گزارش فيگارو از:
انقلاب استراتژيک در خاورميانه
roozonline
چهار هفته پس از آغاز جنگ در لبنان و پس از فاجعه قانا که نقطه عطف مهمي، چه از نظر سياسي و چه از نظر رواني، در اين درگيري ها بود، سه عامل استراتژيک بسيار مهم به ذهن خطور مي کند؛ سه عاملي که نه تنها مي توانند در روزها يا هفته هاي آينده شرايط يک راه حل ديپلماتيک را مشخص کنند، بلکه ثبات پايدار را نيز در اين منطقه حساس و حياتي به طور اصولي به وجود آورند.
اولين عامل بي شک ظهور ايران به عنوان يک ابرقدرت منطقه اي خواهد بود. بارها شاهد بوده ايم که ايران، يک کشور غيرعرب، پرچمدار مقاومت هاي ضدصهيونيستي، ضدامريکايي و ضدغربي بوده است. اين ايراني است که امروز خيابان هاي عرب را به وسيله حزب الله پرشور مي کند؛ کاري که نصرالله در سال هاي 60 به اسم "ناسيوناليسم عرب" انجام مي داد، امروز ايران آن را، نه به اسم جامعه عرب بلکه تحت لواي "اسلام اصولگراي شيعه" انجام مي دهد.
مسأله نگران کننده صرفاً پاک کردن اسراييل از روي نقشه جهان [توسط رييس جمهور ايران] نيست، بلکه همچنين دولت هاي عربي است که هنوز طرفدار غرب اند و بدون اينکه خود بدانند روي "بمب ساعتي افکار عمومي" اعراب نشسته اند. درحقيقت، ايران با سرمايه گذاري روي حزب الله، تشکيل اکثريت کادر اين گروه شبه نظامي و مسلح کردن آن به انواع موشک هايي که برخي از آنها حتي از 100 تا 200 کيلومتر برد دارند، خود را در خط اول جنگ عليه اسراييل قرار داده است. جمهوري اسلامي به لطف حزب الله که پس از خروج سوري ها در جنوب لبنان مستقر شده، به واقع از اين پس نقش کشور مقابل اسراييل را در اين درگيري ها بازي مي کند.
اين وضعيت هيچ دست کمي از يک انقلاب استراتژيک واقعي ندارد؛ انقلابي که مي تواند از جنگ امروز با لبنان، جنگ ديگري را به صورت گسترده تر و در مقياس جهاني رقم بزند: رويارويي دو قدرت اتمي، اسراييل فعلي و ايران فردا. به علاوه، شروع خصمانه اين درگيري ها قبل از نشست کشورهاي گروه هشت در سن پترزبورگ، نشان از کشمکش بين جامعه بين الملل و ايران بر سر پرونده هسته اي دارد.
براي هرگونه استراتژي بايد بهايي را پرداخت کرد و مطمئناً ايران برنده بزرگ اين درگيري ها خواهد بود. انتشار اين احساس نفرت انگيز از امريکا و اسراييل که کل جهان اسلام و جهان عرب را لرزاند، حزب الله را از اين جنگ پيروز خارج مي کند و از ايران، پدرخوانده آن نيز، يک برنده سياسي خواهد ساخت. ازاين پس ديگر مسأله خلع سلاح حزب الله و برقراري حاکميت ملي در لبنان جنبه عملي به خود نخواهند گرفت، مگر با ضمانت دولت تهران و نمايندگانش در دمشق و بيروت. ازاين پس، تمامي پايتخت هاي غربي و همچنين مسکو و پکن، مي دانند که فشار بر ايران به منظور صرف نظر کردن از جاه طلبي هاي هسته اي اش، چه بهاي گزافي مي تواند به همراه داشته باشد.
دومين عامل به اسراييل و کليه اشتباهات استراتژيکي آن مربوط مي شود که از زمان شروع اين بحران در عکس العمل هاي دولت اولمرت شاهدش هستيم. عليرغم ديپلماسي فرانسه، بسيار شنيده شد که اقدامات تلافي جويانه اسراييل "نامتناسب" و حتي اشتباه است. در زماني که رييس جمهور محمودعباس و اسماعيل هانيه، نخست وزير حماس، در شرف ازسرگيري مذاکرات با اسراييل، به ويژه به هدف آزادي زندانيان بودند، سرجوخه شاليت در غزه ربوده شد. دو سرباز ديگر اسراييلي نيز در مرز لبنان ربوده شدند و اولين موشک ها نيز چند روز پس از آغاز نشست G8، به شمال اسراييل پرتاب شد.
در هر دو مورد، انجام اقدامات تهديدآميز کاملاً مشهود بود. ولي دولت اسراييل معتقد بود که پاسخ اين تهاجمات را بايد با بمباران هاي سراسري داد، به طوري که بتوان موضع اصولگرايان [حزب الله و حماس] را تضعيف کرد. دومين اشتباه بدون شک وارد شدن فرهنگ امريکايي است که ازاين پس بر نيروهاي مسلح اسراييل حکم مي راند؛ بمباران هاي گسترده و درعين حال از راه دور با پرتاب موشک هاي "هوشمند" راه خوبي است، ولي کاملاً بي اثر در برابر شبه نظاميان و از طرف ديگر، کاملاً مرگبار و مهلک براي مردم غيرنظامي.
نتيجه: اسراييل به همان ميزاني که مورد حمله واقع شد، امروز به مانند جلاد بيرحمي ظاهر شده، ولي تاکنون جنگ اصلي را واگذار کرده: جنگ ظاهري.
سومين اشتباه از جانب حزب الله است: اين گروه شيعه با کمي مقاومت از اين نبرد پيروز خارج مي شود، ولي از طرف ديگر مي بينيم که در صحنه لبنان و حتي در صحنه جهاني نيز حضور خود را نشان مي دهد.
سومين عامل به ايالات متحده مربوط مي شود. اين کشور عليرغم قدرت نظامي و اقتصادي عظيم خود، عليرغم حضور گسترده خود در صحنه هاي ديپلماتيک، از اين پس در خاورنزديک بسيار کم ديده خواهد شد، و حتي مي توان گفت که ديگر به بازي گرفته نمي شود. اين مسأله که خانم رايس نتوانست حتي به بيروت سفر کند، خود نشان دهنده آغاز اين احساس تنفر ضدامريکايي در جهان عرب است. اين خواسته واشنگتن که نيروهاي کمکي اروپايي را تحت لواي سازمان ناتو به منطقه اعزام کند تا حزب الله را خلع سلاح نمايند، درحالي که ازطرف ديگر، دولت امريکا اعلام مي کند که وارد اين بازي نمي شود و هيچ سربازي را نيز اعزام نمي کند، بحث هاي زيادي پشت سر خود دارد؛ اين اختلافات نشان مي دهد که تا چه حد تفاوت سلايق در نزد دولت امريکا و تا چه حد تفاوت روحيه در سطوح فرماندهي وجود دارد، به طوري که حتي قدرت امريکا در سازمان ناتو نيز زير سؤال رفته است. مطمئناً امريکا بهاي زيادي براي شکست خود در عراق متحمل خواهد شد و بهاي بسيار بيشتري را نيز در برابر ايران پرداخت خواهد کرد. ايران اکنون توانسته به مثابه يک رقيب در مقابل ايالات متحده بايستد و وجهه يک "خاورميانه جديد" را به تصوير بکشد، و البته اين بار يک خاورميانه جديد "اسلام گرا".
در اين شرايط، اطلاع يافتن از چگونگي دوران پس از جنگ فوق العاده مشکل مي نمايد. البته يک آتش بس فوري به دلايل بشردوستانه براي هر دو طرف لازم و ضروري است، ولي اين مسأله که يک نيروي چندمليتي تحت پرچم سازمان ملل يا اتحاديه اروپا مدتي را وارد جنوب لبنان شود و حزب الله را خلع سلاح نکند، يک مرهم گذاري بسيار موقت خواهد بود که همه نيز از آن واقفند.
به دنبال تلفات و خسارات عظيم اين جنگ، اين بار به واقع بايد اقدامي انجام داد که طي آن لبنان حاکميت ملي خود را بازيابد و جنوب اين کشور ديگر به عنوان پايگاه نظامي شبه نظاميان تبديل نشود. به دست آوردن اين نتيجه به واسطه اعمال زور و فشار به نظر عملي نمي آيد. آنچه را که نيروي مسلح اسراييل نتوانسته در مدت چهار هفته درگيري به دست آورد، بعيد به نظر مي رسد که يک نيروي بين المللي قادر به انجام آن باشد. پس راه حلي که به نظر عملي مي رسد اين است که با حضور سوريه و ايران به يک توافق همه جانبه بر سر وضعيت لبنان برسيم. طي اين توافق مي توان نيروي بين المللي را انتخاب نمود که مورد خوشايند همه واقع شود. وظيفه جامعه جهاني در اين خصوص، به ويژه اروپا و فرانسه، بي اندازه حائزاهميت است. آنچه که درحال حاضر بسيار نااميد کننده به نظر مي رسد اين است که هنوز شرايط چنين سازشي به وجود نيامده.
و بدتر از آن اينکه تاريخ 22 اوت به سرعت نزديک و مجدداً رويارويي جامعه ملل با جمهوري اسلامي بر سر فعاليت هاي هسته اي آغاز مي شود.
منبع: فيگارو، 10 اوت 2006
مترجم: علي جواهرفروش
انقلاب استراتژيک در خاورميانه
roozonline
چهار هفته پس از آغاز جنگ در لبنان و پس از فاجعه قانا که نقطه عطف مهمي، چه از نظر سياسي و چه از نظر رواني، در اين درگيري ها بود، سه عامل استراتژيک بسيار مهم به ذهن خطور مي کند؛ سه عاملي که نه تنها مي توانند در روزها يا هفته هاي آينده شرايط يک راه حل ديپلماتيک را مشخص کنند، بلکه ثبات پايدار را نيز در اين منطقه حساس و حياتي به طور اصولي به وجود آورند.
اولين عامل بي شک ظهور ايران به عنوان يک ابرقدرت منطقه اي خواهد بود. بارها شاهد بوده ايم که ايران، يک کشور غيرعرب، پرچمدار مقاومت هاي ضدصهيونيستي، ضدامريکايي و ضدغربي بوده است. اين ايراني است که امروز خيابان هاي عرب را به وسيله حزب الله پرشور مي کند؛ کاري که نصرالله در سال هاي 60 به اسم "ناسيوناليسم عرب" انجام مي داد، امروز ايران آن را، نه به اسم جامعه عرب بلکه تحت لواي "اسلام اصولگراي شيعه" انجام مي دهد.
مسأله نگران کننده صرفاً پاک کردن اسراييل از روي نقشه جهان [توسط رييس جمهور ايران] نيست، بلکه همچنين دولت هاي عربي است که هنوز طرفدار غرب اند و بدون اينکه خود بدانند روي "بمب ساعتي افکار عمومي" اعراب نشسته اند. درحقيقت، ايران با سرمايه گذاري روي حزب الله، تشکيل اکثريت کادر اين گروه شبه نظامي و مسلح کردن آن به انواع موشک هايي که برخي از آنها حتي از 100 تا 200 کيلومتر برد دارند، خود را در خط اول جنگ عليه اسراييل قرار داده است. جمهوري اسلامي به لطف حزب الله که پس از خروج سوري ها در جنوب لبنان مستقر شده، به واقع از اين پس نقش کشور مقابل اسراييل را در اين درگيري ها بازي مي کند.
اين وضعيت هيچ دست کمي از يک انقلاب استراتژيک واقعي ندارد؛ انقلابي که مي تواند از جنگ امروز با لبنان، جنگ ديگري را به صورت گسترده تر و در مقياس جهاني رقم بزند: رويارويي دو قدرت اتمي، اسراييل فعلي و ايران فردا. به علاوه، شروع خصمانه اين درگيري ها قبل از نشست کشورهاي گروه هشت در سن پترزبورگ، نشان از کشمکش بين جامعه بين الملل و ايران بر سر پرونده هسته اي دارد.
براي هرگونه استراتژي بايد بهايي را پرداخت کرد و مطمئناً ايران برنده بزرگ اين درگيري ها خواهد بود. انتشار اين احساس نفرت انگيز از امريکا و اسراييل که کل جهان اسلام و جهان عرب را لرزاند، حزب الله را از اين جنگ پيروز خارج مي کند و از ايران، پدرخوانده آن نيز، يک برنده سياسي خواهد ساخت. ازاين پس ديگر مسأله خلع سلاح حزب الله و برقراري حاکميت ملي در لبنان جنبه عملي به خود نخواهند گرفت، مگر با ضمانت دولت تهران و نمايندگانش در دمشق و بيروت. ازاين پس، تمامي پايتخت هاي غربي و همچنين مسکو و پکن، مي دانند که فشار بر ايران به منظور صرف نظر کردن از جاه طلبي هاي هسته اي اش، چه بهاي گزافي مي تواند به همراه داشته باشد.
دومين عامل به اسراييل و کليه اشتباهات استراتژيکي آن مربوط مي شود که از زمان شروع اين بحران در عکس العمل هاي دولت اولمرت شاهدش هستيم. عليرغم ديپلماسي فرانسه، بسيار شنيده شد که اقدامات تلافي جويانه اسراييل "نامتناسب" و حتي اشتباه است. در زماني که رييس جمهور محمودعباس و اسماعيل هانيه، نخست وزير حماس، در شرف ازسرگيري مذاکرات با اسراييل، به ويژه به هدف آزادي زندانيان بودند، سرجوخه شاليت در غزه ربوده شد. دو سرباز ديگر اسراييلي نيز در مرز لبنان ربوده شدند و اولين موشک ها نيز چند روز پس از آغاز نشست G8، به شمال اسراييل پرتاب شد.
در هر دو مورد، انجام اقدامات تهديدآميز کاملاً مشهود بود. ولي دولت اسراييل معتقد بود که پاسخ اين تهاجمات را بايد با بمباران هاي سراسري داد، به طوري که بتوان موضع اصولگرايان [حزب الله و حماس] را تضعيف کرد. دومين اشتباه بدون شک وارد شدن فرهنگ امريکايي است که ازاين پس بر نيروهاي مسلح اسراييل حکم مي راند؛ بمباران هاي گسترده و درعين حال از راه دور با پرتاب موشک هاي "هوشمند" راه خوبي است، ولي کاملاً بي اثر در برابر شبه نظاميان و از طرف ديگر، کاملاً مرگبار و مهلک براي مردم غيرنظامي.
نتيجه: اسراييل به همان ميزاني که مورد حمله واقع شد، امروز به مانند جلاد بيرحمي ظاهر شده، ولي تاکنون جنگ اصلي را واگذار کرده: جنگ ظاهري.
سومين اشتباه از جانب حزب الله است: اين گروه شيعه با کمي مقاومت از اين نبرد پيروز خارج مي شود، ولي از طرف ديگر مي بينيم که در صحنه لبنان و حتي در صحنه جهاني نيز حضور خود را نشان مي دهد.
سومين عامل به ايالات متحده مربوط مي شود. اين کشور عليرغم قدرت نظامي و اقتصادي عظيم خود، عليرغم حضور گسترده خود در صحنه هاي ديپلماتيک، از اين پس در خاورنزديک بسيار کم ديده خواهد شد، و حتي مي توان گفت که ديگر به بازي گرفته نمي شود. اين مسأله که خانم رايس نتوانست حتي به بيروت سفر کند، خود نشان دهنده آغاز اين احساس تنفر ضدامريکايي در جهان عرب است. اين خواسته واشنگتن که نيروهاي کمکي اروپايي را تحت لواي سازمان ناتو به منطقه اعزام کند تا حزب الله را خلع سلاح نمايند، درحالي که ازطرف ديگر، دولت امريکا اعلام مي کند که وارد اين بازي نمي شود و هيچ سربازي را نيز اعزام نمي کند، بحث هاي زيادي پشت سر خود دارد؛ اين اختلافات نشان مي دهد که تا چه حد تفاوت سلايق در نزد دولت امريکا و تا چه حد تفاوت روحيه در سطوح فرماندهي وجود دارد، به طوري که حتي قدرت امريکا در سازمان ناتو نيز زير سؤال رفته است. مطمئناً امريکا بهاي زيادي براي شکست خود در عراق متحمل خواهد شد و بهاي بسيار بيشتري را نيز در برابر ايران پرداخت خواهد کرد. ايران اکنون توانسته به مثابه يک رقيب در مقابل ايالات متحده بايستد و وجهه يک "خاورميانه جديد" را به تصوير بکشد، و البته اين بار يک خاورميانه جديد "اسلام گرا".
در اين شرايط، اطلاع يافتن از چگونگي دوران پس از جنگ فوق العاده مشکل مي نمايد. البته يک آتش بس فوري به دلايل بشردوستانه براي هر دو طرف لازم و ضروري است، ولي اين مسأله که يک نيروي چندمليتي تحت پرچم سازمان ملل يا اتحاديه اروپا مدتي را وارد جنوب لبنان شود و حزب الله را خلع سلاح نکند، يک مرهم گذاري بسيار موقت خواهد بود که همه نيز از آن واقفند.
به دنبال تلفات و خسارات عظيم اين جنگ، اين بار به واقع بايد اقدامي انجام داد که طي آن لبنان حاکميت ملي خود را بازيابد و جنوب اين کشور ديگر به عنوان پايگاه نظامي شبه نظاميان تبديل نشود. به دست آوردن اين نتيجه به واسطه اعمال زور و فشار به نظر عملي نمي آيد. آنچه را که نيروي مسلح اسراييل نتوانسته در مدت چهار هفته درگيري به دست آورد، بعيد به نظر مي رسد که يک نيروي بين المللي قادر به انجام آن باشد. پس راه حلي که به نظر عملي مي رسد اين است که با حضور سوريه و ايران به يک توافق همه جانبه بر سر وضعيت لبنان برسيم. طي اين توافق مي توان نيروي بين المللي را انتخاب نمود که مورد خوشايند همه واقع شود. وظيفه جامعه جهاني در اين خصوص، به ويژه اروپا و فرانسه، بي اندازه حائزاهميت است. آنچه که درحال حاضر بسيار نااميد کننده به نظر مي رسد اين است که هنوز شرايط چنين سازشي به وجود نيامده.
و بدتر از آن اينکه تاريخ 22 اوت به سرعت نزديک و مجدداً رويارويي جامعه ملل با جمهوري اسلامي بر سر فعاليت هاي هسته اي آغاز مي شود.
منبع: فيگارو، 10 اوت 2006
مترجم: علي جواهرفروش
No comments:
Post a Comment