطلاع نداشتند كه درزندان هاي اين مملكت چه اتفاقي افتاده است؟ اين ها همه مسئول هستند و ‏درآينده بايد جوابگو باشند. ما درزيارتنامه امام حسين مشاهده مي كنيم كه علاوه بر اينکه به كساني كه به امام ‏حسين ظلم كردندو كساني كه ايشان ويارانشان را كشتند لعنت فرستاده مي شود، بلكه بركساني كه درمقابل اين ‏جنايت سكوت كردند و به آن راضي شدند نيز لعنت مي فرستند. ولعن الله امه سمعت به ذلك ورضيت به يعني ‏آن هايي كه اين جريان را شنيدند اما سكوت كردند وبا سكوتشان به اين امر رضايت دادند. به عبارت ديگر ‏عمل اين دسته از افراد را دررديف قاتلان و كشندگان و ظلم كنندگان به امام حسين (ع) قرار مي دهد. اين ها ‏بايد جوابگو باشند امامتاسفانه هنوز هم آقايان ساكت هستند. البته بعد از انتشار اين مسايل توسط آقاي منتظري ‏خوشبختانه موضوع درسطح جهاني مطرح شده است نوشته هاي ايشان مدرك قاطعي براين مسايل به شمار ‏مي رود. چون آقاي منتظري عين دستورات آقاي خميني را درآن جا آورده است. لذا درشرايط كنوني همه ‏مسئول هستند وهمه بايد پاسخگو باشند. ‏
‎‎با توجه به اين همه مسايلي كه ميان روشنفكران و نظام سياسي ايران شكل گرفته است فكر مي كنيد ‏در برابر شرايط كنوني چه بايد كرد؟‎ ‎
ببينيد همه بايد بدانند كه ديگر شرايط مانند سابق نيست كه هركسي كه هركاري كرد ديگر با اوكاري ندارند. ‏الان عمرالبشير براي نسل كشي دردارفو به دادگاه لاهه احضار و محكوم شده است. ميلوسويچ به عنوان ‏جنايتكار جنگي به دادگاه بين المللي رفت ودر آن جا محكوم شد. مي گويند كارادزيچ 8هزار نفرزن ومرد ‏وكودك وپير را كشته است . الان نيز مشغول محاكمه اوبه جرم جنايت عليه بشريت هستند. آن كساني كه به ‏اين اقدامات ادامه مي دهند بايد بدانند روزي سرنوشتشان همين است و دردادگاه جنايت عليه بشريت بايد ‏پاسخگو باشند. من عرض كردم دردهه 60 حتي يك مورد را پيدا نمي كنيد كه محاكمه اي با حضور وكيل ويا ‏حتي براساس قانون اساسي ايران انجام شده باشد. به نظر من اين كشتارهايي كه صورت گرفت و هزاران نفر ‏را دردهه 60 اعدام كردند، بخصوص در سال 1367 ، خيلي عظيم تر از كاري است كه آقاي كارادزيچ و ‏امثال او انجام داده اند. من مطمئن هستم كه چنين روزي براي حسابرسي به اين دست از اعمال فرا خواهد ‏رسيد. آقاي كارادزيچ هم 11 سال مخفي بوده وبا تغيير قيافه با ريش مدت 11 سال طبابت هم مي كرده ، ولي ‏به هرحال گير افتاد. سرنوشت صدام حسين و... نيز از اين دست است. اما پيشنهادي كه من دارم وچند بارهم ‏آن را تكرار كرده ام اين است كه من فكر مي كنم كه به صلاح اين نظام و آقاي خامنه اي است كه ايشان بيايند ‏و نظر مردم را راجع به اين نظام و قانون اساسي بپرسند كه آيا مردم اين قانون اساسي وولايت فقيه آن را ‏قبول دارند ياخير؟ من مي گويم كه مردم ديگر قانون اساسي وولايت فقيه را قبول ندارند. اگر قبول داشته باشند ‏، كه ماحرفي نداريم چون مردم راي داده اند. اما اگر دريك انتخابات آزاد مردم قانون اساسي را قبول نداشتند ‏بايد اجازه بدهند كه مردم خود نوع حكومتي را كه قبول دارند انتخاب كنند. البته مي دانم كه ايشان هيچوقت ‏زيربار چنين پيشنهادي نمي روند. اما من به عنوان كسي كه درگذشته باهم دريك سنگر بوديم و عليه استبداد ‏شاهي مبارزه مي كرديم اين پيشنهاد را مي دهم كه هرچه اين كاررا زودتر انجام بدهند به نفع آن ها است. ‏
‎‎نظام كنوني مردم را از اين مي ترساند كه اگر اوضاع تغيير كند جنگ داخلي ، ناامني مانند عراق ‏و كشت وكشتار خواهد شد . آيا شما اين سخن را قبول داريد؟‎ ‎
ببينيد با توجه به اوضاعي كه اكنون درجهان مشاهده مي كنيم واكثركشورها اعدام را منسوخ كرده اند، اين ‏شايعات كه كشت وكشتار مي شود، ديگر اتفاق نخواهد افتاد. حتي اگر دادگاهي هم برگزارشود ديگر افراد ‏كشته نخواهند شد ، بلكه حداكثر مانند آقاي كارادزيچ به حبس ابد محكوم خواهند شد چون سازمان هاي بين ‏المللي اعدام را منسوخ كرده اند. ‏
‏ ‏

No comments: