mGhaed@lawhmag.com
۱۲ مرداد ۱۳۸۵
ماه مرداد براي روشنفكران ايران تبديل به نوعي ماه سوگواري شده است. تقيه طي قرنها بر طرز فكر غيرمؤمنان نيز اثر گذاشته است و مردم غالباً ناچارند بيش از يك عقيده داشته باشند تا از انواع مخمصه ها جان به در برند. و آئين سوگواري براي مردگان، تا حد پرستش آنها، شكلهايي غيرديني نيز به خود گرفته است. به همين سان، روشنفكران ايراني براي خودشان ماه غصّه خوردن ِ لائيك دارند. نيمة اول ماه نيمة تابستان وقف حسرتخواري براي نهضت جوانمرگ شدة مشروطيت است و نيمة دوم آن براي شهادت فجيع جواني ناكام موسوم به 28 مرداد.
ترجيع بند تمام بحثهاست كه نهضت مشروطيت ناكام ماند و به انحراف كشانده شد، و آنچه در 28 مرداد 1322 اتفاق افتاد حركتي راستين را قيچي كرد. اما كمتر كسي مي كوشد روشن كند كاميابي واقعي مشروطيت و ادامة حركت پيش از 28 مرداد چه نتايجي مي توانست داشته باشد و به كجاها برسد. مي توان پنداشت تنها بر سر همين دونكته، يا در واقع يك نكته، اتفاق نظر وجود دارد و هر تلاشي براي ادامة داستان در خيال، به گونه اي كه به پاياني خوش از نوع يك بار براي هميشه بينجامد، مخالفت برانگيز خواهد بود. از اين رو، امن ترين شيوه آن است كه معتقد باشيم "نشد" و «نبود». اينكه چه مي شد و چه مي بود البته تاريخ نيست، خيالپردازي است. اما آنچه در اين سالها در ايران قلم و به قلم، و در واقع سينه به سينه، مي چرخد تا چه اندازه تاريخ است؟
بـِنـِدِتـّو كروچه، انديشمند ايتاليايي، با نظر روسو موافق بود كه تاريخ يك مشت دروغ است كه از لابه لاي آنها ما بايد آنچه را به حقيقت نزديك تر به نظر مي رسد برگزينيم. خود كروچه، به عنوان يك ايده آليست، در گفتن اين حرف مشكلي نداشت، اما ناظران كمتر آيده آليست و بيشتر شكـَاك ممكن است بپرسند: ببخشيد پروفسور، حقيقت را چگونه تعيين مي كنيد، "به نظر" چه كسي، و تازه اگر عقايد و روحيات شـُماي ناظر به مرور تغيير كند، اين "به حقيقت نزديك تر" هم دستخوش نوسان خواهد شد؟ درهرحال، با حرف ديگر كروچه مي توان كمي بيشتر همراه بود كه تاريخْ يكسره تاريخ معاصر است. وضع موجود به درك ما از تاريخ شكل مي دهد: "هركه نقش خويشتن بيند در آب." تاريخ مانند كاتالوگ عقايد است. علايقتان را ــــ يا آنچه به علايقتان نزديك تر است ــــ در وقايع پيشين بجوييد، حتما پيدا مي كنيد.يكي از عجيب ترين جنبه هاي سوگواري مردادماه، همنوايي اهل ديانت است كه البته همواره مشتاق عزاداري به هر بهانه اي اند. كساني از اين گروه حتي اصرار دارند بيش از صاحب عزا گريه كنند. اگر، آنچنان كه گفته مي شود، در نهضت مشروطيت روشنفكران سبب شدند دين در رأس امور قرار نگيرد، و 28 مرداد كودتايي بود عليه پشت كنندگان به ديانت، پس چه جاي تأسف، زيرا امروز حقيقت سرانجام پيروز گشته است. در فاصلة صبح ازل و شام ابد، و در عمر ملتها پنجاه و صد سال زماني چندان دراز نيست. اگر اين سرزمين ِ اهورايي جاودانه است و سنت الهي تبديل ناپذير، و وقتي دربارة هزار و دو هزار سال پيش طوري صحبت مي كنند كه انگار همين ديروز بود، قاعدتاً اين چند صباح تأخير را نبايد چندان مهم گرفت.
ظاهرا درد همه، چه روشنفكر و چه اهل ديانت، اين است كه فرصتها از دست رفت. فرصت مورد نظر دستة اول بايد معطوف به ترقي باشد؛ و نزد جناح دوم، فرصت ِ هرچه ديني تر كردن جامعه. وقتي جملات صادر شده طي زمان را كنار هم بچينيم، مي بينيم به رغم حالت پدرمرده واري كه هر دو دسته در عزاي 14 و 28 مرداد به خود مي گيرند، هر يك غمي كاملا متفاوت دارد: روشنفكران مي گويند اگر مشروطيت به ثمر رسيده بود در ابتداي هزارة سوم همچنان گرفتار هزارة اول نبوديم. و اهل ديانت متأسفند كه اگر مشروعه به كرسي قدرت نشسته بود هرآينه افكاري شبهه انگيز كه امروز اسباب گمراهي خلق است مجال رشد نمي يافت.گرچه تكرار تاريخ در عمل ناممكن است، دست كم مي توان به گمانزني پرداخت كه اگر يك واقعة معين همين امروز اتفاق مي افتاد نتيجه تا چه اندازه ممكن بود به آنچه در تاريخ ثبت شده است شبيه باشد. در اين جا بحث بر سر تاريخ نيست؛ در اين باره است كه اگر جنبش مشروطه پس از صد سال، و ماجراي ملي شدن نفت پس از پنجاه سال پيش مي آمد نتيجه چه مي توانست باشد.
آنچه در پي مي آيد نيم نگاهي است به طرز نگاههاي معاصران ما در "برگزيدن آنچه به حقيقت نزديك تر به نظر مي رسد" از ميان خروارها متن مربوط به نهضت مشروطيت و 28 مرداد. آن وقايع چنان پيچ در پيچ و پر از جزئيات است كه حتي تصويري كلي از هر يك مثنوي هفتادمن كاغذ خواهد شد. غرق شدن در جزئيات اين خطر را هم در پي دارد كه به داستانپردازي بيفتيم. و در حالي كه هم روشنفكران لائيك و هم دينمداران مي توانند در يك عزاي واحد گريبان چاك كنند، پس لابد متوفي، يا متوفيان، بيش از يك چهره و شخصيت داشته اند يا به مرور پيدا كرده اند. اسكار وايلد مي گفت "تنها وظيفة ما در برابر تاريخ اين است كه آن را دوباره بنويسيم." اما اگر صد بار هم تاريخ را بنويسيم، نگارشگري صد و يكمي پيدا خواهد شد كه با آنچه پيشتر گفته شده موافق نيست. با اين حساب، يك بار كمتر يا بيشتر بازنگري ِ تاريخ شايد علي السّـويه باشد.
مشروطة ناكام
اين حرف كه نهضت مشروطيت ناكام ماند تبديل به اصلي چنان بديهي شده است كه دشوار بتوان در برابر آن ايستاد. ناكامي البته كم نبود. يكي اينكه پس از خلع يك شاه كله شق به عنوان مانع تحقق حاكميت ملت، جانشين او از آن طرف بام افتاد. احمدشاه را به عنوان پادشاهي دموكرات و نرمخو ستوده اند. نخستين كسي بود كه از مطبوعات [روزنامة مساوات به مديريت محمدرضا مساوات] به دادگاه شكايت كرد اما وقتي به او اندرز دادند كه برنده شدن در چنين دعوايي به اندازة بازنده شدن در آن براي يك پادشاه كسر شأن است، كوتاه آمد و رضايت داد مدير آن نشريه مدتي از ايران دور باشد. و در ماجراي قرارداد 1919، ظاهراً در ديدارش از لندن از تاييد آن سر باز زد.
اما پادشاهي كه از ملت حقوق بگيرد و در خارجه قدم بزند در ايران فلاكت زده كمتر كسي را خشنود مي كرد. طي جنگ جهاني اول در دهة 1290، قحطي و وبا بيداد مي كرد. محمد مسعود در خاطراتش مي نويسد در شهر زادگاه او، قم، نه تنها كار به خوردن گوشت سگ و گربه كشيده بود، بلكه گاه بچه هاي خردسال ناپديد مي شدند. در چنان شرايطي، شاه مدام از مجلس پول مي خواست تا بتواند در اروپا زندگي كند. مشروطه خواهان توقع داشتند شاه در باغ سعدآباد باشد و در امور اداري كشور مستقيماً دخالت نكند، نه اينكه كشتي خود به ساحل بكشاند و هيچ كمكي به هيچ كس و هيچ چيز نرساند. وقتي رضاخان سردار سپه ترتيبي داد تا عكس شاه را با كت و شلوار و شاپوي سفيد و در حال قدم زدن در معيـَّت بانويي مكشوفه در سواحل جنوب فرانسه در تهران تكثير كنند، تاثير آن در افكار عمومي قابل پيش بيني بود.تصوير نه چندان درخشان خاندان قاجار در جامعه و تاريخ ايران تا حد زيادي نتيجة همان تبليغات دامنه دار است. اما پيش از آن هم علاقه مندان ترقي از آن خانواده نااميد بودند. با توجه به انقراض بسياري سلسله هاي كهن اروپا و جهان در همان عهد، يك انقراض ديگر در سرزميني كه انقراضْ گاه سلسله هاست شايد عادي بنمايد. با وجود تمام تبليغاتي كه حتي در كتابهاي درسي عليه قاجار جريان ادامه يافت، آن طايفه تا انتهاي دهة 1330 قدرت سياسي داشت و تا سال 1357 صاحب حدي از نفوذ اجتماعي ماند. اما شمار افرادي از آن خاندان كه نامي نيك از خود به يادگار گذاشته اند بسيار اندك است. وقتي پس از وقايع 1917 در روسيه نمايندگان دولت انگلستان درهند كوشيدند كسي را در ايران پيدا كنند كه كشور را جمع و جور كند، اعضاي آن خاندان نامزد طبيعي اجراي چنين برنامه اي بودند. اما در حالي كه سران بسيار جاه طلب و پولكي ِ قبيله حاضر نبودند زير بار رياست يكي از خودشان بروند، از ملت نمي شد چنين انتظاري داشت. قرارداد 1919، شايعة پول گرفتن وثوق الدوله و ديگران براي امضاي آن و برانگيختگي افكار عمومي به هر اميدي نسبت به پيشقراول شدن آن خاندان پايان داد. علي اميني، آخرين بازماندة قاجار كه در سال 1357 كوشيد بر سير وقايع تاثير بگذارد، با صدايي بسيار بم كه بيشتر به درد تئاتر مي خورد و اعتماد به نفسي نتيجة يك عمر روي مبل نشستن و متكلـّم وحده بودن، بيش از آنكه مورد توجه قرار گيرد اسباب تمسخر شد. ايل قاجار براي ايران در مجموع بيشتر سربار بود تا سرور.
با توجه به تصوير بسيار منفي قاجاريه، ادامة طبيعي نهضت مشروطيت در دهة بعد بايد برچيدن كل بساط سلطنت باشد. مناديان اولية نهضت نمي توانستند به رياست قاجار پايان دهند زيرا هيئت حاكمه، گرچه يكشبه مشروطه خواه شد، براي دفاع از موقعيت خويش به اندازة كافي قدرتمند بود، و اساسا ايجاد سلسله اي جديد در زماني كه پادشاهان جهان يكي پس از ديگري مرخص مي شدند نمي توانست قابل تصور باشد. با اين همه، وقتي علماي دين به اطلاع رضاخان سردار سپه رساندند كه فكر جمهوري در ايران غيرقابل قبول است، او رضايت داد كه لطف كند و شاه شود. امروز هم مي بينيم كه فكر جمهوريت تا چه حد با مباني دين ناسازگار است.
تحول ديگري كه همان ابتدا رخ نمود انتظارات غافلگيركنندة علماي دين بود. طي نيمة دوم قرن نوزدهم كساني در ايران كوشيده بودند اين فكر را تقويت كنند كه دين با ترقــّي تضادي آشتي ناپذير ندارد و خدا قافله سالار ِ ترقيخواهان است. كساني هم مي گفتند چنين تصوري واهي است و در دين ظرفيتهاي كشف نشده اي براي گشودن راه ترقي وجود ندارد. درهرحال، قرار بر قانونگذاري و ايجاد عدليه اي بر پاية آن قوانين بود اما وقتي بنا به اصل صنفي بودن ِ انتخاب نمايندگان مجالس اوليه، از علما هم كساني حضور يافتند اين ادعا مطرح شد كه علماي دين نه به عنوان فرد، بلكه به عنوان نمايندگان خدا عمل مي كنند. انتصاب هيئتي پنج نفره كه انطباق قوانين وضع شدة نمايندگان منتخب مردم را با شرع بسنجد و حق وتو داشته باشد در حكم پنبه كردن تمام رشته ها بود. و ماجراي شيخ فضل الله نوري در پي آمد.
دربارة انگيزه يا انگيزه هاي شيخ فضل الله در برافراشتن عـَـلـَـم مخالفت با مشروطه نظرهاي متفاوتي هست، از جمله اينكه وقتي براي او منزلتي در حد بهبهاني و طباطبائي قائل نشدند از در مخالفت درآمد. درهرحال، حمله هايش مملوّ بود از زياده روانه ترين اتهامها. در شبنامههايى كه عليه مشروطهخواهان نشر مىداد، از جمله، به اين موارد مىتاخت: اينكه مىگويند بايد فروعى از شريعت را تغيير داد؛ اباحة مسكرات، اشاعة فاحشه خانهها و افتتاح مدارس تربيت نسوان و دبستان دوشيزگان؛ صرف وجوه روضهخوانى و زيارت در ايجاد كارخانجات و ساختن جاده و احداث راههاى آهن و جلب صنايع فرنگ؛ اينكه تمام ملل روى زمين بايد در حقوق مساوى بوده ذمّى و مـُسلم خونشان مساوى باشد؛ آتشبازى، عادات خارجه، هوراكشيدن و "زنده باد مساوات" و "برادرى، برابرى"؛ نشردادنعقايد مزدكيان، از جمله، كلمة آزادى؛ رواج فنون فحشا و فسق و فجور كه زنها لباس مردانه بپوشند و به كوچه و بازارها بيفتند؛ و اينكه روزنامهچىها مىگويند بايد در ايران مجلسى باشد مثل پارلمنت آلمان.
در حالي كه براي محمدعلي شاه مخلوع و متواري مقرري تعيين كردند، اجبار به دارزدن شيخ يكي از بدبياري هاي نهضت مشروطيت بود. و در حالي كه از سالها پيش مي گفتند بايد آئين دادرسي نوين بر پاية قوانيني روشن و قابل تعريف به كار گرفته شود، گرچه به او فرصت دفاع دادند، همين نكته كه به او عنوان مفسد في الارض داده شد با روح نهضت تضاد داشت و رجعتي بود به قبل. اما ظاهراً چاره اي نديدند. يك ناكامي ديگر در همان باء بسم الله.
شيخ صراحتاً آزادي فروش مشروب الكلي، تأسيس فاحشه خانه و ايجاد مدرسة دخترانه را در يك رديف مي گذاشت. خطاب او مستقيماً به تودة مردمي بود كه در گوششان آزادي و ترقي موضوعهايي بود دور از ذهن و حتي منفي. ترقيخواهان به اين شيوة مخاطب قراردادن توده و سعي در تهييج احساسات عوام با تحقير و انزجار نگاه مي كردند. در روزگار ما كساني عار داشتن از توسل به اين نوع تهييج را كمبود روشنفكراني قلمداد مي كنند كه بلد نيستند هر موضوعي را ناموسي كنند تا خلايق شيرفهم شوند.
در خطاب به مردمي سخت دلمشغول وساوس نفساني و شديداً سركوفته، كشاندن مقولات تعقـلي به حيطة اندامهاي خصوصي لازمة هر سياست عوامگرايانه اي است [در روزگار ما گمان مي رود "آزادي دو درجه و 360 درجه" نيز چيزي در همين مايه باشد، گرچه اشاراتي تا اين حد رمزآلود براي اهل هندسه هم به آساني قابل فهم نيست.] دوازده سال بعد، در خرداد 1302، حسن مدرّس در استيضاح مستوفي الممالك در مجلس چهارم نطقي پرآب و تاب ايراد كرد كه يك جملة آن بعدها شعار شد:
اگر يك كسى از سر حدّ ايران بدون اجازه دولت ايران پايش را بگذارد در ايران و ما قدرت داشته باشيم او را با تير مىزنيم و هيچ نمىبينيم كه كلاه پوستى سرش است يا عمامه يا شاپو. بعد كه گلوله خورد دست مىكنم ببينم ختنه شده است يا نه. اگر ختنه شده است بر او نماز مىكنم و او را دفن مىنماييم و الاّ كه هيچ. پس هيچ فرق نمىكند. ديانت ما عين سياست ماست، سياست ما عين ديانت ماست. ما با همه دوستيم مادامى كه با ما دوست باشند و متعرض ما نباشند. همان قِسم كه به ما دستورالعمل داده شده است رفتار مىكنيم.
به نظر مدرّس، سياست خارجي مملكت مي تواند چنان بديهي و ساده باشد كه با ختنه بودن يا نبودن سرباز متجاوز اجنبي ــــ آن هم به تشخيص لامسة تيرانداز و نه با نظر قاضي عسكر يا طبيب قشون ــــ و نوع كفن و دفن او تعيين شود. درهرحال، براي اجراي چنين سياستي بايد مرزي، مرزباني، فرماندهي، سربازي، تفنگي و فشنگي وجود داشته باشد. ايران نه تنها هيچ يك از اينها را نداشت، بلكه فقط چند سال پيش از ايراد اين نطق غرّا جماعتي، از جمله خود مدرس، با پشتيباني مالي دولتهاي عثماني و آلمان از تهران به كرمانشاه رفتند تا دولت سومي ـ در كنار مناطق تحت اشغال روسيه در شمال و بريتانيا در جنوب ايران ـ تشكيل بدهند. يعني عملاً تجزية ايران را به رسميت شناختند. با شكست آن دو دولت در جنگ جهاني اول، منابع مالي خشكيد و مهاجراني كه در نبرد قدرتهاي بزرگ بر سر تقسيم جهان نقش مهره هايي بي مقدار را بازي كرده بودند دست از پا درازتر برگشتند. حالا يكي از همانها در نهايت رشادت مي خواست هركس را بدون اجازة به اصطلاح دولت ايران پا اين طرف مرز گذاشت با تير بزند.
نزد شنوندة پاي منبر، چنين بياناتي مي تواند بسيار نغز و حكيمانه و حتي به خاطرسپردني باشد. اهل نظر به اين گونه رجزخواني با تحقير نگاه مي كنند. مي گفتند استيضاح مستوفي الممالك از سوي مدرس به تحريك قوام السلطنه انجام شد كه مي خواست رئيس الوزرا شود. مستوفي پشت تريبون رفت و پس از نطقي كوتاه و نيشدار در تـقبيح "آجيل دادن و آجيل گرفتن"، بيدرنگ از مجلس بيرون آمد، استعفا داد و به خانه رفت. ميرزاده عشقي در مستزاد مشهور "اين مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود" نطق مدرس را هجو كرد و مهدي قلي هدايت مخبرالسلطنه در خاطرات و خطرات نوشت مدرس با كلمات بازي مي كند و "در نطق قادر بر اختلاط موضوع است. . . . من از اين فرمايشات مدركي به دستم نيامد. گناه فهم من است، گناه اين آقا نيست." در سال 1305، در مجلس ششم، وقتي محمد مصدق صلاحيت وثوق الدوله براي پست وزارت ماليه را رد كرد و گفت او به عنوان عاقد قرارداد 1919 مجرم است، مدرّس در تلاش براي تبرئة برادر بدنام قوام السلطنه، از جمله، گفت: "ناكرده خطا در جهان كيست بگو/ آن كس كه گنه نكرد چون زيست بگو." چنين بده بستان هاي كاسبكارانه اي ــــ تو از من دفاع كن، من هم چندتا پـُست را بنا به توصية تو پـُر مي كنم ــــ حتي با يك خروار توجيه، مشكل بتواند در افكار عمومي براي كسي ايجاد اعتبار كند.
مدافعان نظرية انحراف نهضت مشروطيت طايفة منورّالفكرها را به گناه ايجاد اصطلاح "آخوند سياسي" ملامت مي كنند، برچسب منفي رايجي كه سبب شد اهل ديانت مدتهاي طولاني دست به عصا راه بروند. اما حتي اگر مخالفت با ايجاد جمهوري در ابتداي سال 1303 را كنار بگذاريم، همين نمونه هاي صدر مشروطيت تا سلطنت پهلوي كافي بود تا در جامعه تصويري بسيار منفي نسبت به دخول دين در دولت پيدا شود. شيخ فضل الله را فردي بغايت جاه طلب مي ديدند كه وقتي كسي جدي اش نگرفت عـَـلـَـم تكفير برافراشت. نيك مي دانستند كه اگر او را با دادن سهمي ساكت كنند اين عـَـلـَـم را يك نفر ديگر هوا خواهد كرد. و نطقهاي مدرّس كسي را به ياد احكام الهي نمي انداخت. مجالس چهارم و پنج ششم هر يك بيهوده تر از ديگري بود و در مذاكرات آنها كمتر چيزي كه بتوان اسم آن را بحث در انطباق قوانين موضوعه بر شرع گذاشت به چشم مي خورد. لفـّـاظي هاي ملال آورشان عمدتا پشتك و واروهايي بود با نقشة اين را ساقط كن آن را بالا ببر. بندوبست هايي بازاري، نادلپسند و حتي چركين.
تعطيل آن بساط از سوي رضاشاه و شروع عصر فرمان از بالا نبايد ماية تاسف چنداني شده باشد. پس از پانزده سال بيحاصلي، جامعه خاطرات رنگ باختة نهضت مشروطيت را در ِ كوزه گذاشته بود و در فقدان مرد قوي و اهل عمل خميازه مي كشيد. اصطلاح "به مشروطه رسيدن" معنايي منفي، در ماية دستبرد به اموال عمومي و بستن بار خويش، پيدا كرد و "پارتي بازي" از حيطة فعاليت حزبي وارد زبان روزمره شد و به معني شفاعت ِ خلاف قانون در امور اداري به كار رفت ـ و همچنان به كار مي رود.
ناكامي ها آرزوهاي برآورده نشده اند. با توجه به آرمانهاي دور و دراز ترقيخواهان، فهرست ناكامي هاي مشروطه به همان اندازه سنگين بود. علت و معلول را وارونه مي ديدند و مي پنداشتند صنعت اروپا مستقيما نتيجة پارلمان است. محمدامين رسول زاده در همان ابتداي كار نوشت "مشروطيت با موجوديت فئودالي و خان خاني هرگز قابل ائتلاف نيست" اما مجلس اول دست به ثبت رسمي املاك و اراضي زمينداران بزرگ زد. شاه را كه هزارها سال مالك مطلق خزانه تلقي مي شد به حد حقوق بگير تنزل دادند اما زماني كه او مواجبش را مطالبه مي كرد مجلس نوپا طفره مي رفت چون نه استطاعت پرداخت داشت و نه احمدشاه را مستحق دريافت دستمزد مي ديد. شاهان بعدي دنبال فئودال شدن و پول جمع كردن رفتند تا دست جلو نمايندة مجلس، كه خودْ حقوق بگيري ناچيز بيش نبود، دراز نكنند.
براي دفع محمدعلي شاه از نيروهاي مردمي و ايلات و عشاير كمك خواستند اما زماني كه تفنگچي هاي آذربايجاني در تهران لنگر انداختند و خيال داشتند از خودشان پذيرايي كنند ژاندارمها را به سراغ آنها فرستادند. تيرخوردن ستارخان در واقعة پارك اتابك البته ماية شرمندگي بود اما اگر مي گذاشتند تفنگچيها در تهران بمانند دولت در دولتي كه ايجاد مي شد كارها را خراب تر مي كرد [هفتاد سال بعد كه براي سرنگوني يك شاه ديگر باز نيروهاي روستا به شهرها ريختند اين نكته به روشني ديده شد] و البته تهديدي مستقيم براي طبقة حاكمه و ثروتش بود، طبقه اي كه مي پنداشت اگر وضع موجود از نظر طبقاتي به هم نخورد شكل حكومت مهم نيست. اصطلاحي كه اينها براي اشاره به عوام الناس به كار مي بردند "فلان آب حوضي" بود. كارگري كه دستمزدي مختصر مي گرفت و آب لجن گرفتة حوض ها را با سطل خالي مي كرد از نظر اعيانْ شاخص شعور كل خلايق قلمداد مي شد.
از عهد يونانيان باستان حق راي دادن بستگي به ميزان دارايي شخص داشت اما فكر جدا كردن قدرت از ثروت همواره آرزوي اهل نظر بوده است. در يك سر طيف سياسي، حيدرخان عموغلي "هيئت مـُدهِشه" درست كرده بود [معادلي رسا براي سازمان تروريستي]. به نظر او و همفكرانش، در ميان دستجات مختلف سارقان مسلحي كه در مملكت مشغول كسب و كارند، يك دسته هم در تهران سكونت دارد و هيئت حاكمه خوانده مي شود. مردم زير چوب وفلك اين اشقيا جان مي دهند و حرص ستمكاران را پاياني نيست. هيچ استدلالي جز تپانچه و بمب در برابر اين طبقة فاسد كارايي ندارد و توبة گرگ مرگ است. در سر ديگر طيف، فرمانفرما جاي داشت كه مي گفت تحول در جامعه هيچ بد نيست به اين شرط كه اجراي تغييرات به آدمهاي چيزفهمي مثل خود او سپرده شود، يعني اقليتي كه يقين دارد ثروت و مـُـكنت امانتي است پاداش گونه از سوي قادر متعال به هوش و دانايي ِ افرادي معدود.
نزد روشنفكر، ظرافت و نكته سنجي آدمهاي جهانديدة نوع اخير البته دلپذير است، بخصوص در قياس با زمختي ِ دشمنانشان. وقتي به استدلالهاي گروه دوم دل بسپارد چه بسا متقاعد شود كه دستة اول نابود بايد گردد. اما اگر قرار بر انتخاب بين هيئت مـُدهشه و هيئت حاكمه باشد جامعة بشري ظلم دائمي را به فتنة بي پايان ترجيح مي دهد و به حدي از ثبات ــــ كه روشنفكران انقلابي اسم آن را سكون مي گذارند ــــ نياز دارد. از اين رو، مجلس كه دوامش محتاج آزادي بيان و قلم و چاپخانه بود "به نكوهش رفتار هنگامه جويان برخاست"، يعني رفتار كساني كه اعتقاد داشتند چندين هزار سال وقت تلف شده است و عدالت بايد بيدرنگ برقرار شود. اين هم ناكامي ديگري بود كه جناح ترقيخواه در برابر ارتجاعيون تضعيف شود. صد و سي سال پيش از آن در فرانسه و بيش از سيصد سال پيشتر در انگلستان نيز تحولاتي مشابه رخ داده بود.
در اوضاع و احوال صد سال پيش آنچه در ايران اتفاق افتاد تبديل به انقلابي تمام و كمال نشد. در تعبيري ماركسي مي توان گفت مشروطيت توانست روبنا را در جهت بهبود تغيير دهد اما زيربنا همان كه بود ماند. سالها به درازا كشيد تا تغييرهايي اساسي از نوع زيربنايي اتفاق بيفتد. نظام بزرگْ زمينداري پنجاه سال بعد برچيده شد و اين كار يك دهه به درازا كشيد بي آنكه وسيعاً اسباب خشنودي شود، زيرا تلقي غالب اين است كه اصلاحات ارضي ترفند استعمار بود و به ويراني روستاها و نابودي كشاورزي سنتي انجاميد. در صدر مشروطيت، در مجلسي كه هر دسته اي ساز خودش را مي زد مي پنداشتند ترقي خارجه به اين سبب است كه دولت را مي توان استيضاح كرد. در نتيجه، كمتر از نيم دوجين رئيس الوزرا در تسلسلي ابلهانه مدام جا عوض مي كردند بي آنكه بانكي درست شود يا كارخانه اي راه بيفتد.
با اين همه، به بركت افكار روشنفكران مشروطه خواه و نهضت مشروطيت، جامعه اي نيمه وحشي به حد جامعه اي نيمه متمدن رسيد. شيوه هاي باستاني ِ چشم درآوردن و زنده پوست كندن و شقــّه كردن ناگهان منسوخ شد و براي نخستين بار در تاريخ ايران، دست كم طي نزديك به پانزده سال اموالي مصادره نشد و عـُـمّـال حكومت به منظور بالا كشيدن دارايي افراد سر آنها را زير آب نكردند. در حالي كه روابط اداري در جامعة ايران سراسر بر پاية پيشكش و باج سبيل و حق و حساب دادن و پرداخت وجوهات است، همين اندازه كه توانستند با صداي بلند خطاب به مردم بگويند روشهاي ديگري هم براي زندگي وجود دارد بينهايت مهم بود. حفظ و ادامة آن دستاوردها نياز به تداوم داشت. اما در فرهنگي كه اصل بر بيزاري از حكومت و آرزوي سرنگوني آن باشد تداوم به آساني ميسر نيست. مي گويند و مي نويسند كه اگر مشروطيت كاملا كامياب شده بود دستاوردهايش قابل برگشت نمي بود. مثل دارو كه اگر مقدار معيني مصرف نشود بي اثر خواهد ماند. اين تصوري است هگلي بر پايه خطـّي پنداشتن ِ تاريخ و اينكه گويا تاريخ به سمت و سويي معين حركت مي كند: قطاري با ضريب اصطكاك صفر كه وقتي راه افتاد تا ابد روان است. اما تطوّر جوامع نه تقدير محتوم است و نه در جهتي صد در صد معين؛ تصادف محض هم نيست.
به حرف منتسكيو كه جامعه به شكل سرزمين در مي آيد مي توان افزود كه فكر انسان هم گرچه به شكل جامعه در مي آيد گاه مي تواند جامعه را تا حد زيادي تغيير دهد. اما هيهات كه بتواند شرايط سرزمين و پيشينة تاريخي اش را دگرگون كند. دستاوردهاي اساسي مشروطه چنان به شكل پيش از آن بازگشته اند يا در مسيري چنان متفاوت افتاده اند كه بازشناختني نيستند. روح ِ لابد در برزخ سرگردان ِ شيخ فضل الله نوري از مشروطه طلبان و آزاديخواهان و مساواتيان انتقامي هولناك گرفته است. زماني گمان مي رفت فقط چند فقره قانون مهم كه پس از شور و با قيام و قعود تصويب شود حاكمان را از خودسري باز خواهد داشت و مملكت را به پاي آلمان و بريتانيا خواهد رساند. امروز انبوه قوانين تكراري و نالازم و ضد ونقيض و به اجرادرنيامدني روي هم انباشته شده و دولت به راه خويش مي رود. مشروطيت، با الهام از قوانين ملتهاي متمدن جهان، كوشيد از اموال متعلق به ملت، اموال تحت اختيار دولت و اموال خصوصي تعاريفي مشخص به دست دهد. ايران بار ديگر به عصر مصادره و چپو رجعت كرده است، بنگاه خيريه از سازمان دولتي و از دكان شخصي قابل تفكيك نيست، نظام مقرري بگيري و تيولداري بار ديگر رايج شده و دخل و خرج مملكت در چنان پرده اي از ابهام است كه پيش از مشروطيت هم سابقه نداشت. مواجب بگيربودن دولت در برابر ملت به حقوق بگيرشدن ِ ملت از سوي حكومت تبديل گشته، منشأ حق حاكميت بار ديگر از دست ملت به دست نيروهاي غيبي افتاده است و عدالتخانه و عدليه كه مبدأ شروع جنبش بود كمتر شباهتي به تصور بنيانگذارانش دارد.
منشأ تفاوت ايران ِ امروز با ايران ِ صد سال پيش، و تفاوت ايران با افغانستان را مي توان در دو عامل فكري و مادّي خلاصه كرد: تأثير فرهنگ غرب و پول نفت. همين اندازه كه به بركت تلاش روشنفكراني معدود در نيرنگستان آريايي ـ اسلامي افكاري درخشان در ذهن مغشوش و زبان پرلقلقة مردم جا افتاد و بر قلمها جاري شد جاي افتخار دارد. در ايران چند ساختمان صد و دويست ساله همچنان قابل سكونت است؟ اگر هم بر جا مانده باشد مشتي زينت و دكور و سر در براي عكس انداختن، يا ويرانة متروك است. مشروطيت هم يكي از آن همه. فكر به شكل جامعه، و جامعه به شكل سرزمين درمي آيد. بدون نفرين شيخ فضل الله هم اوضاع چندان تعريفي نداشت. حد توان اين سرزمين شايد فقط همين باشد كه در شن ِ روان اين صحاري نقشها شكل ببندند و محو شوند.28 مرداد: مرثيه اي فوق العاده ضروري
با وجود تمام تعاليم بودا و مسيح و مولوي در توصيه به مهرورزي، كينه سنگ بنايي است در سازة تمدن بشر و در شخصيت بسياري آدمها. فهرست ِ طولاني صفات منتـسب به پروردگار گرچه كلمات جبـّار و منتـقـِم [انتقامْ گيرنده] را هم در بر مي گيرد، در آن از كينه خبري نيست. اما اين دليل نمي شود كه انسان فاني از انگيزش عاطفي نسبت به گذشته و به رفتار ديگران عاري باشد.
كينه را مي توان يادآوري ِ گذشته همراه با نفرت و خشم مداوم تعريف كرد. فرد اگر با يادآوري زردآلوهايي كه در كودكي از درخت همسايه مي كـَـند، و بي ميل دست زدن به اقدامي در آينده، با ياد ضربه هاي تركة صاحب باغ اشك در چشمانش جمع شود، به چنين احساسي رقــّت قلب و نوستالژي مي گويند. چنانچه با يادآوري ِ جفايي كه در زماني دور فردي دربارة او روا داشته است همچنان آرزو كند روزي بتواند رفتار آن نابكار را تلافي كند، و اين احساس طي زمان به همان شدت اوليه و كاهش ناپذير بماند، چنين عاطفه اي رنجش ِ تسكين ناپذير است و به آن كينه مي گويند. برخلاف تمام آموزه هاي اخلاقي و ديني و عرفاني، محبت بسيار زودتر از نفرت رنگ مي بازد. بسياري آدمها وقتي به ياد مي آورند زماني از كسي فوق العاده خوششان مي آمد [ماضي مطلق] شايد فقط لبخندي محزون بزنند. اما وقتي به ياد كسي مي افتند كه همواره از او متنفر بوده اند [ماضي نقلي] لهـيب شراره هاي غضب را مي توان در فضاي پيرامونشان احساس كرد.
از جمله خرده حساب هاي مشهور جوامع بشري، آزردگي مردمان شبه جزيرة كره و جنوب چين از اشغالگران ژاپني است. ارمنيان هم مي گويند دولت تركيه دست به قتل عام آن قوم زد. تنها در مورد اردوگاههاي مرگ آلمان نازي رژيم بعدي آن كشور رفتار پيشينيانش در كشتار غيرنظاميان را محكوم كرد. اما تنها در يك مورد نظامهاي مستقر پذيرفته اند كه اشتباه كردند. از دهة 1980 در متون آمريكايي و انگليسي هم اذعان به دست داشتن خارجي در سرنگوني دولت محمد مصدق رايج شد و رفته رفته حتي مقامهاي هر دو كشور از بابت خطاي پيشينيانشان رسماً پوزش خواستند. در حالي كه مناقشه هاي تاريخي ِ ديگر ظاهراً مي تواند با صدور بيانيه اي رسمي رو به كاهش بگذارد، رنجش ايرانيان تسكين ناپذير به نظر مي رسد. در جاهاي ديگري مانند آمريكاي جنوبي كه سركوبي خشن مخالفان سياسي دهه ها جريان داشت، دولت ايالات متحده حتي حاضر نيست بپذيرد كه تقريبا در تمام آن كشورها بسياري وقايع ناگوار رخ داد و قدرتي خارجي در آن وقايع دست داشت، تا چه رسد كه گناهي به گردن گيرد.
در دنيايي چنين فتنه بار و كينه آلود و اهل حاشا، ايرانيان آنچه را از بسياري ملتها دريغ مي شود به دست آورده اند اما تسلي نمي يابند. فراموش كردن ْ عملي ارادي نيست، اما حتي در برابر فكر بخشش هم كه مي تواند به طور ارادي انجام شود گويي ملت ايران تصميم گرفته است 28 مرداد را نبخشد. گرچه اسناد وقايع سال 1953 ايران در بايگاني هاي محرمانة آمريكا و بريتانيا پشت هفتاد قـفـل است، دلجويي ِ كلامي بارها شنيده مي شود و در غرب كاملا عادي شده كه بگويند و بنويسند مردم ايران بحق از بابت آن وقايع شاكي اند.
آيا نظامهاي فكري و سياسي ِ آمريكايي ـ انگليسي وقايع سال 1953 ايران را، در قياس با فجايعي عظيم و برنامه ريزي شده در جاهاي ديگر، در حكم جنحه اي كم اهميت مي بينند كه اقرار به آن نشانة صداقت و بزرگواري است؟ از اين سو، آيا نزد مردم ايران ميل به تاكيد وسواس آميز بر دخالت خارجيان در آن واقعه مرهمي است كه كمك مي كند زخمهاي التيام نيافته پنهان بماند؟ روانشناسان باليني و روانپزشكان مي دانند كه فرد روان نژند وقتي مدام از درد جسمي مرموزي مي نالد چه بسا مي كوشد اسباب انصراف خاطر خويش را از درد روحي ِ جانكاه تري فراهم كند.
بازنگري در وقايع منتهي به 28مرداد 1332 به گونه اي كه نتيجه اي متفاوت با كليشه هاي رايج به دست دهد در آيندة نزديك اتفاق نخواهد افتاد. نسلي كه در آن وقايع دخالت داشت يا در قدرت است يا معارض قدرت، و در حالي كه وضع موجود بر درك ما از تاريخ سايه مي افكند، بازنويسي ِ آن وقايع به احتمال زياد در برابر انتخاب يا اين/ يا آن قرار مي گيرد. به اين واقعيت ناخوشايند هم بايد توجه داشت كه تنزل مقام شخصيتهاي مثبت تاريخي به مراتب آسان تر است تا ترفيع كمترمحترم ها. عزيزها را شايد بتوان از چشم مردم انداخت اما تقريباً محال است كه، به بيان اهل شيمي، اكسيدشده ها احيا گردند. قانون جاذبة خاك ِ پست كه آدم ابوالبشر از آن آفريده شد و به آن سقوط كرد چنين حكم مي كند كه محبت به آساني تبديل به تـنفر شود اما حركت در جهت عكس بينهايت نامحتمل است. بازنويسي ِ تاريخ در بسياري موارد مي تواند خراب كردن تلقي شود.
تصوير كلي فضاي سياسي ايران اواخر دهة 1320 از اين قرار بود كه چهار نيروي ناسيوناليست، كمونيست، فئودال ـ درباري، و مذهبي سرشاخ بودند. موضوع دعوا ظاهراً ملي كردن صنعت نفت بود كه تبديل به قانون شده بود و كمتر كسي، دست كم به طور علني، با اصل آن مخالفت مي ورزيد. بي دست وپا تر از همه محمدرضا شاه بود كه براي تفريحات و برنامه هاي شخصي و راضي نگهداشتن خانوادة پرجمعيت و حريصش سخت نياز به پولهاي قلـنبه داشت و منطقاً نمي توانست با افزايش درآمد مملكت مخالف باشد. اما بحث اين بود كه برنامه به دست كدام جناح به اجرا در آيد. طرز فكر رايج در جامعة ايران حكم مي كند كه، هدف هراندازه عالي و به سود آيندة جامعه، با توسل به هر كارشكني ِ ممكني نبايد گذاشت حريف برنده شود. تمايل مصدق به اينكه شخصاً و راساً و به هر قيمتي برنده باشد، و بيزاري عميق و قديمي اش از خانوادة پهلوي، دعوا را به حيطه هايي از قبيل فرماندهي بر ارتش كشاند. ظاهراً فرصت را براي پايان دادن به سوم اسفند مغـتـنم مي ديد. آيت الله ابوالقاسم كاشاني در دفتر رياست مجلس به صحبت با فضل الله زاهدي ادامه مي داد و، به عنوان يكي از عجايب ايراني ـ اسلامي، شايد در تاريخ پارلمانتاريسم در جهان تنها رئيس مجلسي بود كه هرگز پا به صحن علني نگذاشت. و در حالي كه خزانه خالي بود، فدائيان اسلام براي اجراي فوري و تمام و كمال احكام الهي ـ از جمله، ممنوعيت مشروبات الكلي كه ماليات آن منبع عايداتي براي دولت بود ـ فشار مي آوردند. در ادامة بن بست طولاني ِ سياسي ـ اقتصادي و با تحكيم ائتلاف طبيعي ِ دربارـ ديانت، مليـّون شكست خوردند و كمونيست ها سركوبي شدند.
بيش از نيم قرن است همه، جز هواداران دربار، اصرار دارند كه نتيجة دعوا را دخالت خارجي تعيين كرد. در اين صحاري، آبرو چنان مهم است كه آدم حتي وقتي شكست مي خورد بايد از جاي مهمي شكست خورده باشد وگرنه آبروريزي است. همچنان كه سال 1367 جمهوري اسلامي اصرار داشت ثابت كند نه از عراق بلكه از آمريكا شكست خورد، در سال 1332 هم نيروهاي خوب ِ داخلي از نيروهاي بد ِ خارجي شكست خوردند. خارجي بودن ِ توطئه، مظنـّـة بحث را بالا مي برد. كساني هم كه در داخل با آنها همكاري كردند موجوداتي بودند در حد شعبان جعفري [خود او مي گويد بعد از ظهر 28 مرداد، وقتي كار يكسره شده بود، از زندان آزادش كردند]. جعل مضحكه اي در هجو ِ خصم ِ دون. اين حرف هم از فرط تكرار تبديل به يقين شده است كه براي شكست دادن تقي رياحي، رئيس كمرو و ناپيداي ستاد ارتش مصدق، لازم بود از خارجه جواسيس اعزام كنند.
در اين تكْ گويي هاي بي پايان، اصل قضية نفت به عنوان موضوعي اقتصادي ـ فني جاي چندان مهمي ندارد. از ابتدا هم نداشت و دستاويزي براي نبرد خرده فرهنگ هاي متخاصم بيش نبود. پس از جنگ جهاني دوم، عصر امپرياليسم به شكلي كه پس شكست ناپلئون در 1815 آغاز شده بود سپري گشت. تقسيم سرزمين هاي داراي منابع و بازار فروش و ايجاد دولت مستعمراتي و سربازخانه در آن سوي درياها ديگر نه براي همة قدرتهاي بزرگ صرفة اقتصادي داشت و نه در برابر رشد جنبشهاي استقلال طلبانه امكان ادامة آن بود. يكي از پيامدهاي نظم جهاني جديد، توافق بهره برداري از منابع زيرزميني، از جمله نفت، بود كه شيوة پنجاه درصد عايدات براي صاحب سرزمين و پنجاه درصد براي استخراج كنندة خارجي را باب كرد [اين شيوه كلا از دهة 1340 در ايران هم معمول شد و همچنان ادامه دارد].
در دهة1320 گرچه كتاب در باب مسائل روز جهان بسيار كم منتشر مي شد، مذاكرات مجلس و مقاله هاي نشريات جدي نشان مي دهد كه كساني سير وقايع را دنبال مي كردند و از تحولات نظام جهاني خبر داشتند. اما آنچه با الهام از نظم جديد راه افتاد تا حد زيادي نبرد با اشباح تاريخي و ميل به جبران مافات بود. زماني كه قدرتهاي بزرگ به شيوه اي ديگر بر دنيا سروري مي كردند ايرانيان نتوانسته بودند دست خارجي را از مملكت كوتاه كنند. حالا كه تقسيمات جهاني بر پاية توافقهاي جديد شكل ديگري يافته بود مشتاق بودند وانمود كنند چون اينجانب اراده كرده ام خارجي بيرون مي رود. قوام السلطنه وانمود كرده بود قواي شوروي را بيرون كرده است و نوبت يكي ديگر بود تا طفرمندانه دست به اخراج انگلستان بزند.
تلاش ايرانيان براي ساختن اسطوره هاي خويش جاي تحسين دارد، اما اين تلاشي است بيشتر بر پاية احساسات. دو فرض در تمام ادعاها و گلايه هاي ايرانيان جاري است: اول، ايران به خودي خود و صرف نظر از همه چيز، كشوري بسيار مهم بوده و هست و خواهد بود و سرنوشت آن فقط با فريادهاي ملتش تعيين مي شود. دوم، نفت ايران، هرچند كشف ديگران باشد و بخشي از كالاهاي موجود در دادوستد كل بازار جهاني به حساب آيد، تا بدان حد متعلق به خود ِ خود ِ ملت ايران است كه دولت ايران، به نمايندگي از سوي اسطوره هاي جاودانة ملت، مي تواند آن را استخراج كند يا نكند، و بفروشد يا نفروشد. به اين تصورات نامي بهتر از خرافات سياسي نمي توان داد.
از تصورات رايج آن زمان، تفكيك شركت نفت ايران و انگليس از دولت بريتانيا بود. هيئتهاي ايراني در شوراي امنيت سازمان ملل و در دادگاه لاهه به طرح اين نظريه پرداختند كه دولت ايران با شركتي نفتي قرارداد بسته است و اين قرارداد ربطي به دولت متبوع آن شركت ندارد. ملت سرشار از غرور بود كه شيرازة امپرياليسم از هم گسيخت و شركت بريتيش پتروليوم اكنون جوجة لرزان ِ بي صاحبي است در برابر استدلالي پولادين كه از مرز و بوم اهورايي به قلب استعمار شليك مي شود.
چنين حرفي نه در آن زمان ذرّه اي مصداق واقعي داشت و نه امروز دارد. دولتهاي بزرگ نمايندة هويت تاجرانة ملت خويشند. دولت كشوري امپرياليست چيزي نيست جز نوك پيكان شبكه اي از منافع تجاري، و زرهي كه نظام سرمايه داري ِ كشور متروپل به تن كرده است. غيرقابل تصور است كه بازرگانانش را در برابر نيروهاي متخاصم يا رقيب به حال خود رها كند. كاملا برعكس، حتي ممكن است تاجر را كنار بزند و مستقيما وارد عمل شود. آنچه اهميت دارد منافع امپراتوري است، نه تابلو اين يا آن كمپاني. در پي قيام خونين سال 1857 در هند، دولت بريتانيا كمپاني هند شرقي را كنار زد و مستقيما ادارة امور شبه قاره را به دست گرفت. در سال 1921 با به هم چسباندن چاههاي نفت كركوك در شمال و بصره در جنوب، كشوري ساخته شد كه اسم آن را عراق گذاشتند. شركت بهره بردار ِ اين منابع، مانند خود كشور جديد، ممكن بود هر نامي داشته باشد. امروز هم شركتها، هر اندازه بزرگ، تابع سياست دولتهاي متبوع خويشند و مي بينيم سياست دولتها تا چه حد تعيين كنندة خط مشي شركتهايي به عظمت بوئينگ و زيمنس و كروپ در مبادلات خارجي است. اين توقع كه بريتانيا و كشتيهاي جنگي اش جنـتـلمنانه كنار بايستند تا دولت كوچولوي متزلزلي در خاورميانه، بي پرداخت يك شاهي غرامت، اموال شركتي نفتي را تحت عنوان خلع يد مصادره كند فقط به درد نطقهاي آتشين براي مردمي نارس و رؤيازده مي خورد [سه دهه بعد از آن وقايع هم بار ديگر سرمايه گذاران غربي تا دينار آخر ِ خسارت مصادرة اموالشان را گرفتند].
مصدق از ميانگين جامعة خويش يك سر و گردن بالاتر بود اما، به گفته اي در زبان انگليسي، انسان نمي تواند از روي ساية خويش بپرد. او هم از خلقيات نامعتدل و افكار پريشان مردم خويش سهمي داشت و، به نوبة خود، آن فكرها را تقويت مي كرد. برخي مشخصاتش او را نزد مردم ايران عزيز و بلكه يگانه كرده است. در سرزميني كه مالدارشدن ِ گردنكشاني كه به قدرت مي رسند و تبديل يعقوب ليث صفاري به مفسد اقتصادي امري عادي است، او فردي بود متـنعـّم و بلندنظر، برخوردار از ثروت موروثي و بي اعتنا به بيت المال. وزير خارجه اش، حسين فاطمي، يكي از دوست داشتني چهره هاي سياسي ايران معاصر است و اگر كار به ايجاد جمهوري مي كشيد يحتمل نخستين رئيس آن مي شد [بي سبب نبود كه فدائيان اسلام هفت تير به دست پسري صغير دادند تا او را ترور كند]. سرسخت و مقاوم و مغرور و بي نياز از تملق آدمهاي حقير، زيرا در بزرگداشت خويش مجدّانه كوشا بود [در دادگاه نظامي، لوايح دفاعيه اش را "دكتر محمد مصدق" امضا مي كرد، گويي نسخه نوشته باشد]. در بيان نظراتش شجاع بود و در رساله اي كه در سال 1292، پس از بازگشت به ايران در پايان تحصيلاتش در سويس، انتشار داد نوشت اجراي "قانون شرع كه مي گويد غيرمـُسلم اگر با خودشان طرف باشند قانون آنها در حق خودشان اجرا مي شود امروز مضرّ به استقلال ايران و اسلام است" و نتيجه گرفت كه اين يعني كاپـيتولاسيون. مانند همة رندان، تأكيد مي كرد كه خدا و وحي را صددرصد قبول دارد اما ارباب عمائم را چندان جـّدي نمي گرفت.
امام راحل در سال 1360 گفت قبل از 28 مرداد پيش بيني كرده بود كه "اين آقا سيلي مي خورَد، و سيلي هم خورد"، نظر داد كه وي "مُـسلـِم نبود" و در ذمّ ملي گرايان كه، به گفتة ايشان، علماي دين را در چشم مردم خراب مي كردند خاطره اي تعريف كرد: روزي در سالهاي پس از 1332، آيت الله ابوالقاسم كاشاني در تهران وارد مسجدي شد كه در آن مجلس ترحيم برپا بود. جز راوي، احدي برنخاست تا به او احترام بگذارد و جا بدهد.
مصدق شخصا فئودال و اشراف زاده بود اما مي خواست پرچمدار جنبش بورژوازي باشد. يكي از فكرهايي كه به خود مشغولش مي كرد اصلاح قانون انتخابات بود تا حق رأي به باسوادها محدود شود و خيال داشت اين قاعده را در انتخابات مجلس هجدهم به اجرا بگذارد. اگر در اين كار موفق شده بود تحولي عظيم در صحنة سياسي ايران رخ مي داد: فئودالها ـ و به تبع آن، دربارـ كه متكي به آراي رعيت هاي املاك شان بودند بازي را مي باختند. به بيان ديگر، تنة سنگين روستا بر نيروي پوياي شهر آوار نمي شد و مجلس به دست نمايندگان درس خوانده ها مي افتاد. اما چنين تغييرنقطه ثـقلي يك بازندة ديگر هم داشت: جناح ديانت هم بشدت تضعيف مي شد و شايد حتي از كار مي افتاد. آن گاه كساني كه در ميدان مي ماندند ناسيوناليست ها بودند در برابر كمونيست ها.
نوشته هايش در خاطرات و تألمات به روشني نشان مي دهد در كشمكش نفت روي جَـذ َبة استالين [تا زمان مرگش در اسفند 1331] و در مبارزة پارلماني روي نيروي چپ حساب مي كرد، البته با اين اميد كه حزب توده همواره پشت در ِ مجلس بماند و هرگز نتواند داخل شود. مي نويسد: "احزاب چپ بواسطة تشكيلات منظم خود مىتوانستند در هر موقع از آخرين[؟] افراد خود استفاده كنند، ولى احزاب ملى چون تشكيلات منظمى نداشتند از اين استفاده محروم بودند" و "انتخابات دورة هفدهم بهترين دليل و حاكي از اين معناست كه در طهران با تمام جديتهايي كه احزاب چپ نمودند حتى يك نفر از كانديداهاى خود را نتوانستند روانة مجلس كنند و كانديداهاى جبهه ملى با آرائى چند برابر بيشتر در صف اول واقع شدند." اين دو حرف، كه فقط دو پاراگراف فاصله بين آنهاست، آشكارا ناهمخواني دارد. درهرحال، با محدودشدن حق رأي به باسوادها، نمي توانست كسي را پشت در نگه دارد مگر با نخواندن آراي داده شده به افراد نامطلوب در تمام حوزه هاي رأي گيري [مانند برنامه اي كه در سال 1359 اجرا شد].
هيچ يك از طرفين دعوا به اندازة حزب توده تـلفات نداد و هيچ طرفي به دليل مخالفت شديد [تا پيش از 30 تير 1331] به چنان شدتي ملامت نشد. شگفتا كه بعدها [پس از 22 بهمن] به موافقت شديد افتاد و باز هم بشدت ملامت شد. وقتي جاي محمدعلي شاه ِ خانْ صفت را احمدشاه ِ توريست بگيرد و وقتي تعادل و اعتدال در مردماني نباشد، ماركسيست ـ لنينيست ها هم به اندازة شاهان از اين صفات كم بهره اند.
دربار و ديانت و زمينداران بزرگ البته با قلع وقمع چپ كاملا موافق بودند اما محال بود دست روي دست بگذارند تا طرحي مثل كنارگذاشتن بيسوادان، كه عليه خود آنها بود، عملي شود. با اين همه، فرض كنيم اين فكر به اجرا در مي آمد و حتي ادامه مي يافت. ادامة منطقي چنين فكري بايد اصلاحات ارضي، ايجاد مدرسه در دهات و بالا بردن سطح درك روستاييان باشد. طي يكي دو دهه، فرزندان كساني كه پـيشتر از حق رأي محروم بودند پا به عرصه مي گذاشتند. حتي اگر شماري بزرگ از آنها به مليـّون و به چپ رأي مي دادند، بي ترديد رأي شماري قابل توجه از آنها به كسان ديگري مي بود [مگر اينكه فرض كنيم افرادي از قبيل مهدي بازرگان و علي شريعتي هرگز ظهور نمي كردند].
كساني كه نوعاً قرار بود از روند رأي گيري حذف شوند امروز فوج فوج دكترا مي گيرند و آن را به پيشاني شان مي زنند. نبرد ميان درس خواندة شهري و بي سواد روستايي، به اصطلاح اهل رياضيات، برون يابي شده است: نقطة صفرـ صفر محور مختصات از سطح اكابر به دانشگاه انتقال يافته، اما منحني، كمي و بيش، همان است. امروز ايران فقط سيزده درصد بي سواد مطلق و غالباً سالخورده دارد. در مقابل، سي درصد جمعيت زير سي سال دارد و تقريباً همة آنها مدرسه رفته اند. با اين همه، مي بينيم خط كشي هاي سياسي ـ فرهنگي به همان پررنگي است كه پنجاه سال پيش بود. مصدق اعتقاد داشت صندوق رأي را نبايد سر جاليز برد. امروز كه در دانشگاه هم صنوق مي گذارند نتيجه به همان اندازه جاليزمحورانه است زيرا اين بار جماعتي كثير از باسوادها از حق رأي محرومند چون كانديدايي ندارند.
اندوه 28 مرداد و مويه بر آرزوهايي كه به سبب دخالت بيگانگان به باد رفت كمك مي كند دردهايي بسيار آشنا ناگفته بماند و افسانه هايي دربارة آنچه اتفاق نيفتاد جاي نتايج محتوم را بگيرد. پذيرش برخي واقعيات چنان دردناك است كه براي فراموش كردن آنها به مخدّري شبه تاريخي توسل مي جويند: وطن دوستي ِ ايراني نه تلقي اي مثبت و سازنده، بلكه نوعي سودازدگي است كه فرد به محض شنيدن كلمة وطن شروع به فريادكشيدن و زدن حرفهايي بيربط مي كند، در همان حال كه آمادگي دارد وطن را نقداً معامله كند چون يقين دارد همه همين كار را مي كنند. آن نبرد اگر امروزهم در مي گرفت به استيلاي يك خرده فرهنگ مي انجاميد و شكست خوردگان مي ناليدند كه قدرتهاي خارج
دریافت با ایمیلبرای دریافت روزانهی مطالب روز دو راه پیش رو دارید:۱) آدرس ایمیل خود را در فرم پایین وارد کنید و دگمهی «تایید» را بزنید ۲) به نشانی پایین یک ایمیل ساده بفرستید RoozOnline-subscribe@googlegroups.com
دریافت با ایمیل
برای دریافت روزانهی مطالب روز آدرس ایمیلتان را وارد کنید:
-->
استفادهی غیر تجاری از مطالب «روز» تنها بر اساس پروانهی کریتیو لایسنس و بهطور مشروط آزاد است.
Rooz Online
Online newspaper in Persian, published by expatriate Iranian journalists
Hossein Derakhshan
-->
var site="s21roozonline"
_uacct = "UA-291661-2";
urchinTracker();
۱۲ مرداد ۱۳۸۵
ماه مرداد براي روشنفكران ايران تبديل به نوعي ماه سوگواري شده است. تقيه طي قرنها بر طرز فكر غيرمؤمنان نيز اثر گذاشته است و مردم غالباً ناچارند بيش از يك عقيده داشته باشند تا از انواع مخمصه ها جان به در برند. و آئين سوگواري براي مردگان، تا حد پرستش آنها، شكلهايي غيرديني نيز به خود گرفته است. به همين سان، روشنفكران ايراني براي خودشان ماه غصّه خوردن ِ لائيك دارند. نيمة اول ماه نيمة تابستان وقف حسرتخواري براي نهضت جوانمرگ شدة مشروطيت است و نيمة دوم آن براي شهادت فجيع جواني ناكام موسوم به 28 مرداد.
ترجيع بند تمام بحثهاست كه نهضت مشروطيت ناكام ماند و به انحراف كشانده شد، و آنچه در 28 مرداد 1322 اتفاق افتاد حركتي راستين را قيچي كرد. اما كمتر كسي مي كوشد روشن كند كاميابي واقعي مشروطيت و ادامة حركت پيش از 28 مرداد چه نتايجي مي توانست داشته باشد و به كجاها برسد. مي توان پنداشت تنها بر سر همين دونكته، يا در واقع يك نكته، اتفاق نظر وجود دارد و هر تلاشي براي ادامة داستان در خيال، به گونه اي كه به پاياني خوش از نوع يك بار براي هميشه بينجامد، مخالفت برانگيز خواهد بود. از اين رو، امن ترين شيوه آن است كه معتقد باشيم "نشد" و «نبود». اينكه چه مي شد و چه مي بود البته تاريخ نيست، خيالپردازي است. اما آنچه در اين سالها در ايران قلم و به قلم، و در واقع سينه به سينه، مي چرخد تا چه اندازه تاريخ است؟
بـِنـِدِتـّو كروچه، انديشمند ايتاليايي، با نظر روسو موافق بود كه تاريخ يك مشت دروغ است كه از لابه لاي آنها ما بايد آنچه را به حقيقت نزديك تر به نظر مي رسد برگزينيم. خود كروچه، به عنوان يك ايده آليست، در گفتن اين حرف مشكلي نداشت، اما ناظران كمتر آيده آليست و بيشتر شكـَاك ممكن است بپرسند: ببخشيد پروفسور، حقيقت را چگونه تعيين مي كنيد، "به نظر" چه كسي، و تازه اگر عقايد و روحيات شـُماي ناظر به مرور تغيير كند، اين "به حقيقت نزديك تر" هم دستخوش نوسان خواهد شد؟ درهرحال، با حرف ديگر كروچه مي توان كمي بيشتر همراه بود كه تاريخْ يكسره تاريخ معاصر است. وضع موجود به درك ما از تاريخ شكل مي دهد: "هركه نقش خويشتن بيند در آب." تاريخ مانند كاتالوگ عقايد است. علايقتان را ــــ يا آنچه به علايقتان نزديك تر است ــــ در وقايع پيشين بجوييد، حتما پيدا مي كنيد.يكي از عجيب ترين جنبه هاي سوگواري مردادماه، همنوايي اهل ديانت است كه البته همواره مشتاق عزاداري به هر بهانه اي اند. كساني از اين گروه حتي اصرار دارند بيش از صاحب عزا گريه كنند. اگر، آنچنان كه گفته مي شود، در نهضت مشروطيت روشنفكران سبب شدند دين در رأس امور قرار نگيرد، و 28 مرداد كودتايي بود عليه پشت كنندگان به ديانت، پس چه جاي تأسف، زيرا امروز حقيقت سرانجام پيروز گشته است. در فاصلة صبح ازل و شام ابد، و در عمر ملتها پنجاه و صد سال زماني چندان دراز نيست. اگر اين سرزمين ِ اهورايي جاودانه است و سنت الهي تبديل ناپذير، و وقتي دربارة هزار و دو هزار سال پيش طوري صحبت مي كنند كه انگار همين ديروز بود، قاعدتاً اين چند صباح تأخير را نبايد چندان مهم گرفت.
ظاهرا درد همه، چه روشنفكر و چه اهل ديانت، اين است كه فرصتها از دست رفت. فرصت مورد نظر دستة اول بايد معطوف به ترقي باشد؛ و نزد جناح دوم، فرصت ِ هرچه ديني تر كردن جامعه. وقتي جملات صادر شده طي زمان را كنار هم بچينيم، مي بينيم به رغم حالت پدرمرده واري كه هر دو دسته در عزاي 14 و 28 مرداد به خود مي گيرند، هر يك غمي كاملا متفاوت دارد: روشنفكران مي گويند اگر مشروطيت به ثمر رسيده بود در ابتداي هزارة سوم همچنان گرفتار هزارة اول نبوديم. و اهل ديانت متأسفند كه اگر مشروعه به كرسي قدرت نشسته بود هرآينه افكاري شبهه انگيز كه امروز اسباب گمراهي خلق است مجال رشد نمي يافت.گرچه تكرار تاريخ در عمل ناممكن است، دست كم مي توان به گمانزني پرداخت كه اگر يك واقعة معين همين امروز اتفاق مي افتاد نتيجه تا چه اندازه ممكن بود به آنچه در تاريخ ثبت شده است شبيه باشد. در اين جا بحث بر سر تاريخ نيست؛ در اين باره است كه اگر جنبش مشروطه پس از صد سال، و ماجراي ملي شدن نفت پس از پنجاه سال پيش مي آمد نتيجه چه مي توانست باشد.
آنچه در پي مي آيد نيم نگاهي است به طرز نگاههاي معاصران ما در "برگزيدن آنچه به حقيقت نزديك تر به نظر مي رسد" از ميان خروارها متن مربوط به نهضت مشروطيت و 28 مرداد. آن وقايع چنان پيچ در پيچ و پر از جزئيات است كه حتي تصويري كلي از هر يك مثنوي هفتادمن كاغذ خواهد شد. غرق شدن در جزئيات اين خطر را هم در پي دارد كه به داستانپردازي بيفتيم. و در حالي كه هم روشنفكران لائيك و هم دينمداران مي توانند در يك عزاي واحد گريبان چاك كنند، پس لابد متوفي، يا متوفيان، بيش از يك چهره و شخصيت داشته اند يا به مرور پيدا كرده اند. اسكار وايلد مي گفت "تنها وظيفة ما در برابر تاريخ اين است كه آن را دوباره بنويسيم." اما اگر صد بار هم تاريخ را بنويسيم، نگارشگري صد و يكمي پيدا خواهد شد كه با آنچه پيشتر گفته شده موافق نيست. با اين حساب، يك بار كمتر يا بيشتر بازنگري ِ تاريخ شايد علي السّـويه باشد.
مشروطة ناكام
اين حرف كه نهضت مشروطيت ناكام ماند تبديل به اصلي چنان بديهي شده است كه دشوار بتوان در برابر آن ايستاد. ناكامي البته كم نبود. يكي اينكه پس از خلع يك شاه كله شق به عنوان مانع تحقق حاكميت ملت، جانشين او از آن طرف بام افتاد. احمدشاه را به عنوان پادشاهي دموكرات و نرمخو ستوده اند. نخستين كسي بود كه از مطبوعات [روزنامة مساوات به مديريت محمدرضا مساوات] به دادگاه شكايت كرد اما وقتي به او اندرز دادند كه برنده شدن در چنين دعوايي به اندازة بازنده شدن در آن براي يك پادشاه كسر شأن است، كوتاه آمد و رضايت داد مدير آن نشريه مدتي از ايران دور باشد. و در ماجراي قرارداد 1919، ظاهراً در ديدارش از لندن از تاييد آن سر باز زد.
اما پادشاهي كه از ملت حقوق بگيرد و در خارجه قدم بزند در ايران فلاكت زده كمتر كسي را خشنود مي كرد. طي جنگ جهاني اول در دهة 1290، قحطي و وبا بيداد مي كرد. محمد مسعود در خاطراتش مي نويسد در شهر زادگاه او، قم، نه تنها كار به خوردن گوشت سگ و گربه كشيده بود، بلكه گاه بچه هاي خردسال ناپديد مي شدند. در چنان شرايطي، شاه مدام از مجلس پول مي خواست تا بتواند در اروپا زندگي كند. مشروطه خواهان توقع داشتند شاه در باغ سعدآباد باشد و در امور اداري كشور مستقيماً دخالت نكند، نه اينكه كشتي خود به ساحل بكشاند و هيچ كمكي به هيچ كس و هيچ چيز نرساند. وقتي رضاخان سردار سپه ترتيبي داد تا عكس شاه را با كت و شلوار و شاپوي سفيد و در حال قدم زدن در معيـَّت بانويي مكشوفه در سواحل جنوب فرانسه در تهران تكثير كنند، تاثير آن در افكار عمومي قابل پيش بيني بود.تصوير نه چندان درخشان خاندان قاجار در جامعه و تاريخ ايران تا حد زيادي نتيجة همان تبليغات دامنه دار است. اما پيش از آن هم علاقه مندان ترقي از آن خانواده نااميد بودند. با توجه به انقراض بسياري سلسله هاي كهن اروپا و جهان در همان عهد، يك انقراض ديگر در سرزميني كه انقراضْ گاه سلسله هاست شايد عادي بنمايد. با وجود تمام تبليغاتي كه حتي در كتابهاي درسي عليه قاجار جريان ادامه يافت، آن طايفه تا انتهاي دهة 1330 قدرت سياسي داشت و تا سال 1357 صاحب حدي از نفوذ اجتماعي ماند. اما شمار افرادي از آن خاندان كه نامي نيك از خود به يادگار گذاشته اند بسيار اندك است. وقتي پس از وقايع 1917 در روسيه نمايندگان دولت انگلستان درهند كوشيدند كسي را در ايران پيدا كنند كه كشور را جمع و جور كند، اعضاي آن خاندان نامزد طبيعي اجراي چنين برنامه اي بودند. اما در حالي كه سران بسيار جاه طلب و پولكي ِ قبيله حاضر نبودند زير بار رياست يكي از خودشان بروند، از ملت نمي شد چنين انتظاري داشت. قرارداد 1919، شايعة پول گرفتن وثوق الدوله و ديگران براي امضاي آن و برانگيختگي افكار عمومي به هر اميدي نسبت به پيشقراول شدن آن خاندان پايان داد. علي اميني، آخرين بازماندة قاجار كه در سال 1357 كوشيد بر سير وقايع تاثير بگذارد، با صدايي بسيار بم كه بيشتر به درد تئاتر مي خورد و اعتماد به نفسي نتيجة يك عمر روي مبل نشستن و متكلـّم وحده بودن، بيش از آنكه مورد توجه قرار گيرد اسباب تمسخر شد. ايل قاجار براي ايران در مجموع بيشتر سربار بود تا سرور.
با توجه به تصوير بسيار منفي قاجاريه، ادامة طبيعي نهضت مشروطيت در دهة بعد بايد برچيدن كل بساط سلطنت باشد. مناديان اولية نهضت نمي توانستند به رياست قاجار پايان دهند زيرا هيئت حاكمه، گرچه يكشبه مشروطه خواه شد، براي دفاع از موقعيت خويش به اندازة كافي قدرتمند بود، و اساسا ايجاد سلسله اي جديد در زماني كه پادشاهان جهان يكي پس از ديگري مرخص مي شدند نمي توانست قابل تصور باشد. با اين همه، وقتي علماي دين به اطلاع رضاخان سردار سپه رساندند كه فكر جمهوري در ايران غيرقابل قبول است، او رضايت داد كه لطف كند و شاه شود. امروز هم مي بينيم كه فكر جمهوريت تا چه حد با مباني دين ناسازگار است.
تحول ديگري كه همان ابتدا رخ نمود انتظارات غافلگيركنندة علماي دين بود. طي نيمة دوم قرن نوزدهم كساني در ايران كوشيده بودند اين فكر را تقويت كنند كه دين با ترقــّي تضادي آشتي ناپذير ندارد و خدا قافله سالار ِ ترقيخواهان است. كساني هم مي گفتند چنين تصوري واهي است و در دين ظرفيتهاي كشف نشده اي براي گشودن راه ترقي وجود ندارد. درهرحال، قرار بر قانونگذاري و ايجاد عدليه اي بر پاية آن قوانين بود اما وقتي بنا به اصل صنفي بودن ِ انتخاب نمايندگان مجالس اوليه، از علما هم كساني حضور يافتند اين ادعا مطرح شد كه علماي دين نه به عنوان فرد، بلكه به عنوان نمايندگان خدا عمل مي كنند. انتصاب هيئتي پنج نفره كه انطباق قوانين وضع شدة نمايندگان منتخب مردم را با شرع بسنجد و حق وتو داشته باشد در حكم پنبه كردن تمام رشته ها بود. و ماجراي شيخ فضل الله نوري در پي آمد.
دربارة انگيزه يا انگيزه هاي شيخ فضل الله در برافراشتن عـَـلـَـم مخالفت با مشروطه نظرهاي متفاوتي هست، از جمله اينكه وقتي براي او منزلتي در حد بهبهاني و طباطبائي قائل نشدند از در مخالفت درآمد. درهرحال، حمله هايش مملوّ بود از زياده روانه ترين اتهامها. در شبنامههايى كه عليه مشروطهخواهان نشر مىداد، از جمله، به اين موارد مىتاخت: اينكه مىگويند بايد فروعى از شريعت را تغيير داد؛ اباحة مسكرات، اشاعة فاحشه خانهها و افتتاح مدارس تربيت نسوان و دبستان دوشيزگان؛ صرف وجوه روضهخوانى و زيارت در ايجاد كارخانجات و ساختن جاده و احداث راههاى آهن و جلب صنايع فرنگ؛ اينكه تمام ملل روى زمين بايد در حقوق مساوى بوده ذمّى و مـُسلم خونشان مساوى باشد؛ آتشبازى، عادات خارجه، هوراكشيدن و "زنده باد مساوات" و "برادرى، برابرى"؛ نشردادنعقايد مزدكيان، از جمله، كلمة آزادى؛ رواج فنون فحشا و فسق و فجور كه زنها لباس مردانه بپوشند و به كوچه و بازارها بيفتند؛ و اينكه روزنامهچىها مىگويند بايد در ايران مجلسى باشد مثل پارلمنت آلمان.
در حالي كه براي محمدعلي شاه مخلوع و متواري مقرري تعيين كردند، اجبار به دارزدن شيخ يكي از بدبياري هاي نهضت مشروطيت بود. و در حالي كه از سالها پيش مي گفتند بايد آئين دادرسي نوين بر پاية قوانيني روشن و قابل تعريف به كار گرفته شود، گرچه به او فرصت دفاع دادند، همين نكته كه به او عنوان مفسد في الارض داده شد با روح نهضت تضاد داشت و رجعتي بود به قبل. اما ظاهراً چاره اي نديدند. يك ناكامي ديگر در همان باء بسم الله.
شيخ صراحتاً آزادي فروش مشروب الكلي، تأسيس فاحشه خانه و ايجاد مدرسة دخترانه را در يك رديف مي گذاشت. خطاب او مستقيماً به تودة مردمي بود كه در گوششان آزادي و ترقي موضوعهايي بود دور از ذهن و حتي منفي. ترقيخواهان به اين شيوة مخاطب قراردادن توده و سعي در تهييج احساسات عوام با تحقير و انزجار نگاه مي كردند. در روزگار ما كساني عار داشتن از توسل به اين نوع تهييج را كمبود روشنفكراني قلمداد مي كنند كه بلد نيستند هر موضوعي را ناموسي كنند تا خلايق شيرفهم شوند.
در خطاب به مردمي سخت دلمشغول وساوس نفساني و شديداً سركوفته، كشاندن مقولات تعقـلي به حيطة اندامهاي خصوصي لازمة هر سياست عوامگرايانه اي است [در روزگار ما گمان مي رود "آزادي دو درجه و 360 درجه" نيز چيزي در همين مايه باشد، گرچه اشاراتي تا اين حد رمزآلود براي اهل هندسه هم به آساني قابل فهم نيست.] دوازده سال بعد، در خرداد 1302، حسن مدرّس در استيضاح مستوفي الممالك در مجلس چهارم نطقي پرآب و تاب ايراد كرد كه يك جملة آن بعدها شعار شد:
اگر يك كسى از سر حدّ ايران بدون اجازه دولت ايران پايش را بگذارد در ايران و ما قدرت داشته باشيم او را با تير مىزنيم و هيچ نمىبينيم كه كلاه پوستى سرش است يا عمامه يا شاپو. بعد كه گلوله خورد دست مىكنم ببينم ختنه شده است يا نه. اگر ختنه شده است بر او نماز مىكنم و او را دفن مىنماييم و الاّ كه هيچ. پس هيچ فرق نمىكند. ديانت ما عين سياست ماست، سياست ما عين ديانت ماست. ما با همه دوستيم مادامى كه با ما دوست باشند و متعرض ما نباشند. همان قِسم كه به ما دستورالعمل داده شده است رفتار مىكنيم.
به نظر مدرّس، سياست خارجي مملكت مي تواند چنان بديهي و ساده باشد كه با ختنه بودن يا نبودن سرباز متجاوز اجنبي ــــ آن هم به تشخيص لامسة تيرانداز و نه با نظر قاضي عسكر يا طبيب قشون ــــ و نوع كفن و دفن او تعيين شود. درهرحال، براي اجراي چنين سياستي بايد مرزي، مرزباني، فرماندهي، سربازي، تفنگي و فشنگي وجود داشته باشد. ايران نه تنها هيچ يك از اينها را نداشت، بلكه فقط چند سال پيش از ايراد اين نطق غرّا جماعتي، از جمله خود مدرس، با پشتيباني مالي دولتهاي عثماني و آلمان از تهران به كرمانشاه رفتند تا دولت سومي ـ در كنار مناطق تحت اشغال روسيه در شمال و بريتانيا در جنوب ايران ـ تشكيل بدهند. يعني عملاً تجزية ايران را به رسميت شناختند. با شكست آن دو دولت در جنگ جهاني اول، منابع مالي خشكيد و مهاجراني كه در نبرد قدرتهاي بزرگ بر سر تقسيم جهان نقش مهره هايي بي مقدار را بازي كرده بودند دست از پا درازتر برگشتند. حالا يكي از همانها در نهايت رشادت مي خواست هركس را بدون اجازة به اصطلاح دولت ايران پا اين طرف مرز گذاشت با تير بزند.
نزد شنوندة پاي منبر، چنين بياناتي مي تواند بسيار نغز و حكيمانه و حتي به خاطرسپردني باشد. اهل نظر به اين گونه رجزخواني با تحقير نگاه مي كنند. مي گفتند استيضاح مستوفي الممالك از سوي مدرس به تحريك قوام السلطنه انجام شد كه مي خواست رئيس الوزرا شود. مستوفي پشت تريبون رفت و پس از نطقي كوتاه و نيشدار در تـقبيح "آجيل دادن و آجيل گرفتن"، بيدرنگ از مجلس بيرون آمد، استعفا داد و به خانه رفت. ميرزاده عشقي در مستزاد مشهور "اين مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود" نطق مدرس را هجو كرد و مهدي قلي هدايت مخبرالسلطنه در خاطرات و خطرات نوشت مدرس با كلمات بازي مي كند و "در نطق قادر بر اختلاط موضوع است. . . . من از اين فرمايشات مدركي به دستم نيامد. گناه فهم من است، گناه اين آقا نيست." در سال 1305، در مجلس ششم، وقتي محمد مصدق صلاحيت وثوق الدوله براي پست وزارت ماليه را رد كرد و گفت او به عنوان عاقد قرارداد 1919 مجرم است، مدرّس در تلاش براي تبرئة برادر بدنام قوام السلطنه، از جمله، گفت: "ناكرده خطا در جهان كيست بگو/ آن كس كه گنه نكرد چون زيست بگو." چنين بده بستان هاي كاسبكارانه اي ــــ تو از من دفاع كن، من هم چندتا پـُست را بنا به توصية تو پـُر مي كنم ــــ حتي با يك خروار توجيه، مشكل بتواند در افكار عمومي براي كسي ايجاد اعتبار كند.
مدافعان نظرية انحراف نهضت مشروطيت طايفة منورّالفكرها را به گناه ايجاد اصطلاح "آخوند سياسي" ملامت مي كنند، برچسب منفي رايجي كه سبب شد اهل ديانت مدتهاي طولاني دست به عصا راه بروند. اما حتي اگر مخالفت با ايجاد جمهوري در ابتداي سال 1303 را كنار بگذاريم، همين نمونه هاي صدر مشروطيت تا سلطنت پهلوي كافي بود تا در جامعه تصويري بسيار منفي نسبت به دخول دين در دولت پيدا شود. شيخ فضل الله را فردي بغايت جاه طلب مي ديدند كه وقتي كسي جدي اش نگرفت عـَـلـَـم تكفير برافراشت. نيك مي دانستند كه اگر او را با دادن سهمي ساكت كنند اين عـَـلـَـم را يك نفر ديگر هوا خواهد كرد. و نطقهاي مدرّس كسي را به ياد احكام الهي نمي انداخت. مجالس چهارم و پنج ششم هر يك بيهوده تر از ديگري بود و در مذاكرات آنها كمتر چيزي كه بتوان اسم آن را بحث در انطباق قوانين موضوعه بر شرع گذاشت به چشم مي خورد. لفـّـاظي هاي ملال آورشان عمدتا پشتك و واروهايي بود با نقشة اين را ساقط كن آن را بالا ببر. بندوبست هايي بازاري، نادلپسند و حتي چركين.
تعطيل آن بساط از سوي رضاشاه و شروع عصر فرمان از بالا نبايد ماية تاسف چنداني شده باشد. پس از پانزده سال بيحاصلي، جامعه خاطرات رنگ باختة نهضت مشروطيت را در ِ كوزه گذاشته بود و در فقدان مرد قوي و اهل عمل خميازه مي كشيد. اصطلاح "به مشروطه رسيدن" معنايي منفي، در ماية دستبرد به اموال عمومي و بستن بار خويش، پيدا كرد و "پارتي بازي" از حيطة فعاليت حزبي وارد زبان روزمره شد و به معني شفاعت ِ خلاف قانون در امور اداري به كار رفت ـ و همچنان به كار مي رود.
ناكامي ها آرزوهاي برآورده نشده اند. با توجه به آرمانهاي دور و دراز ترقيخواهان، فهرست ناكامي هاي مشروطه به همان اندازه سنگين بود. علت و معلول را وارونه مي ديدند و مي پنداشتند صنعت اروپا مستقيما نتيجة پارلمان است. محمدامين رسول زاده در همان ابتداي كار نوشت "مشروطيت با موجوديت فئودالي و خان خاني هرگز قابل ائتلاف نيست" اما مجلس اول دست به ثبت رسمي املاك و اراضي زمينداران بزرگ زد. شاه را كه هزارها سال مالك مطلق خزانه تلقي مي شد به حد حقوق بگير تنزل دادند اما زماني كه او مواجبش را مطالبه مي كرد مجلس نوپا طفره مي رفت چون نه استطاعت پرداخت داشت و نه احمدشاه را مستحق دريافت دستمزد مي ديد. شاهان بعدي دنبال فئودال شدن و پول جمع كردن رفتند تا دست جلو نمايندة مجلس، كه خودْ حقوق بگيري ناچيز بيش نبود، دراز نكنند.
براي دفع محمدعلي شاه از نيروهاي مردمي و ايلات و عشاير كمك خواستند اما زماني كه تفنگچي هاي آذربايجاني در تهران لنگر انداختند و خيال داشتند از خودشان پذيرايي كنند ژاندارمها را به سراغ آنها فرستادند. تيرخوردن ستارخان در واقعة پارك اتابك البته ماية شرمندگي بود اما اگر مي گذاشتند تفنگچيها در تهران بمانند دولت در دولتي كه ايجاد مي شد كارها را خراب تر مي كرد [هفتاد سال بعد كه براي سرنگوني يك شاه ديگر باز نيروهاي روستا به شهرها ريختند اين نكته به روشني ديده شد] و البته تهديدي مستقيم براي طبقة حاكمه و ثروتش بود، طبقه اي كه مي پنداشت اگر وضع موجود از نظر طبقاتي به هم نخورد شكل حكومت مهم نيست. اصطلاحي كه اينها براي اشاره به عوام الناس به كار مي بردند "فلان آب حوضي" بود. كارگري كه دستمزدي مختصر مي گرفت و آب لجن گرفتة حوض ها را با سطل خالي مي كرد از نظر اعيانْ شاخص شعور كل خلايق قلمداد مي شد.
از عهد يونانيان باستان حق راي دادن بستگي به ميزان دارايي شخص داشت اما فكر جدا كردن قدرت از ثروت همواره آرزوي اهل نظر بوده است. در يك سر طيف سياسي، حيدرخان عموغلي "هيئت مـُدهِشه" درست كرده بود [معادلي رسا براي سازمان تروريستي]. به نظر او و همفكرانش، در ميان دستجات مختلف سارقان مسلحي كه در مملكت مشغول كسب و كارند، يك دسته هم در تهران سكونت دارد و هيئت حاكمه خوانده مي شود. مردم زير چوب وفلك اين اشقيا جان مي دهند و حرص ستمكاران را پاياني نيست. هيچ استدلالي جز تپانچه و بمب در برابر اين طبقة فاسد كارايي ندارد و توبة گرگ مرگ است. در سر ديگر طيف، فرمانفرما جاي داشت كه مي گفت تحول در جامعه هيچ بد نيست به اين شرط كه اجراي تغييرات به آدمهاي چيزفهمي مثل خود او سپرده شود، يعني اقليتي كه يقين دارد ثروت و مـُـكنت امانتي است پاداش گونه از سوي قادر متعال به هوش و دانايي ِ افرادي معدود.
نزد روشنفكر، ظرافت و نكته سنجي آدمهاي جهانديدة نوع اخير البته دلپذير است، بخصوص در قياس با زمختي ِ دشمنانشان. وقتي به استدلالهاي گروه دوم دل بسپارد چه بسا متقاعد شود كه دستة اول نابود بايد گردد. اما اگر قرار بر انتخاب بين هيئت مـُدهشه و هيئت حاكمه باشد جامعة بشري ظلم دائمي را به فتنة بي پايان ترجيح مي دهد و به حدي از ثبات ــــ كه روشنفكران انقلابي اسم آن را سكون مي گذارند ــــ نياز دارد. از اين رو، مجلس كه دوامش محتاج آزادي بيان و قلم و چاپخانه بود "به نكوهش رفتار هنگامه جويان برخاست"، يعني رفتار كساني كه اعتقاد داشتند چندين هزار سال وقت تلف شده است و عدالت بايد بيدرنگ برقرار شود. اين هم ناكامي ديگري بود كه جناح ترقيخواه در برابر ارتجاعيون تضعيف شود. صد و سي سال پيش از آن در فرانسه و بيش از سيصد سال پيشتر در انگلستان نيز تحولاتي مشابه رخ داده بود.
در اوضاع و احوال صد سال پيش آنچه در ايران اتفاق افتاد تبديل به انقلابي تمام و كمال نشد. در تعبيري ماركسي مي توان گفت مشروطيت توانست روبنا را در جهت بهبود تغيير دهد اما زيربنا همان كه بود ماند. سالها به درازا كشيد تا تغييرهايي اساسي از نوع زيربنايي اتفاق بيفتد. نظام بزرگْ زمينداري پنجاه سال بعد برچيده شد و اين كار يك دهه به درازا كشيد بي آنكه وسيعاً اسباب خشنودي شود، زيرا تلقي غالب اين است كه اصلاحات ارضي ترفند استعمار بود و به ويراني روستاها و نابودي كشاورزي سنتي انجاميد. در صدر مشروطيت، در مجلسي كه هر دسته اي ساز خودش را مي زد مي پنداشتند ترقي خارجه به اين سبب است كه دولت را مي توان استيضاح كرد. در نتيجه، كمتر از نيم دوجين رئيس الوزرا در تسلسلي ابلهانه مدام جا عوض مي كردند بي آنكه بانكي درست شود يا كارخانه اي راه بيفتد.
با اين همه، به بركت افكار روشنفكران مشروطه خواه و نهضت مشروطيت، جامعه اي نيمه وحشي به حد جامعه اي نيمه متمدن رسيد. شيوه هاي باستاني ِ چشم درآوردن و زنده پوست كندن و شقــّه كردن ناگهان منسوخ شد و براي نخستين بار در تاريخ ايران، دست كم طي نزديك به پانزده سال اموالي مصادره نشد و عـُـمّـال حكومت به منظور بالا كشيدن دارايي افراد سر آنها را زير آب نكردند. در حالي كه روابط اداري در جامعة ايران سراسر بر پاية پيشكش و باج سبيل و حق و حساب دادن و پرداخت وجوهات است، همين اندازه كه توانستند با صداي بلند خطاب به مردم بگويند روشهاي ديگري هم براي زندگي وجود دارد بينهايت مهم بود. حفظ و ادامة آن دستاوردها نياز به تداوم داشت. اما در فرهنگي كه اصل بر بيزاري از حكومت و آرزوي سرنگوني آن باشد تداوم به آساني ميسر نيست. مي گويند و مي نويسند كه اگر مشروطيت كاملا كامياب شده بود دستاوردهايش قابل برگشت نمي بود. مثل دارو كه اگر مقدار معيني مصرف نشود بي اثر خواهد ماند. اين تصوري است هگلي بر پايه خطـّي پنداشتن ِ تاريخ و اينكه گويا تاريخ به سمت و سويي معين حركت مي كند: قطاري با ضريب اصطكاك صفر كه وقتي راه افتاد تا ابد روان است. اما تطوّر جوامع نه تقدير محتوم است و نه در جهتي صد در صد معين؛ تصادف محض هم نيست.
به حرف منتسكيو كه جامعه به شكل سرزمين در مي آيد مي توان افزود كه فكر انسان هم گرچه به شكل جامعه در مي آيد گاه مي تواند جامعه را تا حد زيادي تغيير دهد. اما هيهات كه بتواند شرايط سرزمين و پيشينة تاريخي اش را دگرگون كند. دستاوردهاي اساسي مشروطه چنان به شكل پيش از آن بازگشته اند يا در مسيري چنان متفاوت افتاده اند كه بازشناختني نيستند. روح ِ لابد در برزخ سرگردان ِ شيخ فضل الله نوري از مشروطه طلبان و آزاديخواهان و مساواتيان انتقامي هولناك گرفته است. زماني گمان مي رفت فقط چند فقره قانون مهم كه پس از شور و با قيام و قعود تصويب شود حاكمان را از خودسري باز خواهد داشت و مملكت را به پاي آلمان و بريتانيا خواهد رساند. امروز انبوه قوانين تكراري و نالازم و ضد ونقيض و به اجرادرنيامدني روي هم انباشته شده و دولت به راه خويش مي رود. مشروطيت، با الهام از قوانين ملتهاي متمدن جهان، كوشيد از اموال متعلق به ملت، اموال تحت اختيار دولت و اموال خصوصي تعاريفي مشخص به دست دهد. ايران بار ديگر به عصر مصادره و چپو رجعت كرده است، بنگاه خيريه از سازمان دولتي و از دكان شخصي قابل تفكيك نيست، نظام مقرري بگيري و تيولداري بار ديگر رايج شده و دخل و خرج مملكت در چنان پرده اي از ابهام است كه پيش از مشروطيت هم سابقه نداشت. مواجب بگيربودن دولت در برابر ملت به حقوق بگيرشدن ِ ملت از سوي حكومت تبديل گشته، منشأ حق حاكميت بار ديگر از دست ملت به دست نيروهاي غيبي افتاده است و عدالتخانه و عدليه كه مبدأ شروع جنبش بود كمتر شباهتي به تصور بنيانگذارانش دارد.
منشأ تفاوت ايران ِ امروز با ايران ِ صد سال پيش، و تفاوت ايران با افغانستان را مي توان در دو عامل فكري و مادّي خلاصه كرد: تأثير فرهنگ غرب و پول نفت. همين اندازه كه به بركت تلاش روشنفكراني معدود در نيرنگستان آريايي ـ اسلامي افكاري درخشان در ذهن مغشوش و زبان پرلقلقة مردم جا افتاد و بر قلمها جاري شد جاي افتخار دارد. در ايران چند ساختمان صد و دويست ساله همچنان قابل سكونت است؟ اگر هم بر جا مانده باشد مشتي زينت و دكور و سر در براي عكس انداختن، يا ويرانة متروك است. مشروطيت هم يكي از آن همه. فكر به شكل جامعه، و جامعه به شكل سرزمين درمي آيد. بدون نفرين شيخ فضل الله هم اوضاع چندان تعريفي نداشت. حد توان اين سرزمين شايد فقط همين باشد كه در شن ِ روان اين صحاري نقشها شكل ببندند و محو شوند.28 مرداد: مرثيه اي فوق العاده ضروري
با وجود تمام تعاليم بودا و مسيح و مولوي در توصيه به مهرورزي، كينه سنگ بنايي است در سازة تمدن بشر و در شخصيت بسياري آدمها. فهرست ِ طولاني صفات منتـسب به پروردگار گرچه كلمات جبـّار و منتـقـِم [انتقامْ گيرنده] را هم در بر مي گيرد، در آن از كينه خبري نيست. اما اين دليل نمي شود كه انسان فاني از انگيزش عاطفي نسبت به گذشته و به رفتار ديگران عاري باشد.
كينه را مي توان يادآوري ِ گذشته همراه با نفرت و خشم مداوم تعريف كرد. فرد اگر با يادآوري زردآلوهايي كه در كودكي از درخت همسايه مي كـَـند، و بي ميل دست زدن به اقدامي در آينده، با ياد ضربه هاي تركة صاحب باغ اشك در چشمانش جمع شود، به چنين احساسي رقــّت قلب و نوستالژي مي گويند. چنانچه با يادآوري ِ جفايي كه در زماني دور فردي دربارة او روا داشته است همچنان آرزو كند روزي بتواند رفتار آن نابكار را تلافي كند، و اين احساس طي زمان به همان شدت اوليه و كاهش ناپذير بماند، چنين عاطفه اي رنجش ِ تسكين ناپذير است و به آن كينه مي گويند. برخلاف تمام آموزه هاي اخلاقي و ديني و عرفاني، محبت بسيار زودتر از نفرت رنگ مي بازد. بسياري آدمها وقتي به ياد مي آورند زماني از كسي فوق العاده خوششان مي آمد [ماضي مطلق] شايد فقط لبخندي محزون بزنند. اما وقتي به ياد كسي مي افتند كه همواره از او متنفر بوده اند [ماضي نقلي] لهـيب شراره هاي غضب را مي توان در فضاي پيرامونشان احساس كرد.
از جمله خرده حساب هاي مشهور جوامع بشري، آزردگي مردمان شبه جزيرة كره و جنوب چين از اشغالگران ژاپني است. ارمنيان هم مي گويند دولت تركيه دست به قتل عام آن قوم زد. تنها در مورد اردوگاههاي مرگ آلمان نازي رژيم بعدي آن كشور رفتار پيشينيانش در كشتار غيرنظاميان را محكوم كرد. اما تنها در يك مورد نظامهاي مستقر پذيرفته اند كه اشتباه كردند. از دهة 1980 در متون آمريكايي و انگليسي هم اذعان به دست داشتن خارجي در سرنگوني دولت محمد مصدق رايج شد و رفته رفته حتي مقامهاي هر دو كشور از بابت خطاي پيشينيانشان رسماً پوزش خواستند. در حالي كه مناقشه هاي تاريخي ِ ديگر ظاهراً مي تواند با صدور بيانيه اي رسمي رو به كاهش بگذارد، رنجش ايرانيان تسكين ناپذير به نظر مي رسد. در جاهاي ديگري مانند آمريكاي جنوبي كه سركوبي خشن مخالفان سياسي دهه ها جريان داشت، دولت ايالات متحده حتي حاضر نيست بپذيرد كه تقريبا در تمام آن كشورها بسياري وقايع ناگوار رخ داد و قدرتي خارجي در آن وقايع دست داشت، تا چه رسد كه گناهي به گردن گيرد.
در دنيايي چنين فتنه بار و كينه آلود و اهل حاشا، ايرانيان آنچه را از بسياري ملتها دريغ مي شود به دست آورده اند اما تسلي نمي يابند. فراموش كردن ْ عملي ارادي نيست، اما حتي در برابر فكر بخشش هم كه مي تواند به طور ارادي انجام شود گويي ملت ايران تصميم گرفته است 28 مرداد را نبخشد. گرچه اسناد وقايع سال 1953 ايران در بايگاني هاي محرمانة آمريكا و بريتانيا پشت هفتاد قـفـل است، دلجويي ِ كلامي بارها شنيده مي شود و در غرب كاملا عادي شده كه بگويند و بنويسند مردم ايران بحق از بابت آن وقايع شاكي اند.
آيا نظامهاي فكري و سياسي ِ آمريكايي ـ انگليسي وقايع سال 1953 ايران را، در قياس با فجايعي عظيم و برنامه ريزي شده در جاهاي ديگر، در حكم جنحه اي كم اهميت مي بينند كه اقرار به آن نشانة صداقت و بزرگواري است؟ از اين سو، آيا نزد مردم ايران ميل به تاكيد وسواس آميز بر دخالت خارجيان در آن واقعه مرهمي است كه كمك مي كند زخمهاي التيام نيافته پنهان بماند؟ روانشناسان باليني و روانپزشكان مي دانند كه فرد روان نژند وقتي مدام از درد جسمي مرموزي مي نالد چه بسا مي كوشد اسباب انصراف خاطر خويش را از درد روحي ِ جانكاه تري فراهم كند.
بازنگري در وقايع منتهي به 28مرداد 1332 به گونه اي كه نتيجه اي متفاوت با كليشه هاي رايج به دست دهد در آيندة نزديك اتفاق نخواهد افتاد. نسلي كه در آن وقايع دخالت داشت يا در قدرت است يا معارض قدرت، و در حالي كه وضع موجود بر درك ما از تاريخ سايه مي افكند، بازنويسي ِ آن وقايع به احتمال زياد در برابر انتخاب يا اين/ يا آن قرار مي گيرد. به اين واقعيت ناخوشايند هم بايد توجه داشت كه تنزل مقام شخصيتهاي مثبت تاريخي به مراتب آسان تر است تا ترفيع كمترمحترم ها. عزيزها را شايد بتوان از چشم مردم انداخت اما تقريباً محال است كه، به بيان اهل شيمي، اكسيدشده ها احيا گردند. قانون جاذبة خاك ِ پست كه آدم ابوالبشر از آن آفريده شد و به آن سقوط كرد چنين حكم مي كند كه محبت به آساني تبديل به تـنفر شود اما حركت در جهت عكس بينهايت نامحتمل است. بازنويسي ِ تاريخ در بسياري موارد مي تواند خراب كردن تلقي شود.
تصوير كلي فضاي سياسي ايران اواخر دهة 1320 از اين قرار بود كه چهار نيروي ناسيوناليست، كمونيست، فئودال ـ درباري، و مذهبي سرشاخ بودند. موضوع دعوا ظاهراً ملي كردن صنعت نفت بود كه تبديل به قانون شده بود و كمتر كسي، دست كم به طور علني، با اصل آن مخالفت مي ورزيد. بي دست وپا تر از همه محمدرضا شاه بود كه براي تفريحات و برنامه هاي شخصي و راضي نگهداشتن خانوادة پرجمعيت و حريصش سخت نياز به پولهاي قلـنبه داشت و منطقاً نمي توانست با افزايش درآمد مملكت مخالف باشد. اما بحث اين بود كه برنامه به دست كدام جناح به اجرا در آيد. طرز فكر رايج در جامعة ايران حكم مي كند كه، هدف هراندازه عالي و به سود آيندة جامعه، با توسل به هر كارشكني ِ ممكني نبايد گذاشت حريف برنده شود. تمايل مصدق به اينكه شخصاً و راساً و به هر قيمتي برنده باشد، و بيزاري عميق و قديمي اش از خانوادة پهلوي، دعوا را به حيطه هايي از قبيل فرماندهي بر ارتش كشاند. ظاهراً فرصت را براي پايان دادن به سوم اسفند مغـتـنم مي ديد. آيت الله ابوالقاسم كاشاني در دفتر رياست مجلس به صحبت با فضل الله زاهدي ادامه مي داد و، به عنوان يكي از عجايب ايراني ـ اسلامي، شايد در تاريخ پارلمانتاريسم در جهان تنها رئيس مجلسي بود كه هرگز پا به صحن علني نگذاشت. و در حالي كه خزانه خالي بود، فدائيان اسلام براي اجراي فوري و تمام و كمال احكام الهي ـ از جمله، ممنوعيت مشروبات الكلي كه ماليات آن منبع عايداتي براي دولت بود ـ فشار مي آوردند. در ادامة بن بست طولاني ِ سياسي ـ اقتصادي و با تحكيم ائتلاف طبيعي ِ دربارـ ديانت، مليـّون شكست خوردند و كمونيست ها سركوبي شدند.
بيش از نيم قرن است همه، جز هواداران دربار، اصرار دارند كه نتيجة دعوا را دخالت خارجي تعيين كرد. در اين صحاري، آبرو چنان مهم است كه آدم حتي وقتي شكست مي خورد بايد از جاي مهمي شكست خورده باشد وگرنه آبروريزي است. همچنان كه سال 1367 جمهوري اسلامي اصرار داشت ثابت كند نه از عراق بلكه از آمريكا شكست خورد، در سال 1332 هم نيروهاي خوب ِ داخلي از نيروهاي بد ِ خارجي شكست خوردند. خارجي بودن ِ توطئه، مظنـّـة بحث را بالا مي برد. كساني هم كه در داخل با آنها همكاري كردند موجوداتي بودند در حد شعبان جعفري [خود او مي گويد بعد از ظهر 28 مرداد، وقتي كار يكسره شده بود، از زندان آزادش كردند]. جعل مضحكه اي در هجو ِ خصم ِ دون. اين حرف هم از فرط تكرار تبديل به يقين شده است كه براي شكست دادن تقي رياحي، رئيس كمرو و ناپيداي ستاد ارتش مصدق، لازم بود از خارجه جواسيس اعزام كنند.
در اين تكْ گويي هاي بي پايان، اصل قضية نفت به عنوان موضوعي اقتصادي ـ فني جاي چندان مهمي ندارد. از ابتدا هم نداشت و دستاويزي براي نبرد خرده فرهنگ هاي متخاصم بيش نبود. پس از جنگ جهاني دوم، عصر امپرياليسم به شكلي كه پس شكست ناپلئون در 1815 آغاز شده بود سپري گشت. تقسيم سرزمين هاي داراي منابع و بازار فروش و ايجاد دولت مستعمراتي و سربازخانه در آن سوي درياها ديگر نه براي همة قدرتهاي بزرگ صرفة اقتصادي داشت و نه در برابر رشد جنبشهاي استقلال طلبانه امكان ادامة آن بود. يكي از پيامدهاي نظم جهاني جديد، توافق بهره برداري از منابع زيرزميني، از جمله نفت، بود كه شيوة پنجاه درصد عايدات براي صاحب سرزمين و پنجاه درصد براي استخراج كنندة خارجي را باب كرد [اين شيوه كلا از دهة 1340 در ايران هم معمول شد و همچنان ادامه دارد].
در دهة1320 گرچه كتاب در باب مسائل روز جهان بسيار كم منتشر مي شد، مذاكرات مجلس و مقاله هاي نشريات جدي نشان مي دهد كه كساني سير وقايع را دنبال مي كردند و از تحولات نظام جهاني خبر داشتند. اما آنچه با الهام از نظم جديد راه افتاد تا حد زيادي نبرد با اشباح تاريخي و ميل به جبران مافات بود. زماني كه قدرتهاي بزرگ به شيوه اي ديگر بر دنيا سروري مي كردند ايرانيان نتوانسته بودند دست خارجي را از مملكت كوتاه كنند. حالا كه تقسيمات جهاني بر پاية توافقهاي جديد شكل ديگري يافته بود مشتاق بودند وانمود كنند چون اينجانب اراده كرده ام خارجي بيرون مي رود. قوام السلطنه وانمود كرده بود قواي شوروي را بيرون كرده است و نوبت يكي ديگر بود تا طفرمندانه دست به اخراج انگلستان بزند.
تلاش ايرانيان براي ساختن اسطوره هاي خويش جاي تحسين دارد، اما اين تلاشي است بيشتر بر پاية احساسات. دو فرض در تمام ادعاها و گلايه هاي ايرانيان جاري است: اول، ايران به خودي خود و صرف نظر از همه چيز، كشوري بسيار مهم بوده و هست و خواهد بود و سرنوشت آن فقط با فريادهاي ملتش تعيين مي شود. دوم، نفت ايران، هرچند كشف ديگران باشد و بخشي از كالاهاي موجود در دادوستد كل بازار جهاني به حساب آيد، تا بدان حد متعلق به خود ِ خود ِ ملت ايران است كه دولت ايران، به نمايندگي از سوي اسطوره هاي جاودانة ملت، مي تواند آن را استخراج كند يا نكند، و بفروشد يا نفروشد. به اين تصورات نامي بهتر از خرافات سياسي نمي توان داد.
از تصورات رايج آن زمان، تفكيك شركت نفت ايران و انگليس از دولت بريتانيا بود. هيئتهاي ايراني در شوراي امنيت سازمان ملل و در دادگاه لاهه به طرح اين نظريه پرداختند كه دولت ايران با شركتي نفتي قرارداد بسته است و اين قرارداد ربطي به دولت متبوع آن شركت ندارد. ملت سرشار از غرور بود كه شيرازة امپرياليسم از هم گسيخت و شركت بريتيش پتروليوم اكنون جوجة لرزان ِ بي صاحبي است در برابر استدلالي پولادين كه از مرز و بوم اهورايي به قلب استعمار شليك مي شود.
چنين حرفي نه در آن زمان ذرّه اي مصداق واقعي داشت و نه امروز دارد. دولتهاي بزرگ نمايندة هويت تاجرانة ملت خويشند. دولت كشوري امپرياليست چيزي نيست جز نوك پيكان شبكه اي از منافع تجاري، و زرهي كه نظام سرمايه داري ِ كشور متروپل به تن كرده است. غيرقابل تصور است كه بازرگانانش را در برابر نيروهاي متخاصم يا رقيب به حال خود رها كند. كاملا برعكس، حتي ممكن است تاجر را كنار بزند و مستقيما وارد عمل شود. آنچه اهميت دارد منافع امپراتوري است، نه تابلو اين يا آن كمپاني. در پي قيام خونين سال 1857 در هند، دولت بريتانيا كمپاني هند شرقي را كنار زد و مستقيما ادارة امور شبه قاره را به دست گرفت. در سال 1921 با به هم چسباندن چاههاي نفت كركوك در شمال و بصره در جنوب، كشوري ساخته شد كه اسم آن را عراق گذاشتند. شركت بهره بردار ِ اين منابع، مانند خود كشور جديد، ممكن بود هر نامي داشته باشد. امروز هم شركتها، هر اندازه بزرگ، تابع سياست دولتهاي متبوع خويشند و مي بينيم سياست دولتها تا چه حد تعيين كنندة خط مشي شركتهايي به عظمت بوئينگ و زيمنس و كروپ در مبادلات خارجي است. اين توقع كه بريتانيا و كشتيهاي جنگي اش جنـتـلمنانه كنار بايستند تا دولت كوچولوي متزلزلي در خاورميانه، بي پرداخت يك شاهي غرامت، اموال شركتي نفتي را تحت عنوان خلع يد مصادره كند فقط به درد نطقهاي آتشين براي مردمي نارس و رؤيازده مي خورد [سه دهه بعد از آن وقايع هم بار ديگر سرمايه گذاران غربي تا دينار آخر ِ خسارت مصادرة اموالشان را گرفتند].
مصدق از ميانگين جامعة خويش يك سر و گردن بالاتر بود اما، به گفته اي در زبان انگليسي، انسان نمي تواند از روي ساية خويش بپرد. او هم از خلقيات نامعتدل و افكار پريشان مردم خويش سهمي داشت و، به نوبة خود، آن فكرها را تقويت مي كرد. برخي مشخصاتش او را نزد مردم ايران عزيز و بلكه يگانه كرده است. در سرزميني كه مالدارشدن ِ گردنكشاني كه به قدرت مي رسند و تبديل يعقوب ليث صفاري به مفسد اقتصادي امري عادي است، او فردي بود متـنعـّم و بلندنظر، برخوردار از ثروت موروثي و بي اعتنا به بيت المال. وزير خارجه اش، حسين فاطمي، يكي از دوست داشتني چهره هاي سياسي ايران معاصر است و اگر كار به ايجاد جمهوري مي كشيد يحتمل نخستين رئيس آن مي شد [بي سبب نبود كه فدائيان اسلام هفت تير به دست پسري صغير دادند تا او را ترور كند]. سرسخت و مقاوم و مغرور و بي نياز از تملق آدمهاي حقير، زيرا در بزرگداشت خويش مجدّانه كوشا بود [در دادگاه نظامي، لوايح دفاعيه اش را "دكتر محمد مصدق" امضا مي كرد، گويي نسخه نوشته باشد]. در بيان نظراتش شجاع بود و در رساله اي كه در سال 1292، پس از بازگشت به ايران در پايان تحصيلاتش در سويس، انتشار داد نوشت اجراي "قانون شرع كه مي گويد غيرمـُسلم اگر با خودشان طرف باشند قانون آنها در حق خودشان اجرا مي شود امروز مضرّ به استقلال ايران و اسلام است" و نتيجه گرفت كه اين يعني كاپـيتولاسيون. مانند همة رندان، تأكيد مي كرد كه خدا و وحي را صددرصد قبول دارد اما ارباب عمائم را چندان جـّدي نمي گرفت.
امام راحل در سال 1360 گفت قبل از 28 مرداد پيش بيني كرده بود كه "اين آقا سيلي مي خورَد، و سيلي هم خورد"، نظر داد كه وي "مُـسلـِم نبود" و در ذمّ ملي گرايان كه، به گفتة ايشان، علماي دين را در چشم مردم خراب مي كردند خاطره اي تعريف كرد: روزي در سالهاي پس از 1332، آيت الله ابوالقاسم كاشاني در تهران وارد مسجدي شد كه در آن مجلس ترحيم برپا بود. جز راوي، احدي برنخاست تا به او احترام بگذارد و جا بدهد.
مصدق شخصا فئودال و اشراف زاده بود اما مي خواست پرچمدار جنبش بورژوازي باشد. يكي از فكرهايي كه به خود مشغولش مي كرد اصلاح قانون انتخابات بود تا حق رأي به باسوادها محدود شود و خيال داشت اين قاعده را در انتخابات مجلس هجدهم به اجرا بگذارد. اگر در اين كار موفق شده بود تحولي عظيم در صحنة سياسي ايران رخ مي داد: فئودالها ـ و به تبع آن، دربارـ كه متكي به آراي رعيت هاي املاك شان بودند بازي را مي باختند. به بيان ديگر، تنة سنگين روستا بر نيروي پوياي شهر آوار نمي شد و مجلس به دست نمايندگان درس خوانده ها مي افتاد. اما چنين تغييرنقطه ثـقلي يك بازندة ديگر هم داشت: جناح ديانت هم بشدت تضعيف مي شد و شايد حتي از كار مي افتاد. آن گاه كساني كه در ميدان مي ماندند ناسيوناليست ها بودند در برابر كمونيست ها.
نوشته هايش در خاطرات و تألمات به روشني نشان مي دهد در كشمكش نفت روي جَـذ َبة استالين [تا زمان مرگش در اسفند 1331] و در مبارزة پارلماني روي نيروي چپ حساب مي كرد، البته با اين اميد كه حزب توده همواره پشت در ِ مجلس بماند و هرگز نتواند داخل شود. مي نويسد: "احزاب چپ بواسطة تشكيلات منظم خود مىتوانستند در هر موقع از آخرين[؟] افراد خود استفاده كنند، ولى احزاب ملى چون تشكيلات منظمى نداشتند از اين استفاده محروم بودند" و "انتخابات دورة هفدهم بهترين دليل و حاكي از اين معناست كه در طهران با تمام جديتهايي كه احزاب چپ نمودند حتى يك نفر از كانديداهاى خود را نتوانستند روانة مجلس كنند و كانديداهاى جبهه ملى با آرائى چند برابر بيشتر در صف اول واقع شدند." اين دو حرف، كه فقط دو پاراگراف فاصله بين آنهاست، آشكارا ناهمخواني دارد. درهرحال، با محدودشدن حق رأي به باسوادها، نمي توانست كسي را پشت در نگه دارد مگر با نخواندن آراي داده شده به افراد نامطلوب در تمام حوزه هاي رأي گيري [مانند برنامه اي كه در سال 1359 اجرا شد].
هيچ يك از طرفين دعوا به اندازة حزب توده تـلفات نداد و هيچ طرفي به دليل مخالفت شديد [تا پيش از 30 تير 1331] به چنان شدتي ملامت نشد. شگفتا كه بعدها [پس از 22 بهمن] به موافقت شديد افتاد و باز هم بشدت ملامت شد. وقتي جاي محمدعلي شاه ِ خانْ صفت را احمدشاه ِ توريست بگيرد و وقتي تعادل و اعتدال در مردماني نباشد، ماركسيست ـ لنينيست ها هم به اندازة شاهان از اين صفات كم بهره اند.
دربار و ديانت و زمينداران بزرگ البته با قلع وقمع چپ كاملا موافق بودند اما محال بود دست روي دست بگذارند تا طرحي مثل كنارگذاشتن بيسوادان، كه عليه خود آنها بود، عملي شود. با اين همه، فرض كنيم اين فكر به اجرا در مي آمد و حتي ادامه مي يافت. ادامة منطقي چنين فكري بايد اصلاحات ارضي، ايجاد مدرسه در دهات و بالا بردن سطح درك روستاييان باشد. طي يكي دو دهه، فرزندان كساني كه پـيشتر از حق رأي محروم بودند پا به عرصه مي گذاشتند. حتي اگر شماري بزرگ از آنها به مليـّون و به چپ رأي مي دادند، بي ترديد رأي شماري قابل توجه از آنها به كسان ديگري مي بود [مگر اينكه فرض كنيم افرادي از قبيل مهدي بازرگان و علي شريعتي هرگز ظهور نمي كردند].
كساني كه نوعاً قرار بود از روند رأي گيري حذف شوند امروز فوج فوج دكترا مي گيرند و آن را به پيشاني شان مي زنند. نبرد ميان درس خواندة شهري و بي سواد روستايي، به اصطلاح اهل رياضيات، برون يابي شده است: نقطة صفرـ صفر محور مختصات از سطح اكابر به دانشگاه انتقال يافته، اما منحني، كمي و بيش، همان است. امروز ايران فقط سيزده درصد بي سواد مطلق و غالباً سالخورده دارد. در مقابل، سي درصد جمعيت زير سي سال دارد و تقريباً همة آنها مدرسه رفته اند. با اين همه، مي بينيم خط كشي هاي سياسي ـ فرهنگي به همان پررنگي است كه پنجاه سال پيش بود. مصدق اعتقاد داشت صندوق رأي را نبايد سر جاليز برد. امروز كه در دانشگاه هم صنوق مي گذارند نتيجه به همان اندازه جاليزمحورانه است زيرا اين بار جماعتي كثير از باسوادها از حق رأي محرومند چون كانديدايي ندارند.
اندوه 28 مرداد و مويه بر آرزوهايي كه به سبب دخالت بيگانگان به باد رفت كمك مي كند دردهايي بسيار آشنا ناگفته بماند و افسانه هايي دربارة آنچه اتفاق نيفتاد جاي نتايج محتوم را بگيرد. پذيرش برخي واقعيات چنان دردناك است كه براي فراموش كردن آنها به مخدّري شبه تاريخي توسل مي جويند: وطن دوستي ِ ايراني نه تلقي اي مثبت و سازنده، بلكه نوعي سودازدگي است كه فرد به محض شنيدن كلمة وطن شروع به فريادكشيدن و زدن حرفهايي بيربط مي كند، در همان حال كه آمادگي دارد وطن را نقداً معامله كند چون يقين دارد همه همين كار را مي كنند. آن نبرد اگر امروزهم در مي گرفت به استيلاي يك خرده فرهنگ مي انجاميد و شكست خوردگان مي ناليدند كه قدرتهاي خارج
دریافت با ایمیلبرای دریافت روزانهی مطالب روز دو راه پیش رو دارید:۱) آدرس ایمیل خود را در فرم پایین وارد کنید و دگمهی «تایید» را بزنید ۲) به نشانی پایین یک ایمیل ساده بفرستید RoozOnline-subscribe@googlegroups.com
دریافت با ایمیل
برای دریافت روزانهی مطالب روز آدرس ایمیلتان را وارد کنید:
-->
استفادهی غیر تجاری از مطالب «روز» تنها بر اساس پروانهی کریتیو لایسنس و بهطور مشروط آزاد است.
Rooz Online
Online newspaper in Persian, published by expatriate Iranian journalists
Hossein Derakhshan
-->
var site="s21roozonline"
_uacct = "UA-291661-2";
urchinTracker();
1 comment:
از اسطوره شكني شما سپاسگزادم.
Post a Comment